? آنقدر کار دارم که صحبت از حرفهای عاشقانه برایم جذابیتی ندارد. آنقدر این موضوعات تکراری و مسخره کننده شده که دیگه حوصله ای برایم نمانده.
? گابریل گارسیا مارکز میگه زندگی اون چیزی نیست که ما زندگی کرده ایم. زندگی خاطراتی است که به دست آوردیم، تا برای خود یا دیگران یادآوری کنیم.
? وقتی از یک نانفر نامردی دیده باشی، زندگی ات جور دیگری خواهد شد. این بار شنیدن صحبتهای عاشقانه جور دیگری خواهد شد
? زندگی همیشه در تلاطم نیست. وقتی دنیا پر تلاطم است، وقتی همه چیز بهم ریخته است، زندگی جور دیگری است. نمیتوان به نیازهای سطح بالا اندیشید ولی فقط کافیه یک لحظه آرام شویم. آن موقع میشود که سر و کله همه اتفاقهای عاشقانه پیدا میشود.
بیشتر از اینکه پیامک خلیل لیلا را شگفت زده کند که نیمرو را روی اجاق گاز رها کند، ساعت دریافت پیامک او را بهم ریخت. لیلا روی عدد 8 حساس بود. وقتی جوان بود عاشق علی کریمی بود ولی وقتی بچه اولش به دنیا آمد، او را فراموش کرد ولی علاقه اش به 8 حفظ شده بود. در اتاق خواب، پیامک را باز کرد، روی تخت دراز کشید. پنجره باز بود و نسیم صبحگاهی، صورتش را نوازش میکرد. نفسش را حبس کرد و به سقف خیره شد.
لیلا در همان حالت با گوشی روی سینه اش خوابش برده بود. شهاب که بیدار شد، میخواست روی او پتویی بکشد ولی از این کار پشیمان شد و مستقیم به حمام رفت. ده پانزده دقیقه بعد لیلا خودش بیدار شد. صدای دوش گرفتن شوهرش در حمام متعجبش نکرد. شهاب ممکن بود به خانه زنهای دیگر برود، حتی ممکن بود با آنها باشد، اما هرروز صبح بدون استثنا دوشش را در خانه خودش میگرفت. لیلا به صدای آب گوش میداد. کمی بعد که صدای در حمام را شنید، دوباره چشمهایش را بست و خودش را به خواب زد. این طوری نه او مجبور میشد از شوهرش بپرسد چرا دیشب به خانه نیامده و نه شوهرش مجبور بود جوابش را بدهد. بوی سوخته نیرو خانه را برداشته بود ولی کسی برایش اهمیت نداشت. وقتی همه از خانه رفتند، لیلا به آشپزخانه رفت تا ظرف سوخته نیمرو را بشورد. انگار رودخانه زندگی اش در مسیر همیشگی جریان داشت. او میخواست آشپزی کند و چند مدل غذای مختلف درست کند. از تمام زندگی، آشپزی کردن را دوست داشت. دلایل زیادی داشت که آشپزی را این قدر دوست داشته باشد. غذا پختن تنها کاری بود که در آن مهارت داشت و به تنهایی میتوانست انجامش بدهد. تازه باعث آرامشش هم میشد. وقتی در آشپزخانه مشغول غذا پختن میشد از مرزها و محدودیتهای زندگی روزمره که اسیرش شده بود رها میشد. شاید لذتی را که بعضی از آدمها از عشقبازی می برند، لیلا از آشپزی میبرد. تازه بی آنکه به نفر دومی نیاز باشد. برای غذا پختن فقط به کمی وقت، کار و وسایل نیاز بود. همین و بس.
انسان باید به جای اختراع چیزهای جدید، به تجربه موجود احترام بگذارد. با آنکه عادتهای قدیمی یا آموزه های کلاسیک در عصر مدرن به نظر هیچکس جذاب نمیرسد، لیلا در آشپزخانه کاملا سنتگرا بود.
لیلا به عادتهایش وابسته بود. هر روز در ساعت مشخصی بیدار بود، صبحانه درست میکرد.، تعطیلات آخر هفته به میدان تره بار میرفتند و هر جمعه بساط جوجه راه می انداختند. چون شهاب فرصت نمیکرد، خریدهای خانه را خود لیلا انجام میداد. تکالیف بچه ها در مدرسه را پیگیری میکرد و چهارشنبه ها به کلاس آشپزی میرفت. گاهی پنج شنبه ها، شهاب لیلا را برای شام بیرون میبرد و بیشتر وقتها، کوبیده یا برگ میخوردند. به خانه هم برمیگشتند اگر خسته، ناراحت یا … نبودند، تماسهای کوتاه و دستپاچه و نوازشهای سطحی و … . دیگر میتوان گفت هفته ها و ماهها کاری به کار هم نداشتند. لیلا این را هم طبیعی میدانست که پس از سالهای طولانی زندگی زناشویی، گرایش زوجها به یکدیگر کم شود.
اما انگار شهاب جور دیگری فکر میکرد. این طور به نظر می آمد که شهاب نسبت به زنش سرد شده بود اما بدش هم نمی آمد با زنان دیگر باشد. تا امروز لیلا این موضوع را از شهاب نپرسیده بود که به او خیانت میکند یا خیر. یعنی تردیدهایش را بروز نداده بود. اینکه حتی نزدیک ترین دوستانشان از وضعیت بی خبر بودند، باعث میشد راحتتر خودش را به ندانستن بزند. مجبور نشده بود به کسی توضیح بدهد؛ با رسوایی ها یا شایعه های شرم آور مواجه نشده بود. پیدا بود شهاب کارهایش را چنان بی سرو صدا و مخفیانه انجام میدهد که کسی کم ترین بویی نبرد. اما هرقدر هم که مخفی کاری کنی، خیانت بوی خاص خودش را دارد و لیلا این حس را داشت.
لیلا با خودش فکر میکرد و برایش سخت بود که رابطه علت و معلولی را تشخیص دهد. اول کدام پیش آمده بود؟ چون شوهرش به او خیانت کرده بود، او هم دیگر به خودش و بدنش اهمیت نمیداد؟ یا اینکه ابتدا او نسبت به تناسب اندام و کلا خودش و بدنش بی اعتنا شده بود، بعد شهاب به دیگر زنها تمایل پیدا کرده بود؟ درست نمیدانست. به هرحال نتیجه این بود که پس از گذشت حدود 20 و اندی سال و داشتن سه فرزند چراغ زندگی مشترکان رو به افول بود.
داستان لیلا شماره 1
داستان لیلا شماره ۲
داستان لیلا شماره ۳
داستان لیلا شماره ۴
داستان لیلا شماره ۵
داستان لیلا شماره ۶
داستان لیلا شماره ۷
داستان لیلا شماره ۸
داستان لیلا شماره ۹
داستان لیلا شماره ۱۰
داستان لیلا شماره ۱۱
داستان لیلا شماره ۱۲
داستان لیلا شماره ۱۳
داستان لیلا شماره ۱۴
داستان لیلا شماره ۱۵
داستان لیلا شماره ۱۶
داستان لیلا شماره 17
داستان لیلا شماره 18
داستان لیلا شماره 19
داستان لیلا شماره 20
داستان لیلا شماره 21
داستان لیلا شماره 22
1 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
[…] داستان لیلا شماره 1داستان لیلا شماره ۲داستان لیلا شماره ۳داستان لیلا شماره ۴داستان لیلا شماره ۵داستان لیلا شماره ۶داستان لیلا شماره ۷داستان لیلا شماره ۸داستان لیلا شماره ۹داستان لیلا شماره ۱۰داستان لیلا شماره ۱۱داستان لیلا شماره ۱۲داستان لیلا شماره ۱۳داستان لیلا شماره ۱۴داستان لیلا شماره ۱۵داستان لیلا شماره ۱۶داستان لیلا شماره 17داستان لیلا شماره 18داستان لیلا شماره 19داستان لیلا شماره 20داستان لیلا شماره 21داستان لیلا شماره 22داستان لیلا شماره 23 […]