داستان مترو: گاهی به پشت سر نگاه کن
دستانم در هم قفل شده اند. دستانم را به هم سایش میدهم. چشمانم بسته شده اند. به حرارت دستانم فکر میکنم. دستانم روی هم غلط میخورند. به چه چیزی فکر میکنم؟ به چه می اندیشم؟ به زمان؟ به ازدحام جمعیت؟ به فروش جوراب 3 جفت 10 هزار تومان یا کفی کفش، شارژر، هدفن، کابل، پاوربانک؟…