

داستان شعر صبحت بخیر عزیزم #داستان_زندگی، داستان شعر صحبت بخیر عزیزم!
??داستانی که میخوام بگم شبیه داستانیه که یه روز معین پس از خوندن ترانه ❄صبحت بخیر عزیزم ❄تعریف کرده بود.
داستان صبحت بخیر عزیزم مربوط میشه به وقتی که روزی از ایران و شهر آبادان نامه ای به دستش میرسه.
“شخصی تعریف میکرد که 16 ساله بودم عاشق دختری شدم ، چنان دیوانه وار عاشق ان دختر شدم که پس از اصرار و پافشاری بسیار زیاد توانستم در همان سن پدرم را راضی کنم که به خواستگاری دختر برویم، وقتی به خواستگاری رفتیم پدر دختر بنای مخالفت گذاشت و برای اینکه مرا از سر باز کند، اصرار داشت باید درس بخوانم و حداقل دیپلم داشته باشم، پس از ان با جدیت درس را ادامه دادم تا دیپلم گرفتم، بعد آن دوباره به خواستگاری رفتیم، ولی پدر دختر گفت حتما باید به سربازی بروم و بدون داشتن کارت پایان خدمت هرگز به دخترش فکر نکنم، در بیست سالگی به سربازی رفتم و در بیست و دوسالگی دوباره به خواستگاری رفتم ولی پدر دختر اصرار داشت که باید کار مناسب داشته باشم، به هر حال بعد پیدا کردن کار مناسب و خواستگاری رفتن و آمدن هایم و بهانه های مختلف باعث میشد که بروم و به خواسته جدید عمل کنم و دوباره بیایم، جالب اینکه در این مدت ان دختر هم به پایش نشسته بود و خواستگاران دیگر را رد میکرد، آن شخص تعریف میکند پس از این خواستگاری رفتن ها و نا امید شدن ها، بالاخره پدر دختر در 32 سالگی راضی به ازدواجمان شد و دست از بهانه های خود برداشت.
جشن بزرگی بر پا کردیم و در انتهای مراسم در حالی که خودم را خوشبخت ترین ادم روی زمین میدانستم به خانه ی خودمان رفتیم، وقتی به خانه رسیدیم همسرم به قدری خسته شده بود بر روی مبل دراز کشید و خوابش برد. من هم برای اینکه اذیت نشود فقط پیشانی اش را بوسیدم و در یک گوشه خوابم برد ، صبح اول وقت شاد و سرخوش از اینکه بالاخره پس از سالها معشوقه ام را در کنارم میبینم از خواب بیدار شدم و وقتی او را در خواب دیدم تصمیم گرفتم به تهیه وسایل صبحانه بپردازم، صبحانه را تهیه کردم و مدتی منتظر بیدار شدنش بودم که نگران شدم، کمی ترسیدم ولی نزدیک که شدم دیدم دختر نفس نمیکشد، سریعا پزشکی اوردم و پزشک بعد از معاینه گفت این دختر شب گذشته از فرط خوشحالی دچار حمله قلبی شده و ایست قلبی کرده است و فهمیدم پس از سال ها تلاش برای بدست آوردنش او را برای همیشه از دست داده ام”
صبحت بخیر عزیزم با آنکه گفته بودی دیشب خدانگهدار
با آنکه دست سردت از قلب خسته تو گوید حدیث بسیار
صبحت بخیر عزیزم با آنکه در نگاهت حرفی برای من نیست
با آنکه لحظه لحظه می خوانم از دو چشمت تن خسته ای ز تکرار
عهدی که با تو بستم هرگز شکستنی نیست
این عشق تا دم مرگ هرگز گسستنی نیست”
محمد حسن اونقدر یه دفعه ای رفت که همه شوکه شدند. تا مدتها کلیدواژه ای که با آن وبلاگ من سرچ میشد، اسم محمدحسن قاسمی فرد بود. بیش از یکسال از آن تصادف گذاشته است. همان روزهایی که من سخت درگیر نوشتن فیلمنامه بودم و در ذهنم میگذشت که بعد از چند وقت دوباره با محمدحسن ارتباط برقرار کنم و طرحهای فیلم کوتاه را کلیک بزنیم. در راه کلاس فیلمنامه نویسی بودم که سروش تماس گرفت و گفت خیلی حالم بده، اگه میتونی زود بیا پیشم. محمدحسن رفته مسافرت و تو راه برگشت…
گوشی از دستم افتاد. نمیدانم تبخال به لبم قبل از افتادن گوشی به لبم نشستم یا وقتی لبهایم را بهم میگزدم و نشسته بودم. ساعت به ۱۰ شب نرسیده بود که متنی در وبلاگ با اسم محمدحسن منتشر کردم. حتی مهندس شعبانعلی نیز طاقت نیاورد و از محمدحسن و خوبی هایش مطلبی نوشت و صفحه ای به او اختصاص داد، ولی ماجرای صحبت بخیر عزیزم اینبار تفاوت داشت.
محمد حسن قاسمی فرد
در گیرودار مراسمها و باورکردن این اتفاق بودم که یک پیام و نظر در وبلاگ، مرا به خاطرات چند سال گذشته برد. همان وقتهایی که محمدحسن از ازدواج و برنامه های زندگی اش میگفت.
پیام این بود؟ “سلام یه سوال داشتم ممنون میشم جواب بدین
محمد حسن بهتون نگفته بود بعد از اینکه پدر دختر اون حرفو گفته بودن، چه تصمیمی گرفتن؟!”
این داستان ادامه دارد…
داستانهای واقعی زندگی 2020 (داستان محمد حسن قاسمی فرد)
?جایی نوشته بود کپی کردن بدون ذکر منبع، ممنوع و از نظر شرعی حرام است. صاحب این گونه فتوا را نمیشناسم ولی این جا کپی بدون ذکر منبع هم حلال است هم جایز.?
#داستان_همینان
@haminanlife
داستان عاشقانه صبحت بخیر عزیزم خواننده معین (با اجرای ریوندی)
داستان عاشقانه صبحت بخیر عزیزم خواننده معین (با اجرای ریوندی)
چه کسی مقصر است؟ پاسخش این سوال چیست؟
این داستان عاشقانه را در وب سایت haminan به آدرس زیر مشاهده کنید.
39 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
salam hame chize in ahang fogholadas matn va dastane ehsasi va sedaye ziba va por az ehsase moen ham ke dige niaz be tarif nist
بله خیلی ممنون
اشک ادم در میاد . قابل مقایسه با عشقای کشکی امروز نیست
عشق واقعی همون تکامله
انسانها از تکامل شگفت زده و خوشحال میشن
[…] معترض بود ولی بعدا گفت نمیدانم چه جوابی به او بدهم. داستان صبحت بخیر عزیزم را تعریف کردم. این داستان از وبسایت همینان بسیار […]
چه داستان بسیار زیبا و در عین حال غمگینی
بله همین طوره
پدر اون دختر تونسته خودشو ببخشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دنیا در حال چرخش است. یک توپ وقتی به بالا میرود چرخهای متعددی میخورد. انسانها نمیتوانند آینده را پیش بینی کنند. اما مهم است یادبگیریم غرور و تعصب خود را کنترل کنیم.
شاید هیچکس تقصیر کار نباشد و شاید هم به نوعی مقصر!
بعضی وقتا یه چیزی قسمت انسان نیست نباید پافشاری کرد. پدر دختر گناهی متوجهش نیست. مقصر واقعی پسر بود که با اینکهبه خواسته اش نمیرسیده اصرار بیش از حد داشته. و در آخر میبینیم که دختر قسمت پسر نبود یعنی اگر همون 16 سال پیش هم پدر رضایت میداد این اتفاق میوفتاد. مثال اون دوست منه که اصرار داشت ماشین تمیز و مدل بالا همسایه مارو ازش بخره ولی طرف معامله نمیکردو قصد فروش نداشتبعد از 6 ماه پافشاری بالاخره خیته شد و رضایت به فروش داد. روز اول دوَستم با همون ماشین در جاده هفت باغ تصادف کرد و درجا مرد متاسفانه. ماشین قسمتش نبود ولی هی اصرار کرد.
چه داستان غم انگیزی
بی ربط ترین و خرافاتی ترین حرفی که شنیدم
این چه استدلاله …شعریه
سلام و عرض ادب
اول باید در نظر داشت که دختر از شدت خوشحالی درگذشت
دوم اینکه عشق واقعی اینه، نه اینکه بعد از یک یا دو بار پس زدن پسر توسط پدر دختر ناامید بشه و شاید به سمت یکی دیگه بره
بعضی چیزا تو تقدیر ادم هسته و باید اتفاق بیفته
من با نظرت و طرز تفکرت کاملا مخالفم
اگه برای رسیدن به چیزی ک میخایم تلاش نکنیم اونموقع زندگی واقعا چه معنی داره؟ همه خواسته ها و تلاش برای رسیدن به اون خواسته هاست ک انسان رو زندا نگه میداره
بهترین کاروکرده
بسیار زیبا
خیلی عالی بود.لایک داره
داستان شعر صبحت بخیر عزیزم
مطلب خوبی بود
واقعا جالب وآموزنده بود.ای کاش جوانان امروزی هم همین طور بودند.
سلام
سپاسگزارم
سلام ممنون از لطف شوما واقعا جالب بود ولی ای کاش میشد که انسانها عاشق شدن را یاد نمیگرفتن چون عشق بزرگترین نقطه ضعف ما هست
عشق بزرگترین نقطه قوت انسانه 🙂
سلام من داستان این شعر رو چندسال پیش فهمیدم وهروقت این اهنگ رو گوش میدم بی اختیار گریه میکنم
سلام
سپاس از نظرتون. انشاالله دنیا پر از اتفاقهای خوب خوب
عشق واقعی دو نوع هست
عشق خدا به انسان
و عشق مادر به فرزند
بقیه همه اسارت و وابستگی هست
منبع :کتاب از دولت عشق از کاترین پاندر صفحه ۴۵،۴۶،۴۷
متاسفم برات… در همین طرز فکر بمان..
خدا اسیرت نمیکنه؟یا مادر؟
صدا خوب شعر خوب ولی قصه این نیست که میگن فقط این ی شعر هست از هما میر افشار ربطی ب داستان من دراوردی نداره نه معین و نه میر افشار هیچ کدومتایید نکردن ودر موردش حرف نزدن
چطور میشه تایید کرد اخه؟؟؟
سلام و عرض ادب
اول باید در نظر داشت که دختر از شدت خوشحالی درگذشت
دوم اینکه عشق واقعی اینه، نه اینکه بعد از یک یا دو بار پس زدن پسر توسط پدر دختر ناامید بشه و شاید به سمت یکی دیگه بره
بعضی چیزا تو تقدیر ادم هسته و باید اتفاق بیفته
خیلی داستان غم انگیزی بود خیلی ناراحت شدم کاش قسمت هم میشدن
مرسی خیلی قشنگ بود دلتنگیم تو غربت کم شد ممنونم واینکه چه واژه مسخره ایی که میگن مرد گریه نمیکنه گاهی اونوقت باید اونقدر مرد باشی تا بتونی گریه کنی
اینها همه … شعر هست و دروغ بافتنی هست که داستان سرا یا معین برای شعرت ترانه اش گفته اگه قرار بر سکته بود باید لحظه اول میمرد نه در بعد
چه عشق پاک و زیبایی حیف که باهم زندگی نکردن عشقای الان که عشق نیست فقط هوسه خوشبحال اون دختر که حداقل همچین عشق پاکی و تجربه کرده
سلام حالا داستان بوده یا واقعیت واقعا آدم تحت تآثیر قرار میگیره انشالله همه عاشقا به هم برسندو خوشبخت بشن حتما رو یه حساب و کتابی بوده استاد معین این ترانه رو خونده
داستان زندگی منم همینه با این تفاوت که هنوز زنده ایم …و من به جنون کشیده شدم
خیلی غمگین بود دکتر.
اینجاست که سایه میگه:آه از آن رفتگان بی بازگشت…حیف واقعا
سپاسگزارم
بله واقعا حیف