![](http://haminan.com/wp-content/uploads/2018/12/همینان-دو-ساله-1024x991.jpg)
![](http://haminan.com/wp-content/uploads/2018/12/همینان-دو-ساله-1024x991.jpg)
همینان در آستانه دو سالگی
همینان
همینان
همینان
ژان ژیونو میگه همه به ما میگن که باید در زندگی موفق شد و ما میگوییم که باید زندگی کرد و این بزرگترین موفقیت است. کتابهای زیادی راجع به موفقیت خوانده بودم. کتابهایی از آنتونی رابینز، کریشنامورتی، هیرمت اسمیت، ناپلئون هیل و رابرت کیوساکی. گهگاهی در وبلاگ همینان هم مطالبی مینوشتم. سه شنبه ها تصمیم مرا برای نوشتن و فعالیتهای عمومی تغییر داد.
اسکاول شین مینویسد، هر آنچه آدمی در خیال خود تصویر کند ( دیر یا زود ) در زندگیش نمایان می شود. برای پیروزی در بازی زندگی باید نیروی خیالتان را آموزش دهید. نیرویی مرا به نویسندگی میخواند. شخصیتهای درون فیلم نامه ذهن مرا مغشوش خود میکردند.
مایک : تو یه روانی هستی و من عاشقتم …
اَبی : من روانی نیستم
مایک : من الان بهت گفتم عاشقتم ولی تو فقط واژه روانیُ شنیدی،
این نشونه آدمای روانیه!
در اولین سال تولد همینان، دوره های فیلم نامه نویسی تمام شد ولی پیش از آنکه نوشتن طرح یک فیلم با نام “بهای بچه” تمام شود، داستان نویسی همینان شروع شد. سه شنبه ها تنها روز کار صنعتی من بود. هر سه شنبه 3تا5 ساعت در مسیر بودم. گاهی این 3تا5 ساعت را پیاده روی میکردم. هرسه شنبه کوله ام از صبحانه مفصلی شامل پنیر، خیار، گوجه، هویج، فلفل دلمه گاهی موز و گاهی گردو پُر میشد. برای استخراج فلزات گرانبها تلاش میکردم. در میان این تلاشها شروع به نوشتن کردم. دوست داشتم کلاسهای فیلم نامه نویسی را تمام کنم و یک طرح با نام “بهای بچه” بنویسم.
“کسانی که معتقدند به وسیله عشق همه مشکلات را میشود حل کرد، توقع دارند اگر به کسی ابراز عشق میکنند، وی جواب مثبت هم به عشق آنها و هم به سایر توقعات آنها بدهد. بنابراین برای عشق ارزش مبالغه آمیزی قائل میگردند و نه تنها سعی میکنند تظاهر به عشق ورزی نمایند، بلکه میکوشند تا احساس عشق هم در خود ایجاد نمایند”. در سال اول همینان، یک کتاب چاپ کردم و در سال دوم به دنبال چاپ کتابهای دیگری هستم. در تقدیر از آهستگی و داستان زنی به نام سمان (داستان سمان و عینک شکسته اش) عناوین اولیه این کتابها هستند. در این کتابها به دنبال عشق و زندگی به گونه ای متفاوت هستیم.
گاهی از مسیری که ترسیم کرده ام غافل میشویم و گاهی به تمام روزمرگی ها دل میبندیم. به آدمهایی که دوستشان داریم و به آدمهایی که دوستمان ندارند فکر میکنیم و تلاش میکنیم که برای خود و اطرافیانمان دنیای کوچک قشنگتری بسازیم.
دو سال پیش در اهداف وب سایت نوشتم “گاهی وقت ها در انبار بزرگ، دنبال انگشتری خاص میگردیم تا در دست کنیم و با آن به تمام اهداف خود برسیم و درست در همین هنگام، نه انباری پیدا میکنیم و نه انگشتری. شاید سردرگمی کلیدی برای رشد بیشتر و تعالی روح انسانی در نظر گرفته شده باشد یا از این بستر برای پروازی شادی آفرین، بهره برده شود. در این وب سایت با در نظر گرفتن دغدغه های اجتماعی، مطالبی پیرامون یادداشت های گهگاه و روزانه، ادب و فرهنگ، وبلاگها، هنر و مسائل مربوط به زندگی انتشار می یابد. امید است زمینه رشد خود و هم نوعان را فراهم کنیم.”
“در سال 91 با توجه به اتفاقهایی که در دانشگاه ها رخ داد و بودجه ها تعدیل شد، حرفهایی از گوشه و کنار شنیده میشد. دستگاه تصویر برداری از مولکولها یا رزونانس مغناطیسی هسته از کار افتاد و اصطلاحا کوئنچ کرد. پس از مدتی مطالبی پیرامون مشکلات دانشکده شیمی دانشگاه صنعتی شریف نگاشته شد. این مطلب در شبکه های اجتماعی پخش شد و پس از آن تحت عنوان وبلاگ همینان ادامه یافت. سال 93، سال شعر وبلاگ بود که با تغییر سرورهای بلاگفا این مطالب از دست رفتند. سال 95 تصمیم به تحول و تغییری تازه گرفته شد. امیدواریم وردش (نظریه آشوب) را بتوان در این وبسایت ادامه داد و زندگی با نگرش و بینشی جدید را دنبال کرد”.
زمان میگذرد. چه فرقی میکند ژان حرف زده باشد یا جان! شادی ما عمقی باشد یا سطحی. موفقیتهای ما دانشگاهی باشد یا جهانی. همه و همه میگذرند. باید به دنبال کمال رفت. باید عشق را معنا کرد. باید دوست داشتن را یاد گرفت. گاهی زندگی را رها کرد و زندگی کرد.