ای ای، این زن من نبود؟
کنار به کنار هم قدم میزدیم. بغل به بغل. از صندلی چوبی رو به روی دانشکده کامپیوتر گذشتیم. اندکی گلهای خوشرنگ در هوای سرد پاییز در باغچه مانده بودند و ستاره های زیبا زیر دود هوا پنهان بودند. هوا تاریک تاریک بود… از اعتماد به نفس حرف میزدیم. رضا چند کلیپی از آقایان خارجی دیده بود که شجاعانه سر بالا میگیرند و با اعتمادی کامل روبه روی خانمی قرار میگیرند و میگویند “من تو را دیده و تو را جذاب یافته ام، نظرت راجع به یک قهوه چیست؟!” رضا میگفت الان میتوانم هرکسی را که ببینم بروم و رو به رویش بایستم و به او بگویم “سلام، من از شما خوشم آمده است”، میگفت این فکر ما که احتمالا برخورد نامناسبی برای این عبارت از افراد دریافت میکنیم، غلط است. همین ظاهر و شخصیت ما، اجازه چنین برخوردی را نمیدهد.
متن پر طرفدار از جناب دکتر شیری را خوانده بود که نوشته بود “اگر زنی را دوست داری ، دل دل نکن، بازی در نیاور، منتظرش مگذار، با ایما و اشاره به او از خوش آمدنت حرف نزن زیرا او میفهمد به شیوه او – شیوه ای زنانه- عشق ورزیدن را یاد گرفته ای….یک زن به دنبال یک “مرد “است که بلد است قاطع و کله شق و قدرتمندانه زن را در بر بگیرد”
مقاله هایی برای چاپ آماده کرده بود و برای ویرایش نهایی به دانشگاه آمده بود تا با استاد راهنمایش صحبت کند. اتفاقی همدیگر را در مسجد دانشگاه دیدیم. در تاریکی شب قدم میزدیم. همیشه نمیشود از کار و تلاش و پول در آوردن در شرایط نابه سامان اقتصادی حرف زد. گاهی باید به دل رجوع کرد. دلش قرص شده بود و میگفت اگر فرد مناسبی را ببینم آنقدر جرات دارم که بروم و با او حرف بزنم. اما چطور میشد فردی را تنها از ظاهرش، مناسب برای حرف زدن تشخیص داد؟! به خصوص وقتی افراد میتوانند نقابهای مختلفی بزنند. گاهی ما از تغییرات ناگهانی افراد نگران میشویم یا برایمان تعجب برانگیز است. اما شاید این تغییرات به یکباره نبوده اند و افراد تنها قاب چهره شان را عوض کرده اند. رضا میگفت همین حسی که در دل هست، میتواند به ما کمک کند. میگفت این فکر ما که احتمالا برخورد نامناسبی دریافت میکنیم، غلط است. همین ظاهر و شخصیت ما، اجازه چنین برخوردی را نمیدهد.
به او گفتم متن دکتر شیری که برای همسرش نوشته است؛ برای همسرش و فقط همسرش نوشته است. این که این متن بسیار پرطرفدار شده است، به این دلیل است که خانمها و آقایان کمتر همدیگر را درک میکنند. کمتر نسبت به هم شناخت دارند. تفاوتهایی دارند و این تفاوتها گاهی سبب آزار یکدیگر شده است و این متن درک صحیح یک آقا را بیان میکند!!
اما این درک کامل نیست. به جنبه های متفاوتی از شخصیت افراد توجه نشده است. هر فرد چه مرد و چه زن، بخشهای متضاد جنسیت خود را با خود همراه دارد. اصلا آنیمو و آنیموس را در نظر نگرفته است. هر فرهنگی تعاریف خاص اجتماع خودش را دارد.
میخواستیم از شریف+ تعدادی خوراکی بگیریم. خوراکی هایی که این روزها در حال تغییرند. هم قیمتشان هم اندازه شان. از اعتماد به نفس حرف میزدیم، هوا تاریک تاریک بود…بغل به بغل- کنار هم راه میرفتیم که به من گفت ای ای این زن من نبود؟! خندیدم و گفتم ندیدمش. از روبه روی ما رد شده بود و کنار دیوار راه میرفت. از من جدا شد. چند قدمی پشت سرش رفت. ایستاد و به من نگاه کرد! بهش گفتم برو، تو که میتوانی حرفت را بزنی. نهایت بهت میگوید برو آقا مزاحم نشو!!
زمان از 10 دقیقه گذشته بود و من 8 بار مسیر تا شریف+ را قدم زده و به محل جدایی مان برگشته بودم. بالاخره برگشت. به او گفتم شیری یا روباه؟ به صورتش نگاه کردم. قرمز نبود. مطمئن بودم که میتواند حرفش را بزند. سیلی نخورده بود! برگشته بود، نه شیر بود نه روباه. انسانی بود که برگشته بود!
رضا میگفت به صورتش نگاه کردم. میدانستم چه بگویم. به خودم مطمئن بودم که جراتش را دارم. او میگفت یک لحظه پیش خود گفتم، خب بعدش چی! بعد از آن چکار کنیم؟ من به خودم و برنامه هایم اطمینان دارم اما بعد از اظهار نظر راجع به اینکه من از شما خوشم آمده است، چه باید کرد! چه حسی برای فرد مقابل ایجاد شده است؟! فرهنگ ما با فرهنگ دیگر کشورها متفاوت است. برای آنها انواع مختلفی از رابطه تعریف شده است. آنها کمتر با عقده های ارتباطی، جنسی و کلامی سروکار دارند…
میشد بسیار راجع به این موضوع بحث کرد. سوالهای زیادی مطرح بود. آیا باید در جایی ارتباط شروع شود یا خیر؟ آیا نیاز به ارتباط وجود دارد؟ آیا زن به مرد و مرد به زن نیازمند است؟ این ارتباط چگونه باید آغاز شود؟ مهارتهای ارتباطی چگونه باید استفاده شوند؟ رضا هنوز فصل چهارم کتاب زنی به نام سمان را نخوانده بود ولی میدانست اندوخته های ما برای ارتباط از تجربه ها و آموزه های ما نشئت میگیرند و تجربه ها و آموزه های ما کافی نیستند. او هم عشق و معنا را در عمیق شدن میدانست. او به هر حال میدانست که پایبندی به اصول اخلاقی رمز آرامش و معنا است.
به رضا از رومو لی از کتاب عشق و اراده گفتم که “در وضعیت بیگانهوار کنونی در رسانههای ارتباط جمعی، هر شهروند معمولی یک دوجین شخصیت تلویزیونی میشناسد که هر بعدازظهر لبخندزنان به اتاق نشیمنش میآیند، ولی خودش هرگز شناخته نمیشود. در این وضعیت از خودبیگانگی و گمنامی که تحملاش برای هر کسی دردناک است، یک انسان به راحتی میتواند خیالپردازیهایی داشته باشد که به ناهنجاری واقعی پهلو میزند. خلق و خوی فرد گمنام این است که اگر نمیتوانم بر کسی تاثیر بگذارم یا لمسش کنم، دست کم میتوانم تو را با احساسی شوکه کنم، بهوسیلهی جراحت و درد، شور و اندوهی را به تو تحمیل کنم؛ دست کم باید مطمئن شوم که هر دو ما چیزی احساس میکنیم و باید وادارت کنم مرا ببینی و بدانی من هم اینجا هستم! بسا کودک و نوجوانی که با رفتار ویرانگر، یک گروه را واداشته بشناسندش. و با اینکه مقصر شناخته شده، دست کم مورد توجه جمع قرار گرفته است. فعالانه مورد نفرت واقع شدن تقریبا به همان اندازهی فعالانه مورد علاقه بودن خوب است؛ زیرا وضعیت تحملناپذیر گمنامی و تنهایی را درهم میشکند.”
رضا میگفت ما که تلویزیون نگاه نمیکنیم. تنها شخصیتهایی که میشناسیم همین داستانهای همینان هستند که میخوانیم! شوخی میکرد. رضا بیشتر از هرکسی به آدمها و رفتارشان فکر میکند. او تحلیل رفتار متقابل میداند و مهارت این را دارد تا رفتار فرد را بر اساس والد، بالغ و کودک آنالیز کند. رضا همیشه میگوید تصمیمهایی که انسان در بالغ خود میگیرد، تصمیمهایی هستند که به او ضرر نمیرسانند.
رضا میدانست که یک روز یک جایی قلبش به تپش خواهد افتاد. یک روز دستش را روی قلبش خواهد گذاشت و به آن خواهد گفت که من به حسی که از تو دارم مطمئن خواهم شد. از مغازه شریف+ خارج شدیم. میگفت به هر حال ما شرافتمان را حفظ خواهیم کرد. به قول مرحوم نادر ابراهیمی “در هر شرایط و اوضاعی می توان قطعا درست بود و درست ماند. منتهی در برخی شرایط درست بودن و ماندن بسیار بسیار دشوار است و در برخی شرایط فقط دشوار .” رضا میگفت اجناس مغازه شریف+ نقاب را از چهره شان برداشته اند! به هر حال در همین اوضاع و احوال تحریمها و نوسانات برخی چیزها هستند که خریدشان به صرفه است.
قدم به قدم میرفتیم. انگار همین حرف زدنها چیزی بود از جنس ساختن عروسک. “خوشبختی، نامه یی نیست كه یكروز، نامه رسانی، زنگ در خانه ات را بزند و آن را به دستهای منتظر تو بسپارد. خوشبختی، ساختن عروسك كوچكی ست از یك تكه خمیر نرم شكل پذیر… به همین سادگی، به خدا به همین سادگی؛ اما یادت باشد كه جنس آن خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه از هیچ چیز دیگر…” و
“عشق، تن به فراموشی نمی سپارد، مگر یک بار برای همیشه. جامِ بلور، تنها یک بار می شکند. می توان شکسته اش را، تکه هایش را، نگه داشت. اما شکسته های جام، آن تکه های تیزِ برنده، دیگر جام نیست. احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه می شود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز.”
رضا به کلیپهایی که دیده بود فکر میکرد و به نوشته هایی که خوانده بود “هر آشنایی تازه، اندوهی تازه است… مگذارید که نام شما را بدانند و به نام بخوانندتان. هر سلام، سرآغاز دردناک یک خداحافظی است … سخن عاشقانه گفتن دلیل عشق نیست…عاشق كم است سخن عاشقانه فراوان… عشق عادت نیست، عادت همه چیز را ویران می كند از جمله عظمت دوست داشتن را…از شباهت به تكرار می رسیم، از تكرار به عادت، از عادت به بیهودگی از بیهودگی به خستگی و نفرت. به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس میدارد، یک مرد هر چه را که میتواند به قربانگاهِ عشق میآورد، آنچه فدا کردنیست فدا میکند، آن چه شکستنیست میشکند و آنچه را تحملسوز است تحمل میکند، اما هرگز به منزلگاهِ دوست داشتن به گدایی نمیرود.”
حرفهای زیادی زده بودیم. احتیاج داشتیم که فکر کنیم. او به سراغ مقاله اش رفت که باید تا چند وقت دیگر چاپ کند و من هم سراغ خوراکی هایی که از شریف+ خریداری کرده بودیم. به نامه های مرحوم نادر ابراهیمی و دکتر شیری به همسرانشان و در کل به مقایسه بین اندیشه های آن دو می اندیشیدم. روی صندلی چوبی زیر آسمان نشسته بودم و به ستاره ها و گلهای دودی شده فکر میکردم.
متن دکتر شیری
اگر زنی را دوست داری، دستانش را بگیر و او را محکم در آغوشت نگه دار.
اگر زنی را دوست داری ، دل دل نکن ، بازی در نیاور، منتظرش مگذار ، با ایما و اشاره به او از خوش آمدنت حرف نزن زیرا او میفهمد به شیوه او – شیوه ای زنانه- عشق ورزیدن را یاد گرفته ای….یک زن به دنبال یک “مرد “است که بلد است قاطع و کله شق و قدرتمندانه زن را در بر بگیرد
اگر زنی را دوست داری ، دلش را محکم بدار و زیر پایش را با گفتگوهای فلسفی احمقان و شعربافیهای بی سرو ته پسرماندگان خالی مکن…
اگر زنی را دوست داری ، ساده باش ، هیچ چیز به اندازه زلالی و قاطعیت یک مرد ، زن را اسیر نمیکند
اگر زنی را دوست داری ، گاهی اوقات تلفنت را بردار و بهش بگو که زیباست…بدون الفاظ پرطمطراق هم میتوان هنوز به قلب اسرار آمیز این موجود راه یافت. فقط یادت باشد این ابراز عشق مثل نمک است که کمش دلنشین است و زیادش مردانه نیست
اگر زنی را دوست داری گاهی اوقات بهش بگو بنشیند و ازش عکس بگیر …لازم نیست اسنل آدامز باشی تا یک زن مقابل دوربینت، آن لبخند حیات بخشش را بشکفد…کافیست هر بار کنجکاو باشی که از چه رازی ، عکس بر میداری
==============================================
اگر زنی را دوست داری ، دستش را بگیر و به زیارت گاهی ببرش و به اندازه دو رکعت نمازی که میخوانی بهش وقت بده بیندیشد تو غیر از زمین ، به آسمان نیز نظر داری.
وقتی زنی با حلقه مادر و خواهران و دوستانش برای شفای یک مریض ، آش نذری درست میکنند ، قبل از اینکه با تردید به نذر و دعا در مقایسه با دکتر و دوا فکر کنی ، به یاد آور که زنان هزاران سال است اسرار هستی را در ژنهای خود حمل میکنند و بعید نیست آسمانی را با دعای خود زیرو رو کنند ، قدرت زنان را هرگز نه در زمین نه در آسمان دست کم نگیر .
===================================================================
اگر زنی را دوست داری ، ترسها و نگرانی هایش را ببین ، ادراک کن و قبل از اینکه راه حلی بدهی ، کنارش سکوت را تجربه کن ، خیلی اوقات کار بیشتری لازم نیست . سکوت پر طمانینه یک مرد کنار چنین زنی ، شفابخش است
اگر زنی را دوست داری ، سعی نکن از راز بالا و پایین شدن احساسات و تصمیماتش درباره دوستانش سر دربیاری…هرگز نخواهی فهمید چگونه در اوج حسادتها و لج و لجبازیهایشان ، میتوانند برای هم جان بدهند و در کسری از ثانیه همه چیز را معلق بگذارند
اگر زنی را دوست داری به دوستانش احترام و متانت را هدیه کن تا بهترین دوستانت بشوند
===================================================
زنان را وقتی حامله اند ، بیشتر دریاب. گاهی اوقات شک میکنی که نکنه فرشته شده اند و به قامت انسان ظهور کرده اند! انگاری در گفتگوهای زمزمه وارشان با جنین در بطنشان ، به زبانی آسمانی حرف میزنند که ما نمیفهمیم.
هر چه که هست، در کنار او و فرزندش این شانس را داری که به مردمکان خدا زل بزنی.
==============================================
اگر زنی را دوست داری و دهه چهارم زندگی را شروع کرده ، رازهای بدنش را برایش مرور کن…سلولهای یک زن فقط پیر نمیشوند بلکه راز الود میشوند و شنیدن این راز از دهان یک مرد ، بهترین ضد اضطراب زمین است :
عزیزم ! موهای سپیدت نوریست که فرشتگان بر تاج سرت نقش زده اند ،
چینهای زیر پلکت ، شکسه نستعلیق خداست بر چهره نازت !
بانو !
به فلک میرسد از چهره زیبای تو نور
قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
===========================================
اما وقتی زنی را دوست داری که سنی ازش گذشته و مدتیست که ساکت است ، بدان که در اسطوره ها ، وقتی سفر یک زن تمام میشود کهکشانی میخواهد متولد شود ، نور از زمین به آسمان راه خود را خواهد یافت ؛ شاید همین بوده که نبی اکرم میفرمودند وقروا کبارکم ( بزرگان خود را ارج نهید )
1 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
بی نظیر بود