?از وقتی که با آسیب رایج دوندگان همراه شدم، کمتر به باشگاه میرم و سعی میکنم فقط حرکتهای تقویت پا به صورت نرم انجام بدم. حتی برنامه های خیابان گردی و راهپیمایی هم کمتر شدن. برنامه های کوهنوردی هم سبک چیده میشن تا فشار حداقل باشد. این اتفاق کمک کرده که بیشتر فکر کنم. حتی گم شدن کفشهای ریبوک هم فکر رو مشغول میکنه.
?وسایلم را زیر و رو میکردم. محمدرضا نشسته بود و گفت بی خیال شو. نشسته بودم و به مکان های دیگری که باید میگشتم فکر میکردم. حرفهایش را نمیشنیدم. یادم افتاد کفشهای دیگری هم گم شده است. احتمال سرقت وجود داشت. محمد رضا گفت: خیلی بده احساس امنیت نداشته باشیم. امنیت چیز با ارزشیه.
?از فکر کفشهای ریبوک که تازه خریداری کرده بودم رها شدم. داشتم فکر میکردم چقدر احساس امنیت میتونه مهم باشه. احساس امنیت در محل زندگی، احساس امینت در محل کار، احساس امنیت در محل تفریح و …
?بیشتر عمیق شدم و دیدم در رابطه با آدمها هم احساس امنیت لازم داریم. رابطه هایی که هرلحظه امکان سونامی، فرو ریختن برجهای دو قلو، آتش سوزی و ریختن پلاسکو در آنها وجود دارد و هر لحظه امکان داره تبری بلند شود و ریشه را قطع کند. احساس امنیت یه جور حس اطمینانه برای ادامه دادن، برای ابدی بودن. به قول بهروز وثوق نارو نزن اگه زدی به رفیق نزن.