ماجرای جاناتان مرغ دریایی ساده است یک مرغ دریایی که دوست ندارد مثل بقیهی مرغهای دریایی زندگی کند. با خودش فکر میکند که قاعدتاً زندگی نباید ماندن در ساحل و دعوا کردن سر یکی دو تکه غذا باشد و بعد هم کمی پرواز و در نهایت همان جا مردن، مرغی که عصیان کردن از زندگی معمولی برایش به هدف مهمتری تبدیل شده است. به نظرش پرواز باید به مهمترین ویژگیاش تبدیل شود؛ پروازهای عجیبی که هیچ پرندهی دیگری تجربهاش نکرده است. جاناتان به فکرش اعتبار میدهد و متفاوت زندگی کردن را شروع میکند و اتفاقا در این مسیر بارها طعم مرگ را میچشد. اولش با مخالفت روبهرو میشود.
کمی به راهش ادامه میدهد. شکست که میخورد، با خودش میگوید اصلا من هم برمیگردم به همان اسکلهها و قایقهای ماهیگیری … چه کاری است متفاوت بودن؟ … بعد دوباره عزمش را جزم میکند و با وجود گرسنگی، خوشحال و راضی مشغول یاد گرفتن میشود. بدون آنکه استادی داشته باشد و طلبکارانه منتظر تشویقهای دیگران باشد. آن قدر خطا میکند و طعم بد پرواز کردن را میچشد تا اینکه میشود عجیبترین و متفاوتترین مرغ دریایی که حرفهای نویی برای گفتن دارد.
وقتی سبک زندگیاش تغییر میکند، تازه با پرندهای جدید مواجه میشود؛ یعنی روابطش تغییر میکند و روی دیگری از زندگی را میبیند؛ شاگرد تربیت میکند. هر از گاهی به همان خانواده بزرگش در اسکله سر میزند تا برایشان بگوید که دنیا همان چیزی نیست که شما میبینید … اما هیچ کدامشان سر از دنیای حقیری که تمام زندگیشان را پر کرده بیرون نمیآورند و … از کتاب جاناتان مرغ دریایی اثر ریچارد باخ.
این کتاب نغمه ای است برای روح و جان هایی که بس طولانی و خاموش با خویش زیسته اند. “جاناتان لیوینگستون مرغ دریایی” داستانی است برای کسانی که می دانند به جای فرسودن ردپای دیگران، جایی، راهی برتر برای زندگی وجود دارد؛ داستانی برای آن ها که آرزوی پرواز در سر دارند.
این حکایت کوچک، تلنگری است برای ما، که راهی که باید دنبال کنیم پیش از این، در درون مان مکتوب شده است. دیگران ممکن است نگاه مان کنند، اراده مان را تحسین کنند و یا به ما کینه ورزند، اما تنها آزادی ما عشق ورزیدن است و انتخاب این که هر روز آن طور که آرزو داریم زندگی کنیم.