میدونی رفیق: زندگی یعنی همین
به قول پروفسور وقتی شادی نیست، ما ازش حرف میزنیم و اصولا وقتی هست کسی به فکرش نیست.
شادی، معنای زندگی، موفقیت، سرعت، حقیقت و … مفاهیمی هستند که هرکسی چیزهایی در ذهنش برایش متصور است ولی نمیتواند آنها را بیان کند!!
اگر یک یعنی چی برایش بگذاری، به پته تپه می افتد و اگر خوب بخواهد موضوع را جمع کند، یک مثال برایت می آورد!
در روزهایی که همدلی و همیاری را باید بلد باشیم هیچ کس از مهارتهای سازمان بهداشت جهانی اطلاعی ندارد.
من و محمدرضا بسیار با هم سخن گفته ایم. کتابهایمان را با هم عوض کرده ایم. کتابهایمان را بهم به امانت سپرده ایم.
رفیق روزها و شبها شده ایم…
داستان از دوستی مان کمتر گفته ام ولی گاهی از حرفهایمان، از حرفهایش در متنها اشاره کرده ام.
گاهی از متنها و شعرهایی که دیده و خوانده و گوشه کاغذ پاره ها نوشته ام استفاده میکنم!
گوشی ام را پیش سروش جا گذاشتم. با محمدرضا میخواستیم حلیم از تجریش بخوریم. بعد از اینکه گوشی ام را از سروش گرفتم
با محمدرضا رهسپار درکه شدیم تا صبحانه مان را در دل کوه بخوریم…، حرفها زدیم و شنیدیم. آب از بالای کوه پشت سرمان سرازیر بود.
جمعه شب بود! دو نفری با هم آش نیکوصفت را در یک کاسه خوردیم.
من از آهستگی گفتم و او از عادل ورودی برق که جانش را در آمریکا از دست داده است.
من از هکساو گفتم و او از فهرست شیندرلز.
میگفت آدمها همیشه فکر میکنند که باید بالغ باشند و والد و کودکشان را فراموش میکنند.
میگفت: میدونی رفیق، زندگی یعنی همین. یعنی یک کاسه آش را دو نفری خوردن!
گفتم: همینان یعنی زندگی، یعنی آرامش و آهستگی.
گفتم: یعنی همیشه نور، آرامش، نشاط
گفت: زیاده روی نکن.
از خانه همینان که میخواست راه اندازی شود. چیزی نگفتم!
داستان فاحشه ای به نام سمان را به فصل سوم رساندم، احتمالا به فکر ترجمه اش باشم.