عاشقزنی در جبهه دشمن شده ام، ببینمش میمیرم، نبینمش میمیرم.
در گذری تاریخی هستیم. یک جور جدال سنت و مدرنیته. پای حرف مردان که بنشینیم زنها را اهریمنهایی میبینند که زندگی را به آنها زهر و هر از چندگاهی شیرین نموده اند. پای صحبت زنان که بنشینیم مردها را دیوهایی متصورند که به حقوق زنان بی توجه اند و خواستار سلطه بر آنها هستند و حقوق آنها را پایمال میکنند. گاهی مردها در حمایت زنان برمیخیزند و شعر میسرایند از لطافت و مهربانی زنان سخن میگویند و گاه زنها دستهای پینه بسته مردان را نوازش میکنند و به مردهایی که از شانه هایشان خاک بلند میشود، افتخار میکنند. در میان جنگ و جدال افرادی خارج از گود به تماشا مینشینند و سعی میکنند در بازار گرم جدال یا منفعتی کسب کنند یا غصه بخورند و دنبال عشق گمشده ای بگردند که با هم تکمیل شوند. از سخن و ادب و شعر که بگذریم بهتر است تحلیلهای ساده تری را عریان تقدیم کنیم. اگر سرچ اینترنتی انجام بدهیم زنان ایرانی را در برزخی از سنت و مدرنیته میدانند در حالی که همین وضعیت برای مردان نیز وضعیت مشابهی دارد…
چرا میخواهی برای زنان یا مردان حکومتهایی جداگانه ایجاد کنی؟ نمیدانی همه اینها یک جور بازی است؟ آخر لیلا چه تصمیمی گرفت؟ چه شد که از زندگی ۲۳ ساله اش گذشت؟
لیلا به هیچ یک از داستانها و تحلیلهای اجتماعی توجهی نداشت، با لپتاپی که شهاب برایش خریده بود، به طراحی لوگو میپرداخت. لیلا در سرچهای لوگوی خود، توجهش به وبسایت تصاویر طبیعت که در ایتالیا مدیریت شد، جلب شد و این همان اتفاقی بود که شروع زندگی جدیدش بود.
شاید لیلا باید تحلیلهای اجتماعی و فلسفی و … را زودتر میخواند که عشقش را عمیق بشناسد و انتخاب کند، نه اینکه الان که دخترش میخواهد با همکلاسی اش نامزد کند، شروع به مخالفت کند و مانعشان شود.
نباید لیلا را قضاوت کرد. باید لیلا را شناخت. شاید شناخت لیلا به شناخت تمام زنان و مردانی بیانجامد که زندگی را چیزی فراتر از رقابت، برد و باخت و … میدانند.
به هیچ متمم و صفتی نیاز ندارد عشق
خود به تنهایی دنیایی است عشق
یا درست در میانش هستی، در آتشش
یا بیرونش هستی، در حسرتش