مثل این بود که بخواهیم طناب را از سوزن رد کنیم. چهار نفر در یک چادر نسبتا حرفه ای که میله های آن از رده خارج شده بود، در هم تنیده بودیم. کیسه خوابها و زیر اندازها فضاهای مشترک زیادی را با هم تجربه میکردند. کنار بادهایی که می وزید، صدای زوزه گرگها و روباه ها بر انداممان لرزه می انداخت. جرات نمیکردیم برویم و بیرون چادر را بررسی کنیم. احساس میکردیم که چادر مرتبا لیسیده میشود.
طبیعت فوق العاده ای در جنگلهای شمال طنین انداز بود. بعد از اینکه چای ذغالی و سیب زمینی را در مراتع لارنه صرف کردیم، وقت خواب شد. از دور میشد یک روباه که دنبال غذا میگشت را دید. صدای زوزه گرگها همراه با مسخره بازی های دور آتش به سخره گرفته میشد. قبلا تجربه حمله خرس را در ارتفاعات سبلان داشتیم ولی این بار چادرمان از بقیه گروه دورتر بود.
سفر وقت ارزشمندی برای فکر کردن است. برای ایجاد فرصت برای خود و برای خود اندیشیدن. قدم گذاشتن به طبیعتی که کمرش با قدمهای ما ماساژ داده میشود. میتوان تنهایی را تجربه کرد. میتوان به ستاره های زیادی که هیچ چیز مانع درخششان نیست نگریست.
قبلا بیشتر راجع به خاطرات سفر مینوشتم ولی مدتی بود که درگیر نوشتن داستان های مختلف بودم. از خاطرات سفرهای مختلف و تجربه هایش بیشتر خواهم نوشت. به قولی قبلا هرکس از خانواده اش قهر میکرد، خواننده میشد و چه خوب که اگر کسی هم قهر میکند به دل طبیعت برود و باز به دیار خویش بازگردد. بعضی از عکسها و فیلمهای گرفته شده رو در اینستاگرام به ترتیب خواهم گذاشت.