

برخی وضعیتها و موقعیتها یک جوری اند! جوری اند که نمیشه قضاوتشون کرد: نمیشه حق را به کسی داد! اصلا مگر میشود حق را به کسی داد؟! حق ذاتی است یا اکتسابی؟
هرکسی در دایره نگاه خود تفسیری از وضعیت موجود خواهد داشت! وضعیت کرونایی از همین دست قضایاست! یک نفر دزدی میکند! دزدی کار بدی است. یک نفر گرسنه است و برای سیر شدن دزدی میکند! این درست نیست، آن هم درست نیست!
باید در خانه بمانیم و درامان باشیم و در امان باشند! نمیشود گرسنه ماند! نمیشود گرسنه بمانند. مردم پول ندارند! دولت پول ندارد! تقصیر کیست؟!
از همه اینها بگذریم صحبت از عشق خوش تر است. وقتی به خیابانهای تهران مینگرم و از غربی ترین قسمت تهران، دماوند سربرافراشته را با کلاه خود برقی آنچنان واضح میبینم، شور و شعف مرا فرا میگیرد که برای پرواز و رسیدن به فرزانگی تمام برنامه ها را کنسل کنم و بی خیال همه چیز شوم! اما رسیدن بدون تجهیزات کلاه و دستکش و کفش مخصوص کمی سخت است! باید قدم به قدم در دامنه کوه گام برداشت!
اریش فروم، مسیر تکاملی عشق را از اوان کودکی پی جویی می کند، یعنی زمانی که فرد برای آنچه هست مورد عشق قرار می گیرد یا دقیق تر بگوییم به این دلیل که هست، مورد عشق قرار می گیرد. این از ویژگی های عشق کودکی است.
بعدا بین هشت تا ده سالگی، عامل جدیدی به زندگی انسان پا می گذارد: آگاهی از اینکه فرد، عشق را با فعالیت خود پدید می آرود. وقتی فرد بر خودمداری غلبه می کند، نیاز دیگری به اندازه ی نیاز خودش اهمیت می یابد و کم کم مفهوم عشق از «مورد عشق بودن» به «عشق ورزیدن» تغییر می کند.
فروم «مورد عشق بودن» را با وابستگی یکی می داند که در آن تا زمانی که فرد، کوچک، درمانده یا «خوب» بماند، با «مورد عشق بودن» پاداش می گیرد؛ در حالی که «عشق ورزیدن» وضعیتی قدرتمندانه و موثر است.
«عشق کودکانه از این قانون پیروی می کند که “دوسِت دارم چون دوستم دارند.”
قانون عشق بالغانه این است:”دوستم دارند چون دوست دارم.
عشق رشد نیافته می گوید:”دوستت دارم چون به تو نیاز دارم.”
عشق بالغانه می گوید:”به تو نیاز دارم چون دوستت دارم.”»
ما کدامیم! در خانه می مانیم؟ کوله را جمع میکنیم؟ به تبلیغات نگاه میکنیم یا بی خیال میشویم؟! شاید هم قلم به دست بگیریم و بنویسیم!!! باید برخی متنها رو دوبار خواند شاید چند بار! شاید چیزی دستگیرمان شد..