یک شعر با لحن و صدای سایه یافتم: چه کسانی این حس و حال را دارند؟! چرا برخی شعرها علی رقم معانی و مفاهیم با ما بیگانه میشوند و برخی به دل می نشینند.
مینوازد گوش جان را ، همچو سازی دل شکسته …
هر چه که از دل برآمد ساده بر دل ها نشسته …
زمان میان من و او ، جدایی افکنده ست…
من ایستاده در اکنون و او در آینده ست…
چه مایه گشتم و آینده حال گشت و گذشت!
هنوز در پی آینده ، حال گردنده ست…
به هر قدم قدری گفتم از زمان کندم!
کنون چو می نگرم ، او ز عمر من کنده ست…
که سر برآرد ازین ورطه؟جز کسی که هلاک!
کمند شوق کنارش به گردن افکنده ست!
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم!
که راه دور تر از عمر آرزومندست…
به آرزو نرسیدیم و دیر دانستیم
که راه دورتر از عمرِ آرزومندست
تو آن زمان به سرم سایه خواهی افکندن
که پیشِ پای تو ترکیبِ من پراکنده ست
به شاهراهِ طلب بیم نامرادی نیست
زهی امید که تا عشق هست پاینده ست
ز دورباش ِ حوادث دلم ز راه نرفت
بیا که با تو هنوزم هزار پیوندست
به جان سایه که میرنده نیست آتش عشق
مبین به کشتۀ عاشق که عاشقی زنده ست
گاهی باید به دنبال آرزو و عشق خود قدم برداریم. آرزو و عشق به سراغ ما نمی آید. گاهی میگوییم ما آن عشق و آرزویی را میخواهیم که به سراغمان بیاید ولی در دنبال عاشق بودن مهتر از معشوق بودن است.
5 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
بسیییییار عالی بود و پر محتوا هم عاشق شعرشم هم شعر خوانی جناب ابتهاج ☺??✌??
شاعرش خود ابتهاجه ؟؟
عالییییییییییی
عاشقتم حضرت سایه
عمرتان جاوید حضرت دوست
عمرتان جاوید حضرت دوست
بسیار جالب نسل سوخته