برخیز و بدرخش
برای حفظ حرمت، نام نادر به صورت پیش فرض انتخاب شده است.
خودکارم روی زمین افتاده بود. احساس خستگی میکرد. آذر میگفت: “تنها سپاس از عشق خودکار است، دنیا به شاعرها بدهکار است” و روی زمین ایران، ثانیه ها با دقایق در بلند شدن مجدد خودکار از روی زمین رقابت میکردند.
نادر فقط 300 هزار تومان نیاز داشت. میخواست همسر و فرزندش را به دیدار پدر و مادرش به آذربایجان بفرستد. او آبرومند است. در شرایط نابه سامان اقتصادی که مجموعه های دولتی سعی میکنند تعهدات ماهانه خود را به چندین ماهه تبدیل کنند و امروز و فردا می کنند، او محاسباتش برای زندگی بهم ریخته بود. با توجه به ارتباطهایی که داشتیم برایش پروژه های مختلفی گرفته بودیم تا انجام دهد و کمک خرج خانواده اش شود. نادر بسیار غیرت مند است.
مردم آذربایجان به غیرت مندی و وفاداری معروفند. علی میگفت وقتی روسها به ایران حمله کردند، این طلای مردم آذربایجان بود که ایران را حفظ کرد. همیشه دست دولت به سوی مردم دراز است. عباس میرزا به میدان شهر آمده و گفته است: ای زنان آذربایجان، مردانتان تا اینجا از این میهن دفاع کردند و اکنون نوبت شماست. آنقدر طلا جمع شد تا غرامت به نیروهای روس داده شود و آنها را از میهن بیرون کنند.
برایم انتخاب عنوان سخت بود. چطور میتوانستم بنویسم برخیز و بدرخش؟ یکی از اساتید هیئت علمی به نام خانم دکتر پ.ع با واسطه ای پروژه ای را مطرح نمود که با نادر مطرح کردیم. پس از انجام نیمی از پروژه، نادر درخواست کرد آیا این امکان وجود دارد که کمی از مبلغ توافقی (300 هزار تومان) را اکنون گرفت؟ خودش خجالت میکشید خواسته اش را مطرح کند. پس از صحبت با واسطه پ.ع ایشان عنوان کرد که توافق انجام شده پس از اتمام کار است و پس از اتمام کار بلافاصله پرداخت صورت میگیرد.
مردم آذربایجان به غیرت مندی و وفاداری معروفند ولی همه بادامها شیرین نیستند. نادر در حین انجام پروژه اولیه توافق شده، پروژه های دیگری را برای پ.ع انجام میدهد که هیچ کدام از تعهدات تا به حال انجام نشده است. نادر در بهت و حیران است که چطور یکی از اساتید هیئت علمی به ویژه از خطه آذربایجان میتواند چنین رفتاری را از خود نشان دهد؟ پس از یکسال از اتمام کار و عدم تسویه حساب، نادر تماس گرفت و عنوان کرد که هیچکدام از تعهدات انجام نشده است. واسطه خانم دکتر پ.ع به هیچ کدام از تماس ها پاسخگو نیست.
دکتر میگفت آیا مطمئنی که میخواهی عنوان برخیز و بدرخش را انتخاب کنی؟ گفتم آری. من میخواهم بنویسم که برخیز و بدرخش و حواست در عین مهربانی به بادامهای تلخ هم باشد. برخی بادامها تلخند. شاید کاربردهای دیگری داشته باشند. دکتر میگفت: آیا این گونه رسم جوانمردی از بین نمیرود؟ گفتم: آری، این گونه شد که نادر دیگر به اهالی آذربایجان اعتماد نکرد!
برایم قابل قبول نبود که نادر نمیتواند از حق خود دفاع کند. نادر میگفت پ.ع را شما معرفی کردید. من آنها را نمیشناختم. حق داشت. داشتم مینوشتم برخیز و بدرخش ولی حواست به بادامهای تلخ هم باشد. البته من هم با واسطه ای با این عضو هیئت علمی آشنا شدم. کسی از درون این هسته بادام اطلاع نداشت. معمولا بادامها شیرینند. یعنی پیش از این فکر میکردم که بادامها شیرینند.
دکتر میگفت اصلا قرار بود راجع به عشق بنویسی. همان عشقی که جمال ثریا میگفت “تو عشق بودی! این را از رفتنت فهمیدم.” گفتم قرار بود تمام آدمها را دوست داشته باشیم. قرار بود بین همه صلح برقرار کنیم. قرار بود نسخه ای بنویسیم که افراد با آن حالشان خوب خوب شود.
آخ جوهر خودکارم تمام شده است. کسی با آن روی دیوار خط کشیده است! نادر چمدانش را جمع کرده است. میخواهم فریاد بزنم که اگر خودکار هم ننوشت، میتواند ستونی برای پرواز تو باشد. مستقیم به خانم دکتر پ.ع نامه ای نوشتم و از او درخواست کردم که به تعهداتش عمل کند. نادر میگفت سه ماه دیگر از ایران میروم. دکتر میگفت میخواستی در نامه ات از امام حسین علیه السلام سرور شهیدان بنویسی که میفرمایند اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید.
برخیز و بدرخش