ایران سرزمین غریبی است…
ایران سرزمین غریبی است که اگر آن را بشناسی، آن را دوست خواهی داشت.
به کوه ها، دشتها، رودها و تاریخ و مردمان خوب این سرزمین اگر خوب خوب بنگریم، آن را دوست خواهیم داشت و برای بهتر شدن آن تلاش خواهیم کرد.
ایران سرزمین غریبی است که اگر به تاریخ و رشادتهای مردمان آن مراجعه کنیم، برای آن خود را فدا خواهیم کرد.
رنه دکارت مینویسد “مطالعه وسیله ایمنی از بدی خلایق است و انسان را در قرون گذشته سیر داده و باافکار بزرگان آشنا میسازد” و ایران را نه با مطالعه با سفر و زندگی با مردمانش خواهیم شناخت.
دکتر میخندید و گفت مگر از افزایش قیمت خودرو بی اطلاعی؟
پوریا میگفت این چه قاعده ای است که گاهی مجبوری کسی را که دوست داری، ترک کنی و به دیار دوری بروی؟
توضیح قاعده ها همیشه آسان نیست. چون هیچ قاعده ای پایه استواری ندارد ولی دکتر مکررا تکرار میکرد دختری که از خواستگارش سخن میگوید دیگر تمام است! پوریا میگفت آینده مشخص نیست ولی میدانم باید بروم و آینده نامعلومی را بسازم.
من مکررا حرفهایی از نادر ابراهیمی را تکرار میکردم. ایران سرزمین غریبی است.
“ما سرزمین غریبی داریم، اگر آن را بشناسی، عاشقش میشوی، اگر آن را بشناسی، باسواد و بی سواد و روشنفکر و .هرچه باشی دیگر نمیتوانی در مقابل آن بی تفاوت باشی و به آن فکر نکنی، دیگر نمیتوانی درد و زخم و غصه وطن را درد خود ندانی”
ما نیاز بسیار به کارهایی نظیر مرحوم نادر ابراهیمی داریم. موسسه ایران پژوه را راه انداخت. مجموعه حامی و کامی را ساخت و یک لحظه دست از تلاش برنداشت.
دکتر که داشت مطالب سیاست افزایش قیمتها را با سیاستهای جذب و دفع عشق مقایسه میکرد، رو برگرداند و گفت: مگر شما دنبال آهستگی و زندگی بر پایه تعادل نیستید؟ ابراهیمی به ابن مشغله و ابوالمشاغل معروف بود، چطور از او نقل مطلب میکنی؟
آهستگی یعنی با گامهایی از سرعت حرکت کردن که معنای زندگی را بفهمیم و نادر ابراهیمی آن را به خوبی فهمیده بود. “برای آنکه لحظاتی سرشار از خلوص و عاطفه داشته باشید، باید چیزهایی را از کودکی با خود آورده باشید.”
دکتر به حرفهای من توجه نداشت. البته به نظر حق داشت. احساس میکرد که برخی خودروسازها با او صادق نبوده اند. او شرایط پیش فروش خودرو را ناعادلانه و فریبکارانه توصیف کرد. او میگفت ابتدا یک خبر راه می اندازند. بعد تکذیب میکنند. بعد راجع به آن بحث میکنند و آخر همه مردم به آن رضایت میدهند.
پوریا که چمدانش را جمع میکرد، میگفت چرا میخواهی از شهری که دوست داشتم حرف بزنی! تخم مرغ گران شد، مردم اعتراض کردند، الان برایشان فرقی ندارد. خودرو قرار است گران شود. بحث سر این است که چه زمانی و چقدر گران شود!!
دکتر میگفت به هر حال تا پایان عمر این حس با من همراه خواهد بود که کمکهای خالصانه ما به شرکتهای خودروسازی زمانی که خودروهایشان در انبار میپوسید با پاسخ منصفانه ای روبه رو نشده است. پوریا چمدانش را بسته بود و گفت در یخچال 7 عدد تخم مرغ جا گذاشتم. زرده اش را هم بخورید.
گاهی گمان نمی کنی ولی خوب می شود
گاهی نمی شود که نمی شود که نمی شود
گاهی بساط عیش خودش جور می شود
گاهی دگر، تهیه بدستور می شود
گه جور می شود خود آن بی مقدمه
گه با دو صد مقدمه ناجور می شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت باتویار نیست
گاهی تمام شهر گدای تو می شود…
گاهی برای خنده دلم تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شود
گاهی تمام آبی این آسمان ما
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شود
گاهی نفس به تیزی شمشیرمی شود
ازهرچه زندگیست دلت سیرمی شود
گویی به خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصتمان دیر می شود
کاری ندارم کجایی چه می کنی
بی عشق سرمکن که دلت پیرمی شود
پوریا وقتی داشت درب را میبست میگفت گفت و گوی ویژه خبری را گوش دادید راجع به کاهش ارزش پول؟ دکتر حواسش به قورباغه بود که دیگر نمیجهید و من که منتظر اتمام دهه سوم بودم و تمام اتفاقات خوب، خوش، خرم، شاد، شیرین و کمی تلخ را مرور میکردم و قلم برداشتم و مینوشتم ایران سرزمین غریبی است و ایستاده در غبارها کم نیستند. بار دیگر شهری که دوستش میداشتم…