انقلاب اداری
https://t.me/haminanlife/337
ناصرالدین شاه شیری داشت که هر هفته یک گوسفند جیره داشت.
به شاه خبر دادند که چه نشستهای که نگهبان شیر، یک ران گوسفند را میدزدد.
شاه دستور داد که نگهبانی مواظب نگهبان اول باشد.
پس از مدتی آن دو با هم ساخت و پاخت کردند و علاوه بر اینکه هر دو ران را میدزدیدند، دل و جگرش را هم میخوردند.شاه خبردار شد و یکی از درباریها را فرستاد که نگهبان آن دو باشد.
این یکی چون درباری بود دو برابر آن دو برمیداشت!!!
پس از مدتی به شاه خبر دادند: «جناب شاه، شیر از گرسنگی دارد میمیرد.»
جستجو کردند و دیدند که این سه با هم ساختهاند و همه اندامهای گوسفند را میبرند و شیر بیچاره فقط دنبه گوسفند برایش میماند. ناچار هر سه را کنار گذاشت و گفت: اشتباه کردم.
از طرف صبا
پ.ن. مدتی پیش مشغول یک کار تحقیقاتی بودیم. پس از رایزنی های بسیار و پیدا کردن آشنا از اپراتور دستگاه مورد نیازمان وقت گرفتیم وکار به نحو احسن انجام شد. موقع تسویه حساب گفت دانشگاه به شما پول میدهد یا خیر؟ گفتیم خیر از جیب خودمان خرج میکنیم.
گفت اگه فاکتور نمیخواین میتونین ۵۰ درصد هزینه رو به خودم بدین. اگه نه میتونین کل مبلغ رو بدین و فاکتور بگیرین که البته باید برین واحد ارتباط با صنعت فرم پر کنین و بعد برین حسابداری واریز کنین و بعد بیان پیش من که در کل به من ۳۰ درصد میرسه!!!
شاید اگر نامه بازی ها و دور زنی ها حل بشود و قانون برای همه اجرا بشود… داستان جور دیگری بشود…
@haminanlife