فیلمها و آموزه های موفقیت گاهی حرکات بدن ناشی از هیجان و رفتار درونی ماست و گاهی هیجان و رفتار درونی ما ناشی از حرکات بدن و بیرونیمان. با یادگیری زبان بدن به خودمان کمک کنیم! حس پیروزی #قوانین_طلایی_موفقیت لینک https://t.me/haminanlife/722 برخیز و بدرخش گاهی به صدایی که میگوید تو میتوانی کمی تندتر بدوی گوش…
فکرتان را عوض کنید… ذهن ما بسیار قدرتمند است. اندیشه هاي شما تمام اتفاقاتی را که برایتان رخ می دهند، کنترل می کنند. می توانند سرعت ضربان قلب شما را افزایش یا کاهش بدهند، می توانند دستگاه گوارش شما را بهتر یا بدتر کنند، می توانند ترکیبات شیمیایی خون شما را تغییر بدهند،می توانند به…
گاهی نداشته های ما به نفع ماست ?روزی مردی با مشاهده آگهی شرکت مایکروسافت برای استخدام یک سرایدار به آنجا رفت. در راه به امید یافتن یک شغل خوب کمی خرید کرد. در اتاق مدیر همه چیز داشت به خوبی پیش میرفت تا اینکه مدیر گفت: اکنون ایمیلتان را بدهید تا ضوابط کاریتان را برایتان…
سرهنگ ساندرس و مرغ کنتاکی سرهنگ ساندرس یک روز در منزل نشسته بود در این میان نوه اش آمد و گفت: بابابزرگ این ماه برایم یک دوچرخه میخری؟ او نوه اش را خیلی دوست می داشت، گفت: حتماً عزیزم، حساب کرد ماهی ۵۰۰ دلار حقوق بازنشستگی میگیرم و حتی در مخارج خانه هم می مانم….
از چیزی که برای توست خوب مراقبت کن هنوز صدایش در گوشم هست، مادربزرگم را می گویم. آن روزها هنوز مدرسه نمی رفتم. پول هایم را جمع کرده بودم برای خریدن یک توپ چهل تیکه واقعی. چند ماه طول کشیده بود تا پول هایم جمع شود. پول هایم را در دست گرفتم و به سمت…
کاسپارف و شکست به یک آماتور کاسپارف شطرنج باز معروف در بازی شطرنج به یک آماتور باخت. همه تعجب کردند و علت را جویا شدند. او گفت اصلاً در بازی با او نمیدانستم که آماتور است، برای این با هر حرکت او دنبال نقشه ای که در سر داشت بودم. گاهی بخیال خود نقشه اش…
شرافت انسان به اخلاقش است!! مردی نابینا زیر درختی بر سر دو راهي نشسته بود. پادشاهی نزد او آمد، از اسب پياده شد و ادای احترام کرد و گفت: قربان، از چه راهی میتوان به پایتخت رفت؟ پس از او وزیر پادشاه نزد مرد نابینا رسيد و بدون ادای احترام گفت: آقا، راهی که به…
زن و طناب بزرگ ﺯﻧﯽ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﺍﻭﺩ ﺭﺳﯿﺪ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺁﯾﺎ ﺧﺪﺍ ﻋﺎﺩﻝ ﺍﺳﺖ؟ ﺣﻀﺮﺕ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﻋﺎﺩﻝ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻭﺟﻮﺩ ﻧﺪﺍﺭﺩ، ﭼﻪ ﺷﺪﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﺮﺳﯽ؟ ﺯﻥ ﮔﻔﺖ ﻣﻦ ﺑﯿﻮﻩ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ 3ﻓﺮﺯﻧﺪ ﺩﺍﺭﻡ ، ﺑﻌﺪﺍﺯ ﻣﺪﺗﻬﺎ طناب ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺑﺎﻓﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﻣﯿﺒﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﺑﺎ ﭘﻮﻟﺶ ﺁﺫﻭﻗﻪ ﺍﯼ ﺑﺮﺍي…
انتخاب پادشاه و کاشتن گل روزی از روزها، پادشاهی سالخورده که دو پسرش را در جنگ با دشمنان از دست داده بود، تصمیم گرفت برای خود جانشینی انتخاب کند. پادشاه تمام جوانان شهر را جمع کرد و به هر کدام دانه ی گیاهی داد و از آنها خواست، دانه را در یک گلدان بکارند تا…
سن زندگی سن دوستی خواب دیدم که تو یه قبرستون ام. تمام سنگ قبرها عجیب بود: تولد 1822 – وفات 1826 تولد 1930 – وفات 1934 فاصله بین تولد و مرگ خیلی کم بود. تو قبرستون یه مردی بود. ازش پرسیدم: چطور مردم این روستا انقد زود میمیرند؟ بهم گفت: ما اینجا رو سنگ…