وقتی بچه بودم یکی از دوستان پدرم یه خاطره از اتومبیل آلمانی خریدنش تعریف میکرد که خیلی تو ذهنم موندگار شد. میگفت وقتی تموم کارهای خرید اتومبیل رو انجام دادم و میخواستم اونو تحویل بگیرم ازم پرسیدند، اتومبیل رو برای کجا میخواین ببرین وقتی گفتم ایران دیدم اتومبیل رو برگردوندن. اول فکر کردم نمیخوان به من بفروشن، بعد که پیگیر شدم گفتن ما این اتومبیل رو برای آب و هوای اروپا طراحی کردیم باید صبر کنین تا طراحی مطابق آب و هوای منطقه شما تنظیم بشه. درسته ما همه آب و هواها رو در ایران داریم ولی با تصورات اونها ما یه منطقه گرم و خشک بودیم.
وقتی این خاطره یادم میاد
یاد حرفهای جمال الدین اسد آبادی افتادم: به اروپا رفتم اسلام بود مسلمان نبود، به ایران آمدم همه مسلمان بودن ولی اسلام نبود.
یاد حرفهای پروین افتادم که میسرود:
واعظی پرسید از فرزند خویش هیچ میدانی مسلمانی به چیست
صدق و بی آزاری و خدمت به خلق هم عبادت هم کلید زندگی است
گفت فرزند: زین معیار در شهر ما یک مسلمان هست آن هم ارمنیست
یاد حرفهای احمد محمود در کتاب همسایه ها افتادم که میگفت غربی ها شراب را حلال میدانند و کم میخورند و ما شراب را حرام میدانیم و زیاد مینوشیم.