کتاب سمان و عینک شکسته اش یک روایت متفاوت از دنیای عاشقی است که نگاه متفاوتی به داستانهای عاشقانه دارد و بریک داستان عاشقانه با روایتهای مختلف تحلیلهای روانشناسانه ارائه شده است.
این کتاب تقدیم میشود:
به فرزانگی که حکمت را صبوری داد و در بستر صافی و زلالی باقی ماند تقدیم میشود
به سایه که گفت راه دورتر از عمر آرزومند است تقدیم میشود و
به شهریار که خواند نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی تقدیم میشود و
به تمام عشاقی که با فداکاری و ایثار، عشق را معنا کردند تقدیم میشود
در پیش گفتار این کتاب میخوانیم:
پانزده سال گذشته است. انگار همه چیز تازه است. هنوز تمام ماجراها، جلسات و دورهمیها در ذهنم مرور میشود. شهاب یکی از هم اتاقیهای خوابگاه دانشگاهم بود. شهاب درونگرا و گوشه گیر، مغزی پر از داستان و در عین حال مهربان بود. هیچ وقت در بحثهای شبانه خوابگاهی و مردانه ما شرکت نمیکرد اما در یک شب بارانی موقع آشپزی وقتی اکثر بچههای خوابگاه به شهرستان رفته بودند، راز دلش را باز کرد و این گفتوگو آغازی برای رفاقت ما و بیان رازهای زندگی شد. همانجا بود که تحلیلهای روانشناسانه برای او ارائه میدادم و سعی میکردم به او کمک کنم. شهاب انگار ذاتا عاشق پیشه بود و عاشقی کردن را دوست داشت. در مکالماتی که با شهاب داشتم و شرح زندگیاش را میشنیدم، سعی میکردم با تحلیلی صحیح کنار او باشم.
وقتی شهاب تصمیم گرفت با کوله باری از داستانها و سوالهای بی جواب از ایران برود، فهمیدم در کار خود موفق نبودهام و وجدانم از این قضیه ناراحت بود. همین انگیزهای شد که روانشناسی را هم به رشتههای تحصیلی خود اضافه کنم و دستی بر قلم ببرم.
حدودا هفت سال بعد از دوره فارغ التحصیلی فردی به نام رها که شمارهام را از شهاب گرفته بود، با من تماس گرفت و خواست راجع شهاب صحبت کنیم. تماس رها در یک عصر تابستان زمانی که در ایوان خانه مشغول مطالعه بودم سرآغازی برای نوشتن و برگزاری جلسات هفتگی پیرامون عشق بود.
شهاب قبل از رفتن از ایران با رها تماس گرفته بود. رها خواننده وبلاگی از شهاب بود که من از آن بی اطلاع بودم. رها دنبال سوالهایش آمده بود، دلش میخواست حرفهایی که در سینهاش قرار دارد جایی گفته شوند. رها هم سمان را میشناخت هم شهاب را. سمان همان دختری است که شهاب را شیفته خود کرده بود!
رها هم مثل شهاب، سمان را دوست میداشت. رها برای سمان مثل دوست، مثل مادر، مثل پدر، مثل فرزند و مثل همسر شده بود. به تدریج داستان زندگی سمان برایش جذاب میشود و کشف کردن آن را جزئی از ماموریت زندگیاش میداند. مثل کشف کردن بانوی سرخ میدان شاهنامه. همان که 30 سال قرمزپوش بدون آنکه حرفی بزند از صبح تا عصر در گوشه ای از میدان فردوسی مینشست. رها هم دیوانهوار زندگی سمان را دنبال میکند.
سمان عاشق پسری میشود که شبیه معلم کنکورش است. در همان زمان پسری به نام شهاب، عاشق سمان میشود که شبیه دوران جوانی مادرش است.
برای رها رابطه طولانی مدت سمان و شهاب بسیار مهم شده بود. رها اعتقاد داشت که مفاهیم روانشناختی و روانشناسی نابی در کلامهای ردوبدل شده بین آنها نهفته است. سمان وقتی پرینت مکالماتش با شهاب را در اختیار رها قرار میدهد به وبلاگ شهاب هم اشاره میکند که در آن حرفهایی راجع به عشق و رابطه با سمان زده شده است.
رها زمانی که با سمان در ارتباط بود با شهاب که در شهر دیگری زندگی میکرد، تماس برقرار میکند و به مرور جزییات جدیدی از ماجرای زندگی سمان برایش روشن میشود. درست زمانی که میتوانست جمع بندی اولیه از اتفاقات ارائه دهد، سمان ناپدید میشود و او نمیتواند به سمان بگوید هنوز شهاب به او علاقهمند است. او سمان را گم میکند و هرچه قدر دنبال او میگردد، او را نمییابد. انگار او از ایران رفته است. همانطور که بعدا شهاب هم از ایران میرود. رها خود را محرم و مراقبی برای سمان میدانست ولی همه چیز را تمام شده میپنداشت. رها معقتد بود که سمان دوست داشته است که دیگران از سرنوشت و تصمیمات گذشتهاش مطلع شوند. رها هم با مشورت شهاب، مرا امین روایتگر این داستان دانسته بود. رها از من خواست که داستان را همانگونه که بوده است، روایت کنم.
شهاب همه چیز را به من نگفته بود اما با رفتن و تماسش با رها، این اجازه را به من داد این موضوع را بعنوان یک موضوع اساسی و چالشی با اندیشمندان و صاحب نظران مطرح کنم و طبق عادت نوشتن، آن را به شکل داستان نقل کنم. داستانی که سعی میکند عشق و عاشقی را ترسیم کند و یک راهنمای صحیح برای بالا بردن سطح دانش مردم عزیز کشورمان از رابطه عاطفی و عاشقانه داشته باشد.
برای بررسی داستان سمان، من و رها تصمیم گرفتیم از تعدادی افراد صاحب نظر (ریحانه، مهرداد، سارا و …) دعوت کنیم تا باهم راجع به این مسئله فکر کنیم. میخواستیم بفهمیم واقعا عشق چیست؟ چرا زندگی را با عشق معنا میکنند؟ معنای زندگی چیست؟
چهارشنبه شبها جلسهای ترتیب دادیم و قرار شد هرکسی این سوالها را از منظر خودش بررسی کند و به جمع ارائه دهد. میخواستیم در همین دورهمی داستان سمان را نیز بررسی کنیم و بگوییم چرا عینکش شکسته است؟!
عدهای حاضر در جمع مخالفت کردند و میگفتند حالا که این موقعیت پیش آمده است تا راجع به عشق حرف بزنیم، بیایید داستانهای عشقی آشنا مثل ویس و رامین، فرهاد و شیرین را بررسی کنیم، اما به اصرار رها و من قرار شد تا داستانهای جامعه امروزی را مورد نقد و تحلیل قرار دهیم. رها صحبتهای مطرح شده در این جلسات را ضبط میکرد و پس از چند روز آنها را روی کاغذ پاکنویس میکرد و به من میداد تا من خلاصه آنها را در کتاب بیاورم. در ابتدای این کتاب در بخش مقدمهای بر عشق، تحلیلی از دوست داشتن و عاشقی ارائه میدهیم. در فصل اول (عشق، شورجوانی)، نگاه کلی از داستان با روایتگران متفاوت ارائه میشود. فصل دوم (خماریت) را شهاب و رها روایت میکنند. فصل سوم (سمان و شبان) را سمان و رها روایت میکنند. در فصل چهارم به بررسی فصلهای اول تا سوم میپردازیم و میخواهیم مفهومی مثل عشق را بیشتر بررسی کنیم.
1 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
[…] زنی به نام سمان […]