پیام خبرنگاران
تبریک روز خبرنگار
حدود 6 سال پیش بود که احساس کردم از محیط اطرافم بی خبرم. دنیای من با دنیایی که روبه رویم داشت فرق داشت.
میخواستم تحلیل قوی تری داشته باشم، با دید بازتری به دنیا نگاه کنم. اما راه و مسیر من چیز دیگری بود…
فیلمنامه را دنبال کرده بودم. چند طرحی نوشته بودم و منتظر تکمیلش بودم. میخواستم فیلمنامه های من سرچشمه تغییر باشند. میخواستم طنز نویس شوم. در وبلاگ #پلاک_33 مشغول خواندن و آمادگی برای آزمون نویسندگی طنز شدم.
منتظر آزمون طنز نویسی بودم.
هیچگاه در آزمون طنز نویسی شرکت نکردم. نه اینکه نخواهم. روز امتحان مجبور شدم دنبال خواسته چند ساله رفیقم بروم. اردوی دانشکده ای ترتیب دادیم تا او بتواند به معشوقش برسد! آن روزها “وصلینه کردن” از تخصصهایمان بود!
آزمون شرکت نکردن من مساوی بود با پیگیری مجدد اخبار وبلاگ که متوجه برگزاری یک آزمون خبرنگاری شدم. آزمون در مدرسه البرز بود.
سه شنبه بود. به یحیی زنگ زدم که با هم سینمایی برویم وقتی امتناع کرد، تصمیم گرفتم که بروم آزمون خبرنگاری بدهم و تنهایی به سینما بروم، شاید طرح فیلم جدیدی در ذهنم تداعی شود.
نزدیک 1000 نفر در آزمون شرکت کرده بودند. همه کتاب و جزوه به دست میخواستند وارد سالن شوند.
حتی وقتی تصاویر آزمون در خبرگزاری ها منتشر شد، تصویر من مشغول نقاشی کشیدن روی برگه امتحانی مشخض است. یک بلوز آبی که روی صندلی دستانش را خم کرده است و مداد روی کاغذ میکشد.
اولین نفر از سالن بلند شدم. به سینما رفتم. فیلم ضد گلوله آن موقع روی پرده بود. کمی ناسزا به خودمان گفتیم و رفتیم.
بعد از مدتها اعلام کردند که برای مرحله دوم و مصاحبه دعوت شده ام…
….
داستان خبرنگاری ما شروع شد. هرسال برایمان تبریک روز خبرنگار می آید!
روزها و شبها گذشت. حوادث و اتفاقهای مختلفی برای من، جامعه، دوستان و خانواده اتفاق افتاد.
هرکسی داستانی داشته، دارد و خواهد داشت. داستانهای مهم و پند آموز را نوشته ام، مینویسم و خواهم نوشت.
سرنوشتهایی که باید خوانده شوند، حرفهایی که باید زده شوند، مفاهیمی که باید روشن شوند و قلمی که باید نقد شود.
داستان لیلا، داستان فرهاد، داستان کله گنده، داستان مسیر خوش، داستان سمان، داستان صبحت بخیر عزیزم و داستانهای بسیاری که در سالهای آینده به تصویرشان خواهم کشید…