“پادشاهی در زمستان به یکی ازنگهبانان گفت : سردت نیست
گفت:عادت دارم
گفت : می گویم برایت لباس گرم بیاورند و فراموش کرد.
صبح جنازه نگهبان را ديدند كه روی دیوار نوشته بود : به سرما عادت داشتم اما وعـده لباس گرمت مرا ویــران کرد”
گاهی خارج از گود به پای حرفها میشینی و میفهمی که حرفهای ناگفتهی تو تنها در کلماتت نمرده اند، کسانی هستند که آنها را زنده و رها کرده اند. فقط کافی است، مسکن مهر را جست وجو کنی و حرفهای کسانی را گوش کنی که هنوز از سرما نمرده اند. ای کاش پادشاه فقط فراموش میکرد، ادعا نمیکرد. ادعای تو خنده ای بر لب نمی نشاند، اگر بس غمناک و «جیگر» است. فقط نمیدانم چرا حزنشم دیگر سوز ندارد. شور و تاب حرف زدنت امیدها را زنده نگه میدارد، اگر امیدها به فساد رفته نباشند. دروغ و ریاکاری فساد نیست. رشوه که پول شیرینی بچه هاست. اختلاس هم که نشانه خوب دور زدن و استعداد چپاول است.
مسکن مهر دانشجویی که هیچ، ورم کرده ها را چه کنیم؟ ای کاش میدانستیم ورممان چقدر است. میگویند شیمیایی شده است 70 درصد، سوختگی دارد 95 درصد، خدایا این چه ورم کردگی است که درصدش بالا میرود و میسوزاند و میمیراند و تعطیل میکند و باز ثابت است؟ نقطه ای حساب میشود یا خطی یا سالانه؟ خدایا زنده ام؟ 100درصد بشه میمیرم؟
آمار کار و تلاش، کار یک ساعته، قوت خنده های صبحگاهیام شده است! منطق آن است که چیزی که گران می شود، فروشش کمتر بشود… اما کدام منطق است که قیمت خودروی بهمان که دوبرابر شود فروشش بیشتر شود! آمار پیشرفت و تعداد مقاله ها به کنار که حرفها بسیار است.