وقتى با تمامِ زبان هاى جهان نام تو را عاشقانه صدا نمى كنم
تمام قالبهای نوشتاری، دستوری و حرفی، نقلی، کلامی و عرفی به کناری رفتند. برای وصف فرزانگی هیچ قلمی یارای نوشتن ندارد، حتی وقتی او را کامل به تماشا ننشسته ایم.
ذهن پیوسته چراغها را روشن و خاموش میکرد. انگار نور با جریان الکتریکی همراه شود و پالسی را همراه کند.
“من بدبین نیستم”
خدای من. چگونه من این کلام را به سخنران رانده ام. گاهی کلمات زخم میزنند. در حالی که برای این شمشیر غلافی بزرگ تهیه کرده ایم. ولی همین یک زخم، ذهن را سوزن سوزنی میکند، انگار چراغی روشن و خاموش میشود. در تمام اصول روانشناسی نوشته شده است که تنها اگر در مورد رفتاری نظری داشتید، در مورد آن رفتار صحبت کنید و صفتی را نسبت ندهید.
سجاد افشاریان نوشته است: “مگر به جان نرفته اى! مگر يك بار نرفته اى! دلم مى خواست خواننده اى عرب بودم تا غروب ها كه مى رسيد از بعد از غروب ها، باز غروب ها غروب ها كه مى رسيدند،
به صوت، جانكاه ترينِ سوزها را براى سوزاندن دلِ خودم هلهله مى كردم هِى هيهات انا اُحِبُك انا عاشق انا ظالم! بلد بودن چه خوب است و من چه نابلد به تو ظلم مى كنم وقتى با تمامِ زبان هاى جهان نام تو را عاشقانه صدا نمى كنم . دلِ من دلِ من. اين جواب هر سر برگرداندن تو بود. ابتداى جوابِ هر حرف، هر پلك پريدن، پلك پراندم تو را قاصدكِ شادى هاى كوچك و كوچ كرده ام به شيرازهاى ايتاليا، تو كه رفته باشى ديگر فرقى نمى كند بيروت باشم يا استانبول. من به غروب هاى تنهايى تهران معتاد شده ام” و من روح را جای گذاشته و آمده ام و به غروب تنهایی تهران سخت می اندیشم و من به پلکهای نیمه باز تو معتاد شده ام ولی نمیدانم چرا جواب آزمایشم منفی است. انگار در این دنیا آزمایشی برای اندازه گیری این اعتیاد نیست.
رومی لی مینویسد “هر فردی عاقل یا دیوانه، در قالب معنایی زندگی میکند که تا حدودی خودش آن را میسازد – به این معنا که فردیست – ولی آن را در درون موقعیتی که در تاریخ و زبان انسانی شریک است، میسازد. به همین دلیل است که زبان تا این حد مهم است: زبان محیطیست که ما در آن قالب معناییمان را مییابیم و شکل میدهیم، محیطی که در آن با سایر انسانها شریکایم. بینزونگر[روانشناس سوئیسی] میگوید: «زبان ریشه روحی هر انسانیست». بر همین اساس ما میگوییم تاریخ جسم فرهنگی هر انسانیست. … ما هرگز نمیتوانیم قالب معنایی یک بیمار یا هر فرد دیگر را با کاملا بیرون ماندن از این قالب درک کنیم. من باید بتوانم در معنای بیمارم شریک شوم ولی همزمان قالب معنایی خودم را حفظ کنم و در نتیجه ناگزیر و بهحق، اعمالش را برایش تفسیر کنم: البته اغلب اعمالی را که در ارتباط با من انجام میدهد. این مساله در مورد همهی انواع روابط انسانی صدق میکند: دوستی و عشق نیازمند شریک شدن در قالب معناییِ دیگری، بدون صرف نظر کردن از قالبِ خویش است. “
از چه خواهم نوشت، از چه مینویسم و چطور؟ آیا فرصتی برای قلم نگاری هست؟ دیگر وقتی در قله باشی نوشتن از شهر کار آسانی است. میتوانی همه چیز را به نظاره بنشینی. دیگر نه از کوه خواهی نوشت، نه از درخت نه از رودخانه ها. از عالم فرزانگی خواهیم نوشت. دفتر نوشته هایم را در گوشه کارتنی در بالاترین نقطه شهر جای گذاشته ام. همه حرفها را نمیشه نوشت. همه حرفها را نمیشه گفت. یک پراکندگی وصف ناشدنی از مطالب، حرفها، احساسات پشت سر هم دریف شده اند. کدام را باید نوشت، کدام را ننوشت. چطور باید نوشت. چه نوشت چه ننوشت؟؟ باید گفت تمام قالبهای نوشتاری، دستوری و حرفی، نقلی، کلامی و عرفی به کناری رفتند. داریم قالب های جدید را کشف میکنیم.