

نوشته های عادل دانتیسم
نه ! اینطور نمی شود
یا تو مرا ببوس
یا من تو را
یا تو اخم هایت را باز کن
یا من اخم هایت را باز می کنم
فکرش را هم نکن
این شب؛ بی تو صبح نمی شود
بی آغوشِ مچاله شده ی من میانِ بازوانت
بی من چای که هیچ
آب هم از گلویت پایین نمی رود
انقدر آن صفحات مجله را ورق نزن
در هیچ کدام از صفحه هایش
تصویرِ مرا پیدا نمی کنی
من رو به رویت نشسته ام
منتظرم !
بیا !
بیا و با همان غرور همیشگی ات
از در و دیوار گلایه کن
اصلا بگو چرا گلدانِ کنارِ پنجره کج شده
بگو کتریِ چای خودش را کشت
بیا و بگذار من دست به دورِ کمرت بی اندازم
در چشمانت نگاه کنم
و آرام بگویم :
عشق مغرورِ لجبازِ من؛ من هم دلم برایت تنگ شده
.
این ها که تا اخمی می کنند
تا دادی می زنند
تا هوایِ حوصله ابری می شود
کاسه کوزه ها را می شکنند
و راهیِ رفتن می شوند
هیچ نمی فمهند از لذتِ زن بودن
برایِ مردی که با تمامِ غرورش
دلتنگ می شود
هیچ نمی فهمند از لذتِ مرد بودن
برایِ زنی که با تمامِ محکم بودنش
دلش یک آغوشِ امن می خواهد
?اگر فکر می کنید این متن ها با تمام احساسی که در قالبش بکار رفته نوعی تلنگر و آموزش هست برای بهبود روابط؛عزیزان و دوستانتونو تگ کنید مهربانان
این جمله عادل دانتیسم به این معنی است که دوست دارد متنهایش بیشتر تاثیر گذار باشند. به نوعی خوبی ها را پخش کنید.
بهانه که می گیرد
یعنی دل تنگ است
قهر که می کند
یعنی بی تاب است
به همین سادگی!..
زیاد پیچیده نیست
فهمیدنِ حالِ کسی کــِه
دچار شده است..
باورکن؛بــــاور!
ﻣﺘﻨﻔﺮﻡ ﺍﺯ ﺷﺐ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﺑﻢ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﯽ ﭘﯿﭽﻢ ﻭ ﺻﺪ ﻭ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺑﺎﺭ
ﯾﮏ ﺁﻫﻨﮓ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﺭﺍ ﻫﯽ ﮔﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﻢ ﻭ ﮐﺴﯽ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﻂ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ، ﮐﺴﯽ
ﮐﻪ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻫﺴﺖ ﻭ ﻫﺮﻭﻗﺖ ﺩﻟﺶ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﻧﯿﺴﺖ، ﻭ ﻋﻤﯿﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﺷﻨﺎﺧﺘﺶ ﺍﺯ
ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ” ﻣﻦ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻪ ﻫﺴﺘﻢ، ﺣﺎﻻ ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺩﺭﺟﻪ ﻫﺎﯼ ﮐﻤﺘﺮ” ، ﻭ
ﺩﯾﮕﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﻭ ﻫﯿﭻ …! ﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺍﯾﻨﮑﻪ ” ﻣﻦ ﮔﺎﻫﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺗﻠﺨﻢ” ﺁﻧﻘﺪﺭﻫﺎ ﻫﻢ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ؛ ﺍﯾﻨﮑﻪ
ﮔﺎﻫﯽ ﭼﻨﺎﻥ ﺗﻠﺨﻢ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻣﺘﻤﺎﺩﯼ ﺑُﻐﻀﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩﻡ ﻫِﻠِﮏ ﻭ ﻫِﻠِﮏ ﻣﯽ ﮐﺸﻢ ﺑﻪ ﺳﺎﻥِ
ﭘﺴﺮ ﺑﭽﻪ ﺍﯼ ﮐﻪ ماشین اسباب بازی ﭘﻼﺳﺘﯿﮑﯽ ﺯﺭﺩ ﻭ ﻗﺮﻣﺰ ﻭ ﮐﻮﭼﮑﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻧﺦ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ !… ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻥ
ﺭﻭﺯﻫﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺧﻮﺩﻡ ﻧﻤﯽ ﺁﻭﺭﻡ ﻭ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ : “ﻋﺰﯾﺰﻡ ﻣﺮﺳﯽ، ﺗﻮ ﭼﻄﻮﺭﯼ؟ ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺒﺎﺷﯽ،
ﺻﺒﺢ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ، ﺷﺐ ﺑﻪ ﺧﯿﺮ، ﺩﯾﮕﻪ ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟ ” ، ﻭ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻟﺐ ﺑﮕﺸﺎﯾﻢ ﺑﻪ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺭﯾﺨﺘﻦِ ﻗﻠﺐ ﭼﻬﻞ ﭘﺎﺭﻩ ﺍﻡ… ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻭ ﺑﮕﻮﯾﻢ ﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﻨﯽ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺩﺭ
ﻣﺮﺯﯼ ﺍﺯ ﺛﺎﻧﯿﻪ، (ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﺩﺭ ﻣﺮﺯﯼ ﺍﺯ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﯾﻌﻨﯽ ﻭﺍﻗﻌﺎ ﺩﺭ ﻣﺮﺯﯼ ﺍﺯ ﺛﺎﻧﯿﻪ) ، ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ
ﺑﻪ ﺳﻤﺖِ ﺁﻥ ﺑﭽﺮﺧﺪ ﮐﻪ ﺍﺻﻼ ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺣﺎﻟﺖ ﺑﺪﺗﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺻﻼ ﻣﻦ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺗﻠﺦ ﻭ ﺑﯽ
ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺍﻡ ﻭ ﺍﺻﻼ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺗﻘﺼﯿﺮ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺻﻼ ﭼﺮﺍ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺑﺮﻭﻡ؟ …!!! ﺍﯼ ﻭﺍﯼ ﮐﻪ
ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺪ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﻤﯽ ﺩﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺑﻐﺾِ ﭘُﺮﻧﯿﺎﺯ ﺑﻪ ﺣﺘﯽ ﯾﮏ ﮐﻠﻤﻪ ﯼ ﻗﺸﻨﮓ، ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻤﯽ، ﺳﺮ
ﺳﻮﺯﻧﯽ، ﺫﺭﻩ ﺍﯼ، ﺍﺷﺎﺭﻩ ﺍﯼ، ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﯽ… ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺑﺎ
ﮐﻠﻤﻪ ﺍﯼ، ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ، ﻧﻮﺍﺯﺷﯽ، ﺗﻮﺟﻬﯽ، ﺳﻮﺭﭘﺮﺍﯾﺰ ﮐﻮﭼﮑﯽ، ﺟﻬﺎﻧﻢ ﺯﯾﺮ ﻭ ﺭﻭ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺑﯽ
ﺧﯿﺎﻝِ ﺁﻥ ﮐﺎﻣﯿﻮﻥِ ﺳﻤﺞ ﻭ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺑﻐﺾ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ …! ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺪﺍﻧﯽ ﻣﻦ ﻭﻗﺘﯽ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﻣﺘﻤﺎﺩﯼ
ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺟﺰ ﺳﻼﻡ ﻭ ﻋﻠﯿﮏ ﻫﺎﯼ ﺭﻭﺯﺍﻧﻪ ﻧﻤﯽ ﮔﻮﯾﻢ ﯾﻌﻨﯽ ﺑﺪﻡ، ﯾﻌﻨﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺪﻡ، ﯾﻌﻨﯽ ﺩﺍﺭﻡ
ﺧﻔﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﻡ ! یعنی باااااید کاری کنی؛
ﯾﻌﻨﯽ ﻣﯽ ﺗﺮﺳﻢ، ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ، ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﻭ ﺗﻮ ﮐﺎﺭﯼ ﻧﮑﻨﯽ، ﺍﺯ
ﺁﻧﮑﻪ ﺑﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﺑﯿﺎﯾﻢ ﻭ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺰﻧﯽ، ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﺍﻡ،…ﺍﺯ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﺳﺖِ ﺁﺧﺮ ﺳﺮ ﺑﺮﻭﻡ ﻭ
ﺣﺮﻓﯽ ﺑﺰﻧﻢ، ﻭ ﺗﻮ همان ماشین اسباب بازیم ﺭﺍ در دست ﺑﮕﯿﺮﯼ، ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ، تهش را یک ﻃﺮﻑ،
ﺩرش را از پهلو به ﯾﮏ ﻃﺮﻑ، در دیگرش را به یک طرف دیگر ، ﭘﺮﺕ ﮐﻨﯽ…
ﻭ ﮔﻮﺷﯽ ﺭﺍ ﻗﻄﻊ ﮐﻨﯽ!
زن ها موجوداتی هستند
که اگر دوستتان داشته باشند،
فقط کافی ست وقتی اسمتان را صدا می زنند
به جای “جانم” بگویید “بله”،
تا بزنند زیر گریه … !!
شما را به خدا
این چیزها را بفهمید!
دل زن ها روزی هزار بار می لرزد
و می ریزد و خالی می شود؛
شما را به مردانگی تان،
وقتی دیوانه می شوند
و بیخودی بهانه می گیرند،
فقط بغلشان کنید
و برای هیچ چیز راه حل
نشانشان ندهید!!
زن ها این ناز های پر ز لطافت
گاهی فهمیدن می خواهند؛ فهمیدن!
کتاب آغوشش عشق بود
اگر یک دختر داشته باشم،
موهایش را میگذارم تا کمر بلند شود
و هر روز صبح
با شوق وصف ناپذیری می بافمشان.
دامن سرخ با گلهای آبی به تن اش
خواهم کرد؛
دستان کوچکش را
در دستانم خواهم گرفت
و تا نهایت آرزوهایش خواهیم دوید!
کنکاش در گذشته نکنید
اگر تو کنارِ او آرامی
دیگر چه فرقی دارد
دیروز را بی تو چگونه گذراند
اگر قرار بر ماندن در دیروز بود
باور کن
تو امروزش نمی شدی
گاهی
گذشته را با بهایِ سنگینی می گذرانیم
و به احترامِ آینده
به دستِ فراموشی می سپاریم
اگر او حالا کنارِ تو
تنها تو را می خواهد
تنها تو را می بیند
دیگر فدایِ سرِ لحظه هایتان
هرکه بود و نبود
دوستش داری ؟
مردانه پایِ دوست داشتنت بمان
غرورش تکیه گاهِ توست ؟
زنانه غرورش را ستایش کن
و شکر کن گذشته ات را
که حالا
که امروز
کنارِ کسی تو را قرار داد
که بی دغدغه می توانی
عاشقش باشی!
بانو …
باید طوری عاشقی کرد که
همه ی نگاه ها به غیرش
غریبه باشد
طوری باشد که میانِ خنده هایِ بلند
سکوت کنی
یک لبخند بزنی
و دلت تنگ شود
جوری باشد که ساعتِ دیدار
عجله داشته باشی که قبل از او برسی
بعد ببینی
او هم زودتر آمده
تا از سرِ بی طاقتی
در آغوشت بگیرد . . .
محکم در آغوشش بگیری
انگار که هیچکس
در آن حوالی نظاره گر نباشد
آرام روی ماهش را ببوسی
باید جوری باشد که نامه هایِ عاشقانه بنویسی
بنشینی رو به رویش؛ دستت را زیرِ چانه ات بگذاری
و بگویی
بخوان .. بلند بخوان
نگاهش کنی؛
خیره شوی بر لبهایش
که دارد کلماتِ تو را می خواند
مغرور شود به بودنت
عاشق شوی به خواستنش
باید جوری برایش باشی
که انگار در دنیا تنها تو هستی
انگار در دنیا تنها او هست
جوری روزگار را به سازِ خنده هایتان بچرخان
که خیالاتِ شوم به سرش نزند
.
خلاصه بگویم
جوری باش برایِ لحظه هایتان
گویی جز – ما – شدنتان
چیزی در این دنیا
حقیقی
نیست که نیست !
من زانوی غم بغل نمی گیرم!!!
من تمـــــام بغضم را بر می دارم
میان میدان می ایستم
و می رقصم و می رقصم و می رقصم
آنقــدر می رقصم و می چرخم
تا مست شوم
تلو تلو کنان در شهر به راه می افتم
و از هر صورت مهربانی می پرسم :
شما او را ندیدید؟
او اینجا بود
همینجا
همه جا
بگذار مردم خیال کنند به مثال خودشان
مست گشته ام
بگذار میانِ خودمان بماند
که خیال تو چنان در من انقلابی به راه می اندازد
که من با یک رقص که هیچ با یک لیوان آب هم
مســت می شوم!!
من زانوی غم بغل نمی گیرم هیچگاه
من دست تورا می گیــرم
و آنقــدر روی جدول های خیابان لِی لِی بازی می کنم
تا تــو
از واقعیت بیایی
دستم را بگیری
و بگویی:
بازی بس است!
باید به خانه بـــرویم…
بغض آنقدر بیخ گلویم را گرفته
که اگر هم بخواهم صدایت کنم،
امانم نمی دهد.
این بهار انگار
ادامه ی همان زمستان است
و انگار دیگر از دست اردیبهشت هم
کاری ساخته نیست !
حالِ من وخیم تر از نسیم ِ خوش و رویا چیدن است.
کاش می فهمیدی
خوشبختی هایم دارند خاک می خورند
و من دلم نمی آید بی تو
خاطره شان کنم!
کاش می فهمیدی
دیگر حوصله ی فهمیدنِ
این همه نبــــــــودنت را ندارم…!
رفت؛ نماند؛ نبود؛ ندید
رفت که رفت
نماند که نماند
نبود که نبود
ندید که ندید
خودت را در آینه نگاه کن !
مرور کن هرروز را
مرور کن از خود گذشتن هایت را
مرور کن باورهایِ زیرِ پا لِه شده ات را
مرور کن که چندین بار برایِ خندیدنش با بغض خندیدی
مرور کن چندین بار راهی را رفتی که همیشه ترس و واهمه از آن داشتی
مرور کن چندین خطِ قرمزِ خودت را برایِ او سبز کردی
دیدی ؟
تو همه کار کرده ای !تو عاشق بوده ای !
سرت را بالا بگیر
اشک هایت را پاک کن
لبخند بزن
در این دنیا بی شک یک نفر
بی تابِ خنده هایِ توست
بی قرارِ آغوشِ توست
در این دنیا بی شک یک نفر
طعمِ بوسه هایِ تو را می فهمد
خط به خطِ آغوشِ تو را می خواند
در این دنیا بی شک
یک نفر
تو را آنقدر می خواهد
که گویی
قبل از او
هیچکس در قلبِ تو
خانه ای نداشته
…
درست مثل جنینی که به گوشه کنار شکمم لگد بزنه، وجودش رو احساس می کنم. سالها با این شکم باد کرده مدرسه رفتم،دانشگاه رفتم،به دوست و فامیل لبخند زدم.و هیچ کس نپرسید” تو بارداری؟ ” من باردار بودم. باردار نوشته هایی که هم دوستش داشتم و هم دوستش نداشتم! بارداری خط خطی هایی که هم دلم میخواست توی شکمم خفه شه و هم دلم می خواست زنده به دنیا بیاد تا دستش رو بگیرم و به آدمهایی که نگاهم می کنند، نشونش بدم . و این روزها که برای انتشار چهارمین کتابم روز شماری می کنم،درست حال زنی رو دارم که بخواد بچه ی مشروعش رو به بقیه معرفی کنه! بگه این بچه ی منه! و من مادرشم،کتابم… به دنیا بیا جنین کوچک من…به دنیا بیا…زودتر…
باید یکی باشد
یکی که ببینی
چقدر…
که چقدر …
برایش فرق می کنی
و چقدر
بلد است تو را
و چقدر
حواسش به تو جمع است
حتی ؛
حتی وقتی بینتان
شکرآب شده باشد !
بهار آمده!
باید خدا را بردارم
بگذارم در کوله پشتی،
ببرم یک گوشه ی دنج،تنهایی…
یکی یکی آرزوهایتان را بگویم
بعد در چشمانش خیره شوم،بگویم:
از فکرت هم بیرون بینداز که من
دستِ خالی از اینجا می روم،
من می دانم تو تمامِ آرزوها را براورده می کنی
اما
بیرونِ این چهارگوشِ تنهایی من و تو
خیلی ها دارند خدایی می کنند
می دانی که چه می گویم ؟
دل می شکنند و آخرش می گویند
عزیزم! خدا نخواست
دل خوش می کنند و میانه ی راه می گویند:
خدا دلت را خوش کند من که بنده ای بیش نیستم !
و می روند
و می شکنند
من که می دانم تو همه ی این ها را می دانی
من که می دانم بغضت از برایِ بی وفایی من و همه ی من هاست
اما تو بیا و خدایی کن
و کوله پشتیِ مرا
پر کن از آرزوهایِ زیبایشان
بهار آمده است
خدایا !
عیدی می خواهیم
می دانی؟
پایِ دلدادگی که می رسد
باید بگویی هرچه بادا باد
و پایِ تمامِ خواستنت بایستی
باید گوش و چمشت را ببندی
و تنها “او “دیدنی شود ..
باید آنقدر مردانه پایِ دوستت دارم گفتن هایت بایستی
که هیچکس نفهمد
پشتِ این همه یک دندگی
یک دختر است با تمام ظرافت هایِ زنانه اش ..
باید آنقدر عاشقانه چشم بدوزی
که هیچکس نفهمد
پشتِ این نگاهِ مهربان یک مرد است
با تمام سر سختی هایش
وقتی”ما” می شوید
کوه شوید پشتِ هم
پا به پایِ هم ..
و نگذارید هر بی سر و پایی
خاطرِ خاطرخواهیتان را
در هم بریزد …
.
حالا همه ی این ها را گفتم
تا رو به رویِ چشمانِ همه
بگویم
من پایِ دلدادگی ام ایستاده ام
پایِ آغوشِ نیامده ات
پایِ بغض ها و خستگی هایت
من پایِ “تو”
ایستاده ام ..
اینبار جای خونه تکونی
دلتو بتکون
از حرفا
بغضا
آدما
دلتو بتکون از هرچی که تو این یک سال
یادش دلتو به درد آورد
از خاطره هایی که گریه هاش بیشتر از خنده هاش بود
از آدمایی که می گفتن برایِ تو خوشی نیستن.. خوب نیستن
اما بعد دیدی برایِ دیگرون بودن
از رفیقایِ نارفیق
از نفهمیدنِ اونایی که همیشه فهمیدیشون
دلتو بتکون از کوتاهی هایِ خودت
اگه یادت رفته به کسی بگی
ببین ! من دوست دارم
بهش بگو
اگه با یه
ببخشید! من هم مقصر بودم … كسي رو آروم می کنی
آرومش کن
اگه فکر می کنی کسی بوده که شونه هاتو واسه گریه هاش می خواسته
شونش باش
دلتو بتکون.. یه نفسِ عمیق بکش
سلام بده به بهار
به اتفاقایِ خوب
به خودت قول بده تو سالِ جدید
بیشتر دوست داشته باشی
بیشتر باشی
بیشتر بخندی
بیشتر خودتو تو آینه نگاه کنی و لبخند بزنی و بگی :
عزیزم! تو فوق العاده ی !
بیا و قول بده تو این سالِ جدید
اگه کسیو دوست داشتی
رک و راست و پوست کنده
بدونِ غرور بهش بگی
و بدونی
دلِ خیلیا بخاطرِ همین نگفتنا تنهاست!
2 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
من خدا را گوشه کوله پشتی ام میگذارم با خودم به خانه بی کسی می برم خانه ای پر از تهی.که خودش با تمام خدایی اش بی کسی بندگانش را ببیند
بسیار عاااالی