نقد کتاب روایت یک پنگوئن از استوا (به قلم حمید نجارزادگان)
کتاب روایت یک پنگوئن از استوا را ابوالفضل صدیقی نوشته است. هرچند عنوان این کتاب قدری به قدرت تخیل نویسنده برمیگردد و شروع داستان با این مضمون که: “پنگوئنها زیاد نمیخوابند، اما وقتی میخوابند کابوسهای عجیبی میبینند، آنقدر عجیب که وقتی بیدار میشوند تمام بدنشان از دانههای ریز عرق پرشده است. شبیه به این کابوس، در واقعیت هم برای آنها رخ میدهد، وقتی ۲ پنگوئن نر به دنبال یک پنگوئن ماده میافتند. پنگوئنهای نر از بوی پنگوئن ماده مست میشوند و برای تصاحب و عشقبازی، مجبور به جنگ، مثل گلادیاتورها، مثل شیرها، در میدان نبرد میشوند. برای تصاحب، باید یکی کنار برود تا یکی بماند. تلخی شکست عشقی، آنقدر سنگین و دردناک است که پنگوئن شکستخورده، فکر میکند پرت شده است در یک ناکجاآباد، وسط ظهر مرداد تابستان افتاده است جایی شبیه به کویر شهداد یا استوا؛ ذرهذره میمیرد، راه میرود تا خودش را به یک جای سرد برساند اما در استوا و کویر شهداد خبری از سرما و سایه نیست، ذرهذره بدنش ضعیف و ضعیفتر میشود، بدنش گرگرفته، دارد آتش میگیرد، میسوزد از درون، اما سرما نه…! با پوزه سفید و سیاه سنگینش میافتند روی زمین، شروع میکنند به تندتند نفس کشیدن، انگار که همین حالا میخواهد جان بدهد، اما نمیمیرد پنگوئن شکستخورده به همین زودی، فکر میکند که همهچیز کابوس است اما نیست.
…
پنگوئن حالا گر گرفته است و بعد خرناس میکشد و می میرد و هیچ روایتی نمی ماند از پنگوئنی که خواب دیده است یا شکست عشقی خورده است یا اینکه پایش رسیده است به استوا!!
این داستان آنقدر با جزییات تعریف میشود و دیالوگها خاص و حساب شده اند که فکر میکنیم این داستان برای ابوالفضل صدیقی اتفاق می افتد در حالی که شخصیت اصلی داستان زنی به نام شهرزاد است. ممکن است شروع مبهم داستان، خواننده را از ادامه دادن آن منصرف کند ولی اگر کمی صبر کرد متوجه میشویم انگار داستان جور دیگری رقم میخورد. شاید وقتی به پایان این کتاب میرسید پیش خود متصور میشوید که انگار یک فیلم را از آخر به اول دیده اید-چیزی شبیه به ممنتو- این داستان روایتی از زنی است که همسرش او را ترک کرده است و او به همه میگوید که همسرش برای یک سفر کاری به کانادا رفته است و پسرش را نیز با خود برده است. شهرزاد زندگی اش را در نبود همسرش توصیف میکند. در ادامه متوجه میشویم که شهرزاد بیمار است. بیماری ایدز دارد. این بیماری به فرزند و همسرش نیز منتقل شده است. وقتی داستان به جلو پیش میرود و از لحاظ زمانی به عقب باز میگردد نحوه تعامل همسر شهرزاد با او بیان میشود و اینکه چطور این بیماری به وجود آمده است. آیا خیانتی اتفاق افتاده است. در هر لحظه از داستان شما قضاوت مختلفی از شهرزاد در ذهن خود ایجاد میکنید. در مرحله نخست مقصر اصلی را شهرزاد میدانید. وقتی داستان باز به جلو پیش میرود و از لحاظ زمانی به عقب باز میگردیم متوجه میشویم که شهرزاد قربانی یک رابطه یک طرفه بوده است و چند وقتی بیمار میشود و همسر فعلی اش دکتر معالج او بوده است. باز وقتی به جلوتر پیش میرویم ماجراهای دانشگاه و اتفاقهایی که در دوران تحصیلی اش تجربه میکند، از جلوی چشمانمان عبور میکند. اینجا راجع به شهرزاد جور دیگری فکر میکنیم. در این مرحله از داستان ماجراهایی که به صحبتهای یکی از اساتید راجع به زنها و توهین به شخصیت آنهاست بیان میشود و این جریان و ماجرا مقدمه ای میشود برای آشنایی او با ناصر. ناصر همان کسی است که شهرزاد را قربانی اهداف شوم خود میکند.
1 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
اقا لینک مطلبو من پیدا نکردم.میشه راهنماییم
کنید؟