

نقد و تحلیل فیلم شکار (the hunt)
واقعیتهایی که فقط نمایش قادر به تصویر کشیدن آن هستند.
تقابلی بین حقیقت و قضاوت، به تصویر کشیدن ناتوانی، به تصویر کشیدن قضاوتهای زودهنگام و به تصویر کشیدن تصمیمهای به موقع
نقد فیلمجی:
“شکار” عنوان سینمائی تولید شده در سال ۲۰۱۲ و برنده جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی زبان میباشد. فیلم محصول کشور دانمارک است که در کلامی زیبا و حیرت انگیز سخنانی را بر زبان می آورد که متعلق به تمام کشورها و تمام فرهنگ و آداب رسوم است. به دلیل ارتباط تنگاتنگ فیلم با دیگر مردم جهان، شاید فیلم شکار را برای تمام جهانیان و بشریت دانست که مشکلات جوامع را به گونه ای تازه و با در آمیختگی روانی و اجتماعی به مخاطب خود عرضه کرده است. عنوان انتخاب شده برای فیلم به شکل عجیبی مناسب و درست است که توانسته گام فیلم را مشخص نماید. نکته قوت فیلم شکار در آن است که عنوان بندی صورت گرفته آن تنها زمانی معنا پیدا میکند که تا آخرین ثانیه فیلم چشم از صفحه تماشا خود برندارید و کاملا محو ذاتی فیلم شده باشید. فیلمنامه فیلم به قلم “توبیاس لیندهوم” میباشد که در کارنامه کاری او میتوان به فیلم هایی همچون “نهم آپریل” و “جنگ” اشاره نمود. جدا از تمام فیلمنامه های نوشته شده توسط لیندهوم، این فیلم شاید به گفته عامیانه “گل سر سبد” کارهایش باشد که زمینه هایی از روانشناسی و جامعه شناسی عمیق در آن موج میزند که حتی در نهایت سبب ارجاع سینمائی و برداشتی متفاوت از سکانس پایانی فیلم میشود که در بردارنده دو معنای مهم فرهنگی از جامعه دانمارک و همچنین برداشتی جدا از نگاه جامعه جهانی میباشد.
شکار به چه معنا میباشد؟ واژه شکار در بخش معناگرایی از سه اصل یا بخش تشکیل شده است که نبود هر یک سبب بی معنا بودن این کلمه میشود. “شکارچی” ، “شکار” و “جنگل یا فضای وحش” این سه بخش محتوای اصلی واژه شکار هستند. در فیلم شکار تمثیل از طبیعت میباشد. به گونه ای که شخصیت اصلی داستان “شکار” ، جامعه یا مردم اطراف شخصیت اصلی “شکارچی” و فضا همزیستی آنها با هم “جنگل” میباشد که فاقد هرگونه قانون مشخص است و قانون نمیتواند روابط بین آنها را به نحو درستی معین کند و قانون از نوع جنگل میباشد. عدالت از دید، این جامعه اجرا نمیشود و برای دست یابی به آن باید خودکار عمل کرد و حق را به خود اختصاص داد. نتیجه کلی چنین جامعه ای که در آن شکار حاکم باشد، “مرگ شکار” و “زندگی پر از استرسی در حاله ترس شکار شدن” میباشد.
شکار از آن جایی شروع میشود که شخصیت اصلی فیلم ، “لوکاس” (مد میکلسون) میباشد. مردی تنها که از همسر خود ” کریستین” جدا شده است و منتظر پسر خود است تا به او ملحق شود و از او نگه داری کند.
لوکاس مردی اجتماعی و خوش نام است که در دبیرستان مشغول به کار بود تا اینکه بخاطر مشکلاتی مدرسه تعطیل شد و او نیز بالاجبار در مدرسه ای مهدکودک مجبور به کار شد اگرچه این کار برای او از ناچاری و سردی نیست و نمیباشد. لوکاس مردیست که از ابتدا فیلم به دوستان خود که از دوران کودکی با آنها بزرگ شده است، عشق میورزند و نمونه مردی دوست داشتنی و لایق در جامعه میباشد که بسیار عاقلانه نسبت به رویدادهای اطراف خود برخورد میکند. از جمله دلایل کار لوکاس در مهد کودک، علاقه او به بچه ها و روحیه مهربانانه او میباشد. بهترین دوست لوکاس، “تئو” میباشد. مردی که به ظاهر در کار تعمیرات است و دوست صمیمی و نزدیک ترین شخص به لوکاس است. تئو از کودکی لوکاس را میشناسد و به نوعی این دو نقاط مشترک یکدیگر زندگیشان هستند. تئو در خانه با مشکلات خاصی رنج میبرد که ناشی از برخورد و عملکرد او میباشد. تئو یک پسر در دوارن سنی، دبیرستان و دختری مهدکودکی دارد که در همان مهدی که لوکاس کار میکند، اوقات لازمه خود را میگذراند. لوکاس پس از جدایی از کریستین بسیار تنها زندگی میکند و تنها همدم او “فنی” سگی یادگار از دوران جوانی اش میباشد. در گذر زمان فیلم، لوکاس با زنی به نام “نادیا” آشنا میشود که به نظر میرسد شخصی مهاجر فیلم باشد که هم از لحاظ بافت چهره و هم نوع سبک صحبت کردن، او را نسبت به سایر افراد فیلم متفاوت کرده است. نادیا به لوکاس علاقمند میشود و لوکاس نیز به نادیا. در نهایت بین این دو شخصیت رابطه ای عاشقانه شکل میگیرد و این رابطه در حالی رو به گسترش است که اتهامات عجیب و جدی فیلم در حال شکل گیری میباشد …
“شکار” به شکل عجیبی از دیدگاه های خاص و حاکم بر اکثر جامعه ها پیروی میکند. قلم فیلم به شدت میخکوب کننده و عجیب است. شکار از بررسی روانی دختری کوچک شروع میشود. در ابتدا فیلم، نگاه زیبایی به مثال های قدیمی و غیرعقلانی دارد و به نوعی در تلاش است تا آنها را در هم بشکند، از جمله این مثل ها میتوان به “حرف حق را از بچه بشنوید” است. شکار یادآور میشود که این جمله از پایه دروغ است. “کلارا” دختری کوچک از خانواده ای در مشاجره میباشد (خانواده تئو) که از نوع خاصی از قوت تخیل بهره میبرد که در نوع خود خاص و جالب است. این قوه تخیل قوی در راستای عملکرد نامتعارف و تاثیرگذار برادر بزرگتر خانواده تئو، قرار میگیرد و به همه چیز شکل میدهد. فیلم با بیان این ایده از قوه تخیل کلارا، گوشه از گفته های خود را به دوران بلوغ پسران (دبیرستان و کالج) اشاره میزند. برادر کلارا که در دوران دبیرستان و سنی خاص از نیازهای ج.ن.س.ی میباشد، فکر خود را در تصاویر ج.ن.س.ی که از طریق دوستان خود بدست آورده متمرکز میکند و نداشتن درک مناسب او از چنین نیاز بشری سبب شده تا نگاه بازی گونه و کاملا غلطی از رابطه ج.ن.س.ی داشته باشد و فکر خواهر کوچک خود را با گفته و تصاویر کاملا نامناسب تخریب کند. کلارا که تنها در طبقه بالای خانه شان است برادر خود را به همراه تبلتی که در آن عکس های ج.ن.س.ی دیده میشود، میبیند که عکسی نامتناسب و مسموم کننده را به خواهرش کلارا صرفا جهت شوخی نشان میدهد و منشا بُعد تغییر تخیل کلارا نسبت به اتفاقات را سبب میشود. از طرفی خانواده نئو، از رنج نابسامانی دست به گریبان است که رابطه بزرگسالانه پدر و مادر خانه از دید کلارا پنهان نمی ماند و فرزند دختر خانه از این رفتار تبعیت میکند و مصداق “هر کاری انجام دهی، کوچکتر یاد خواهند گرفت” میباشد. کلارا اکنون به منبعی از اتفاقات و دیده ها تبدیل میشود. دختری که معصوم است و معصومیت خود را زیر ذره بین کارگردان نویسنده فیلم قرار میدهد. کلارا که اکنون تحت تاثیر محیط به شدت متشنج و بزرگسالانه خانه خود قرار گرفته است، احساس میکند که بین او و لوکاس رابطه ای جدی وجود دارد و به همین خاطر در پایان بازی لوکاس را به همان شکل که در خانه از پدر و مادر خود دیده بود، عمل میکند و به لوکاس ابراز احساسات یا عشق میکند و پاکتی را از طرف خود در جیب او قرار میدهد. لوکاس نامه و این رفتار کلارا با صحبت کردن و توضیح خواستن به روشی کاملا آموزنده در پیش میگیرد و سعی میکند تا کلارا از تفکراتی که در ذهنش ایجاد شده و سبب دور شدن او از اصل دوران کودکی شده است به راه سابق بازگرداند. اما این رفتار لوکاس سبب عصابنیت های بچگانه ای میشود که عقده های جامعه را نسبت به هر کس باز میکند. کلارا با هدف انتقام کودکانه خود، دروغ به زبان می آورد و به مدیر مهد کودک میگوید که بین او و لوکاس رابطه ای بزرگسالانه شکل گرفته است و بیان جزئیات که ناشی از تصاویر نشان داده شده توسط برادر است، سبب تعجب مدیر و برداشت چشم بسته او میشود. مدیر مدرسه موضوع را جدی میگیرد و از شخصی ماهر میخواهد تا با کلارا صحبت کند و نتیجه کار همان چیزیست که مدیر میخواهد و مدیر مهد نیز تمام تفکرات خود را کنار میگذارد و به حرف کودکی خردسال گوش میکند و تمام تفکرات و ذهنیت خود را از لوکاسی که از زمان کودکی در این شهر زندگی میکرده را کنار میگذارد و برداشتی عجیب و توهین آمیز بدست می آورد تا همه چیز دست به دست هم دهد تا زندگی لوکاس به سمت نابودی پیش رود.
عملکرد مدیر مدرسه مهد، یکی از جالب ترین رخدادهای فیلم است. زنی ساده که بسیار سریع پیش داور میکند. کارگردان و نویسنده فیلم با هوشیاری بسیار، نحوه عمل ما در این رفتار (قضاوت عجولانه) نسبت به موقعیت های گوناگون زندگی را همانند یک آینه نشان میدهند تا بدانیم و یاد بگیریم که نجوه تصمیم گیری سریع ما از دیگران چگونه میتواند مسبب فاجعه و نابودی زندگی دیگران (در فیلم، لوکاس) شود. در بخش روان شناسی کلارا، میتوان به رفتارهای جالب او در هنگام صحبت کردن با مرد کارشناس فیلم توجه بیشتری نمود. در علم روانشناسی کودکان آمده، کودکان در هنگام دروغ گفتن یا رهایی از مخمصه ای عکس العملی مشخص را از خود نشان میدهند، در این خصوص، کلارا دماغ خود را میکشد و نسبت به رفتاری گیج کننده و رهایی از آن عکس العمل نشان میدهد که این رفتار هرگز در طول فیلم توسط مدیر مدرسه مورد توجه قرار نمیگیرد چرا که جزئیات بیان شده از سوی کلارا چنان دقیق است که احتمال چنین چیزی از جانب او بعید به نظر میرسد. از سوی دیگر جهت بررسی دقیق تر کلارا میتوان به دیدگاه های روان شناسی فروید در کودکان اشاره نمود. “دیدگاه ادیپ”، یکی از نظریات جنجالی فروید بوده که مخالفان و موافقان بسیاری دارد. فیلم شکار در بخش کلارا نگاهی عمیق و متفاوت تری از این دیدگاه را بازتاب میدهد. در نظریه فروید از بُعد ادیپ آمده، فرزند کودک هر خانواده تمایل ج.ن.س.ی به جنس مخالف والد خود دارد و به همین دلیل پسر خانواده میتواند با مادر خود احساس صمیمانه تری نسبت به پدر خود داشته باشد. البته در فیلم شکار این نظریه به گونه ای استفاده و گاها زیر سوال برده میشود. کلارا را به یاد بیاورید که در مراحل پایانی فیلم، پدر خود، تئو را در قالب لوکاس متصور میشود و به نوعی رابطه ج.ن.س.ی شکل گرفته در ذهن خود را به گونه ای دیگر پرورش میدهد و پدر نیز متوجه به کار گیری قوه تخیل فرزند دختر میشود و احساس بار گناه را بر روی دوش خود سنگین تر از هر زمانی دیگر احساس میکند. از سوی دیگر، پسر لوکاس به شکل اجتناب ناپذیری علاقه به زندگی با پدرش دارد و نمیتوان رشته های وابستگی دیدگاه ادیپ فروید را در او دید و به همین خاطر فیلم اگر چه میتواند از دیدگاه فروید در دید روان شناسی بهره ببرد همچنین گاها میتواند آن را رد کند و زیر سوال ببرد. البته دیدگاه ادیپ فروید توسط شاگران او به شکل بسیار گسترده ای منتشر شد و این دیدگاه ج.ن.س.ی در عملکرد افراد بیشتر در جوامع اروپایی دیده میشود و این نظر و عقیده در فیلم نیز به کار برده شده است. البته تمایل به جنس پدر از سوی کلارا دیده نمیشود و این مسیر جالب فیلم میباشد. کلارا احساس تعلق پدر خود را به مادر میداند (به علت رابطه باز پدر و مادر در خانه) و به همین جهت سمت سویی کاملا جدید پیدا میکند و به دوست صمیمی پدر خود که از قضا با او نیز بسیار مهربان است، را شکل میدهد و شیطان درونی خود را که اصل نظریه ادیپ فروید میباشد را رشد میدهد و آن را با قوه تخیل خود در می آمیزد. سمت و سوی دیدگاه فروید به نظرات نیچه نیز میرسد که تمامیت آنها به ارسطو متصل میشود بنابراین میتوان حتی دیدگاه ادیپ فروید را در نظر کلارا به دیدگاه دیگر فروید، “لیبیدو” متصل نمود. لیبیدو از نظر و منظر فروید، تمامیت بشر را بیان میکند. از این دیگاه تمام رفتار و عملکرد بشری از روی غریزه ج.ن.س.ی میباشد و چیزی فراتر از آن به نظر نمیرسد البته عده ای بعدها به فروید حمله کلامی و معنایی کردند چرا که او تمامیت را در س.ک.س میدید ولی این در حالیست که این گونه نبود و کلارا نیز اگرچه در مصداق سخنان فروید میتواند درست باشد ولی عکس و رد ایده فروید در پسر لوکاس دیده میشود.
میتوان نتیجه گرفت که در دید سطحی، کلارا عامل بیچارگی لوکاس میباشد اما او تنها کودکی است که قوانین سنتی موجود در هر کشور را از دید معصومیت زیر سوال میبرد و از ناهنجاری های موجود می آموزد و نتیجه ای ویرانگر را به مخاطبین خود هدیه میدهد.
شکار مجموعه ای بدبینی و نگاه های مشکوک و کوته فکری است که سبب میشود تا شخصیت مهم فیلم زیر تیغ برود و تا لبه ها پرتگاه پیش برود. لوکاس شاید طفل شکار باشد که ناتوان در تکلم است و تنها نظاره گر میباشد چرا که برای دفاع از خود باید شخصی را مورد حمله قرار دهد که تنها کودکی آشوب زده و تحت تاثیر قرار گرفته میباشد و لطمه زدن به او، سبب تخریب روحیه لطیف کودکی و آسیب های بزرگسالی میشود و این موضوع را لوکاس بهتر از هر شخصیت دیگری میداند و به همین سبب سلاح خود را سکوت قرار داده و به با اتکا به این موضوع که “هرگز بی گناه پایه چوبه دار نخواهد رفت”، از خود عکس العملی نشان نمیدهد و همه چیز را به درستی سرنوشت واگذار میکند. لوکاس شخصیت منحصر به فرد و فداکار فیلم است که در شروع فیلم نیز با لباس به داخل دریاچه شنا میکند تا دوست خود را نجات دهد. میتوان گفت داستان لوکاس با برداشتی کوته بینی و پرداخت زود به مساله از سوی شخصی بی تفاوت نسبت به سرنوشت انسان ها بیان میشود. هرگز شرور فیلم را کلارا نخوانید، شرارت فیلم در کودکان فیلم نیست و فیلم تحت هیچ شرایطی تلاشی در نگاه گناه بار به کودکان ندارد، فیلم شکار روایت سخت بسیار زیبایی از بزرگان جامعه است که همانند کودکان بدون اندیشه فکر و عمل میکنند، در جامعه ای که بدبینی ریشه همه چیز میباشد. شاید مبنا و شروع شرارت فیلم با “مدیر مهدکودک” شروع میشود که تحت هیچ شرایطی حاضر به صحبت کردن در مورد موضوع مشخص و شفافی از سوی لوکاس نیست و حتی حاضر نیست با اون در این مورد به شکل جلسه وارنه ای برخورد کند و تصمیم خود را از همان ابتدا به صادر کردن حکم میگیرد (به لوکاس پیشنهاد چند روز مرخصی میدهد) تا جایی که به کریستین و پسر لوکاس زنگ میزند و با خبر انحراف ج.ن.س.ی و کودک آزاری از سوی لوکاس، زندگی شخصی لوکاس را پیچیده تر از قبل میکند. حتی مدیر مهد تا جایی پیش میرود تا بذر گناه “ریختن یا بازی با ابرو انسان” را دستور کار خود قرار میدهد و دشمنی روستا یا شهر کوچک دانمارکی را با لوکاس کلیک میزند. مدیر از سایر مادر و پدران میخواهد تا با کودکان خود صحبت کنند و نشانه های آزار ج.ن.س.ی یا سوء استفاده ج.ن.س.ی را در آنها جستجو کنند. اکثر پدر و مادرهایی که فرزندانشان در ارتباط مستقیم با لوکاس بوده اند، خبر از کابوس های شبانه و دیگر نشانه های مورد نیاز جهت محکوم نمودن لوکاس را میدهند. شرایط تشنج و انفجار فیلم که گاها ممکن است مخاطب را به آن وادارد که چه زمانی لوکاس مدیر مدرسه را خواهد کشت، زمانی دیده میشود که مدیر بدون آنکه با لوکاس صحبت کند به حیاط مدرسه فرار میکند و لوکاس با این عنوان که خانواده من را وارد این ماجراها نکنید، ناتوانی خود را در دفاع نشان میدهد. اما مدیر مدرسه در کمال آشفتگی ، “لوکاس” را مریض و دیوانه میخواند. شخصا بسیار دوست داشتم ببینم که چه چیزی سبب شده تا مدیر مدرسه به چنین برداشت ساده لوحانه و سطحی از کودکان نسبت به لوکاس برسد. (گذشته مدیر مدرسه و تجربه او نسبت به کودک آزاری) البته جواب این سوال را به گونه ای دیگر در فیلم مییبینم. چرا که کارگردان با هدف زیر سوال بردن سخنان و گفته های عامیانه و سنتی قدم میدارد و زنی که از نسل قدیم است و به باورهای قدیمی ایمان دارد همانند؛ “کودکان دروغ نمیگوید” همانند شلاقی به مخاطب یادآور میشود که افرادی سطحی نگر، بدون فکر از گذشته افراد عمل میکنند و سبب میشود تا چنین رفتاری روی دهد و این چنین زندگی افراد به ورطه نابودی کشیده شود. شاید شخصیت شیطانی فیلم همان مدیر مدرسه باشد که ناخواسته سبب نابودی زندگی لوکاس شد و سبب شد تا زندگی این شخصیت محترم در حاله ای از ابهام و تردید قرار گیرد. البته زیبایی کلام فیلم در پرداخت به جملات سنتی و بررسی درستی یا غلط بودن آنها میباشد. نویسنده در حالی که سعی میکند تا این دیدگاه های سطحی را زیر سوال ببرد به گونه ای دیگر تعدادی از آنها را تائید میکند. در مورد لوکاس میبینم که بدون انجام گناه و در نتیجه حرف های اشتباه کودکان و تصورات آنها از “خانه و زیرزمین فرضی خانه لوکاس”، در نهایت همه چیز به خوبی از دید قضایی برای او به اتمام میرسد و فیلم تداعی گر جمله “سر بی گناه هرگز بالای دار نمیرود” میشود و تائید در صحت آن از سوی مخاطب به تعریف گذاشته میشود.
لوکاس در نتیجه تفکر و قوه تخلیل کودکانه و دروغ بدون ریشه داستان های تعریف شده، تبرعه میشود و در نتیجه آزاد میشود اما هیچ چیز به پایان نرسیده است. اکنون جامعه فکر میکند که “لوکاس” از چنگ عدالت فرار کرده است. نکته جالب اینجاست که جامعه اکنون در قلم نویسنده و کارگردان فیلم، به بُعد انسانی و شناخت خودآگاهی خود نمیرسد. در این موضوع خاص، “جامعه لوکاس” هرگز به عملکرد خود رجوع نمیکند که چرا و چگونه رفتار لوکاس رخ داده است؟ چرا لوکاس مردی با چنین پیشنه ای باید چنین کاری کند؟ اصلا این رفتار با اون تطابق دارد؟ سکانس کلیسا و شب سال نو میلادی، یکی از زیباترین برداشت های کارگردان و بهترین بازی “مد میکلسون” در قالب لوکاس میباشد. جایی که کارگردان دو شخصیت اصلی را در خانه خدا در مقابل هم قرار میدهد و یکی را پاک و دیگری را در گناه فرو رفته ثابت میکند. تا قبل از ورود لوکاس به کلیسا او همان مرد گناه کار جامعه است که از عدالت فرار کرده است. ورود لوکاس و نگاه های فاصله دار او به چشمان دوست صمیمی اش (تئو) که از کودکی و دوران مهد او را میشناخت، سبب احساس آزادی لوکاس و بار گناه و اشتباه تئو نسبت به لوکاس کاملا قابل لمس و درک میباشد. زیبایی برداشت کارگردان در آن است که همه چیز را در خانه خداوند یا کلیسا در دین مسیحیت رقم میزند. جایی که در نهایت با تمام قداست خود، حق را از ناخق مشخص میکند. نگاه های معنا دار لوکاس به تئو آن موضوع را میفهماند که در گذشته اتفاقی بوده که تنها آن دو توانایی درک اش را دارند و نه شخصی دیگر و تئو با این نگاه ها متوجه میشود که گناه کار داستان لوکاس نبوده بلکه اوست که همانند دیگران پیش داوری کرده اند و لوکاس را در منظر همگان بی آبرو نمودند ولی اکنون در محلی مقدس که زمینه سینمائی سنتی فیلم که مبارزه با آن نیز میباشد، حق را از باطل یا گناه را از حقیقت برملا میکند و به همین خاطر است که زمانی که لوکاس به سمت تئو فریاد میزند، تئو سکوت میکند و حرفی نمیزد و حتی حاضر است تا جهت خالی شدن بار عقده های دوستی که از جامعه آسیب دیده است، از سوی او زخمی شود. شاید این زخمی شدن تئو همان چیزیست که خود میخواهد، میخواهد تا ضربه بخورد، که چگونه توانسته دوست قدیمی و کودکی خود را این چنین نابود کند و همانند گرگی او را به این سو و آن سو بکشد.
جامعه شکار، بسیار عالی ترسیم شده است و به شکل کاملی قابل لمس میباشد. شکار دردهای عمیق جامعه ای خشمگین را به تصویر میکشد که هرگز توانایی بازبینی خود را ندارد و دوست دارد تا دیگران را بابت رفتارهایشان مقصر جلوه دهد.
این نوع رفتار شاید تا قبل از سکانس کلیسا، کاملا قابل لمس باشد، جایی که لوکاس حتی نمیواتد خرید روزانه خود را انجام دهد و به او انواع بی احترامی ها میشود ولی زمانی که خشونت چاشنی کار میشود و دیگر آینده کودکی در خطر نیست، حتی شخصی همانند لوکاس که به انحطاط میرسد متوصل به خشونت مردانه خود میشود و با مرد سوپرمارکتی برخورد میکند و او را به زمین میزند. این تغییر رویه جامعه از دید کارگردان فیلم بسیار مهم است، به گونه ای که مردی مهربان و دوست داشتنی به خشونت ایجاد شده از طریق جامعه متوصل میشود و برای گرفتن حق خود راهی جزء آن را پیش روی خود نمیبیند. جامعه شکار ، جامعه بدبینی میباشد، جامعه ای توانایی قبول اشتباهات خود را ندارد و به افراد مشترک با خود به بدترین شکل ممکن برخورد میکند. این سبک از نگاه به جامعه بر اساس بدبینی ذاتی شکل گرفته است و به گونه ای خاص توسط کارگردان ادا شده است. جامعه ای که با اتفاقی ناگهانی هرگز به دنبال حقیقت نمیرود و هرگز به گذشته شخصیت لوکاس رجوع نمیکند و همیشه عملکرد احتمالی درست یا غلط بودن او را مورد ارزیابی قرار میدهد. به طور مثال این سوال پیش می آید که آیا تئو حرف های زنی که مدیر مدرسه است را بیشتر قبول دارد یا دوست دوران کودکی اش که همیشه پشت او بوده! یا چرا باید لوکاس به تئو و دختر نزدیک ترین دوستش ضربه بزند؟ سوالاتی که هرگز توسط تئو طرح نشد چرا که فکرهای بسته نیازی به چنین تفکری ندارند. شکار در تلاش است تا سنت شکنی کند و همه چیز را باز کند و تازه تر به مخاطب خود ارائه دهد. لحن فیلم شکار زیباست و نمیتوان آن را انکار کرد. شکار در ژانر درام قرار میگیرد ولی کشش داستانی او نشان از تفکر خاص کارگردان و هوش او نسبت به فن بیان و هنری فیلم میباشد. جامعه شکار آشفته ، خسته و بدبین است. حتی در سکانس پایانی فیلم ، زمانی که لوکاس بعد از یک سال به تنهایی در حال شکار گوزن است، شک و تردید ها نسبت به او پایان نمیپذیرید و با شلیک یکی از پدرهایی که گمان میکند همچنان، “لوکاس” مرد “بد” فیلم میباشد، در تلاش است تا عقده های خود را نشان دهد. در سکانس پایانی معنای واقعی فیلم مشخص و معین میشو. “شکار” ، این کلمه تداعی و توضیحی از شخصیت لوکاس ها میباشد. افرادی که از روی زودباوری و نگاه های سنتی همه چیز را به مرحله نابودی سوق میدهند و زندگی افراد را با خطر آینده مواجه میکنند. در شکار شرارت در کودکان نیست، شرارت در تفکرات بدون اندیشه ای است که به شکل مثال از گذشتگان به آیندگان رسیده است. فیلم چالش اصلی خود را باور نداشتن به هر آنچه از گذشته آمده است ، قرار میدهد و از مخاطبان سینمائی خود از جمله دانمارکی ها میخواهد تا به گفته های پیرامون خودشان فکر کنند و هرگز کورکورانه به دنبال گفته های قدیمی نروند و درهای تفکر را به سوی خود و آیندگان باز کنند. باز شدن چشم ها و نگاه تازه به جامعه پیام اصلی فیلم شکار میتواند ارزیابی شود که به شکل تازه ای مبارزه با آن را به اشخاص یادآور میشود. البته در بررسی های بیشتر فرهنگ دانمارکی آماده است، اگر میخواهید ببینید که آیا فردی گناه کار است یا خیر و به دنبال حقیقت آن هستید، به سمت او شلیک کنید! اگر تیر به او خورد و شخص مُرد، بدانید او دروغگو بود و گفته هایش کاملا کذب بوده اما اگر تیر به آن اصابت نکرد و جان سالم به در بُرد، این از نشانه های سالم بودن کلام و رفتار او میباشد. شکار در پایان و کمی قبل از تیراندازی در جنگل، مراسم معارفه پسر لوکاس به عنوان شکارچی جدید نشان میدهد. در آنجا همه با لوکاس خوب هستند و سعی دارند تا پیوند گذشته شان را با لوکاس دوباره ترمیم ببخشند. لوکاس در آن سکانس به افراد داخل خانه نگاهی گذرا میکند و همچنان میتوان آن احساس بدبینی لحظیه ا را احساس نمود. اینکه شاید بار دیگر همین افراد به شما حمله کنند و هیچ رحمی از خودشان نشان ندهند. برداشت صورت مردان فیلم به ما یادآور میشود که این افراد همان هایی بودند که با بی رحمی هر چه تمام تر، “فنی” سگ لوکاس را کشتند و لوکاس را در پیکر جامعه تکه تکه کردند و اکنون در تلاش هستند تا تکه ها او را در کنار هم قرار دهند ولی هرگز این اتصال ناهماهنگ جسم تکه تکه شده، شکل اولیه اثر را به دنبال نخواهد داشت و شاید اکنون بدبینی به خود لوکاس نیز نفوذ کرده باشد. جامعه به لوکاس بدبین میشود ولی ظاهر خود را حفظ میکند و با لوکاس برخورد درستی دارد و در طرفی دیگر لوکاس به جامعه خود بدبین میشود ولی همچنان ظاهر خود را حفظ میکند. برخورد لوکاس با کلارا در لحظه ورود او (کلارا) به خانه دوست لوکاس و تئو در سکانس های پایانی فیلم، نشان از قدرت بزرگی شخصیت اصلی فیلم، لوکاس است که تداعی سکانس نجات یکی از دوستانش از دریاچه میباشد. لوکاس در این سکانس و با کمک به کلارا به ما می آموزد که کودکان را هرگز وارد بازی بزرگسالان نکنیم چرا که کودکان لطیف و بسیار آسیب پذیر هستند و برخورد اولیه با آنها سبب تاثیر در آینده آنها خواهد شد. کلارا از خانه خود (خانه و خانواده تئو) آسیب دیده بود و پناه خود را لوکاس دیده بود ولی برخورد لوکاس با او (تذکر بابت رفتار نامناسب کلارا و دادن هدیه به لوکاس) مسبب تمام رویدادهای فیلم شد. در فیلم دیده میشود که کلارا به دیگران و از جمله مادر خود مکررا میگوید که من “چرت و پرت گفتم” ولی دیگران که همان بالغان فیلم هستند، هرگز توانایی قبول حقیقت را ندارند و نمیخواهند حقیقت را قبول کنند. فیلم اشاره ای واضح به حق بودن هر یک از دو طرف دارد و “شکار” حقیقتی مشخص از جامعه امروزی را به تصویر میکشد.
18 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
کالبد شکافی فیلم تون عالی بود
سپاسگزارم
سلام
دمتون گرم، بهترین نقدی که از این فیلم دیدم
متشکریم
بسیار بسیار نقد عالی
فیلمو با دوبله دیدم یبار هم نئشه بودم..دیدم…ناموسا اینجور این بابا تعریف کرد…فیلمو انگار خودم ساخته ام…حاجی من دیگه فیلم نمیبینم.ونقدهای شوما را میخونم..یه فیلم دیگه هم بگم میشه نقدشو بگی من نرم ببینم.میخواهم زنده بمانم ۲
چقدر تحمل تهمت برای آدم سخته اینهمه برای خودت اعتبار جمع کن بعد اونوقت با یه تهمت همش از بین بره آبرو آدم بره دیگه رفته کسی به حقیقت یا دروغش نگا نمیکنه آدم نابود میشه
نقد خوبی بود تنها ۲ نکته
۱.فیلم نامزد اسکار بوده نه برنده
۲.سکانس پایانی فیلم و شلیک یک بیگانه به شخصیت اصلی احتمالا توسط پسر تئو صورت گرفته نه یکی از مردان شکارچی. در سکانس قبلی که پسر شخصیت اصلی اصطلاحا بالغ شده و تفنگ شکاری میگیرد نگاه دوربین به شخصیتها رفته و وقتی به پسر تئو میرسد احساس انتقام را در چهره اش میبینیم. تصویر پایانی از وی تیره است
ممنون سپاسگزاریم
با تشکر بابت نقد خوبتون . میخواستم بدونم راجب صحنه اخر فیلم چه نظری دارین ؟
من فکر میکنم میخواد بگه با اینکه باهاش به طور ظاهری خوش رفتار بودن ولی همچنان ازش کینه به دلداشتن و شاید هم اون پسر خودش بود که خواست بکشتش چون ابروش رو برده بود… با توجه به این که تازه کار بود و تیرش خطا رفت
تحلیل فوق العاده زیبا و دقیقی بود و نشان از اشراف کامل منتقد به مباحث روانشاختی و اجتماعی داشت.
واقعا تحلیل فوق العاده و دقیقی بود
این فیلم از اون دسته فیلم هایی که هرکسی باید ببینتش به شخصه روی من تاثیر خیلی عمیقی گذاشت چون شاهد قضاوت های اینچنینی در اطرافم بودم
سلام بهترین نقدی بود که از این فیلم دیدم عالی بود، لطفا نام شخصی که این نقد رو نوشته، بنویسید تا از این به بعد هر فیلمی دیدیم بتونیم نقد ایشون رو بخونیم.
سلام نقد فیلم عالی عالی و حرفه ای بود. لطفا اسم شخصی که فیلم رو نقد کرده بنویسید، تا بتونیم نقدهای دیگر ایشون رو از فیلمهای دیگه بخونیم. ممنون می شم پاسخ بدید.
واقعن عالی بود تحلیلتون تو هیچ سایتی انقدر جامع تحلیل نشده بود ممنون
تحلیلتون خیلی زیبا بود. ممنون
فیلم زیبا بود و تحلیل شما زیباتر. ممنون🌷🌷🙏🙏🙏
شرح و نقد فیلم عالی بود،دستمریزاد