

همینان: برای نقد و تحلیل فیلم بمب، یک عاشقانه به نقد و تحلیلهای مشابهی میرسیم. برخی آن را برای فضای ضد جنگ، لزوم صحبت برای حل مسائل و … تجلیل کرده اند و برخی ضرباهنگ ناموزون آن را دست مایه ای برای نقد و بیان ضعفهای آن کرده اند.
در هیچ یک از این نقد و بررسی هایی که انجام شده است، به تحلیل کامل رابطه پیمان معادی و لیلا حاتمی پرداخته نشده است. فضای جنگ و ارتباط آن داستان چطور شکل میگیرد و آیا رابطه دقیقی بین آنها حکمفرماست یا صرفا با توجه به جذابیت موضوع در این زمینه رابطه شکل گرفته است. بعنوان مثال یکی از اصلی ترین سوالهایی که مطرح است این است که رابطه پیمان معادی، بردارش و لیلا حاتمی چه بوده است؟ آیا بردار پیمان هنوز زنده است؟ رقابت دو کودک روی میله که تنها در یک سکانس اشاره شده است چه معنایی دارد؟
یکی از نکاتی که فیلمها را خاص میکند ایجاد علامت سوال است و درگیر کردن ذهن بیننده است ولی این موضوع باید حساب شده باشد!
نقد و بررسی فیلم به قلم عباس نصراللهی
جنگ و اتفاقات اطرافش همواره دستمایه نویسندگان و فیلمسازان در سرتاسر دنیا بوده و فیلمهای زیادی درباره این رخداد تلخ ساخته شده است، فیلمهایی که گاه خود جنگ و میدانهای آن را نمایش دادهاند و گاه دست روی حواشی و پیامدهای آن گذاشتهاند. اما چه خود میدان جنگ چه حواشی آن همیشه مسالهای مهم و البته جذاب در مدیوم سینما بوده و اکنون نیز هست. دومین ساخته پیمان معادی فیلمی است که دست روی جنگ و روزهایی از آن گذاشته که تهران زیر بمباران بوده و فضای فیلم به دور از میدانهای جنگ، نگاهی به زندگی یک زوج جوان تحصیلکرده دارد که در میان بمبارانها مشکلاتی با یکدیگر دارند. و بمبارانهای شبانه بهانهای است تا آنها بتوانند با هم به صحبت و حل و فصل این مشکلات بپردازند، اما آیا راهی برای حل این مشکلات هست؟
«بمب یک عاشقانه» برای کسانی که در آن روزهای پر التهاب میزیستهاند و آن اتفاقات را تجربه کردهاند، میتواند فیلمی بسیار صمیمی و نزدیک باشد، زیرا تمرکز اصلی فیلم پیش از پرداختن به قصه، شخصیتها و یا هر موضوع فنی دیگری، پرداختن به اتفاقات نوستالژیکی است که حسهای زیادی را برای افراد درگیر در ماجرای بمباران زنده میکند، و طبیعی است که وقتی چنین حجمی از احساسات برانگیخته شود، توجه به نکات فنی و اشکالات فیلم کمتر و کمتر خواهد شد. البته پرداختن به چنین موارد نوستالژیکی آنچنان خوب در فیلم پیاده سازی شده که به عنوان فاکتور اصلی از سایر موارد پیشی بگیرد و ضعفهای فیلم را در پس خود پنهان کند و دلیل اصلی این موضوع نیز زیستن و یا داشتن اطلاعات کافی درباره این شرایط خاص است. طوری که شوخیها و فضای مدرسه و پناه گرفتن مردم در زمان بمباران آنچنان خوب از آب در آمده که حرفی نتوان در مورد آنها زد. اما باید دانست که پرداخت صرف به چند نوستالژی و شوخیهایی که از خاطرات آمده نمیتواند عاملی برای خوب بودن یک فیلم باشد.
فیلم معادی در بحث شخصیت پردازی به هیچ سرانجامی نمیرسد و تقریبا هیچ کدام از شخصیتها به طور کامل شکل نمیگیرند، و وقتی چنین ضعفی در مورد دو شخصیت اصلی فیلم به چشم میخورد، با توجه به اینکه قصهای مشخص نیز برای بیان وجود ندارد، پس فیلم عملا نمیتواند رو به جلو برود و تنها در یک سیر دایره وار به حالت ایستا در خواهد آمد. شاید تنها شخصیت پرداخت شده درست در فیلم شخصیتی باشد که سیامک انصاری نقشش را بازی میکند و میتوان به وضوح دید که این پرداخت خوب هم از پس همان تمرکز بر روی نوستالژیهای فیلم آمده و در دل همان اتفاقات رخ داده و چندان ارتباطی به فیلمنامه ندارد. بخش عاشقانه قصه محدود به همان نام فیلم و البته چند نگاه و حرکت پسر نوجوان است و نه بمباران و نه اتفاقات دیگر چندان حس عاشقانهای را در شخصیتها و به تبع آن در بینندگان برانگیخته نخواهد کرد. حتی نوع نگاه به رابطه دو شخصیت اصلی بسیار ساده انگارانه است و این نوع نگاه ساده را میتوان در همان برخورد ابتدایی پدر دختر با دامادش دید، جایی که به شکلی بد مشکل بین زن و مرد برای بینندگان مطرح شده و فیلم آنها را در جریان قرار میدهد. در واقع تمرکز روی پرداختن به خاطرات و نوستالژیها آن قدر زیاد بوده که در بعضی از زمانهای فیلم بسیار ساده و سطحی به مسائل نگاه شده است.
فیلم از لحاظ طراحی صحنه و لباس در سطح بسیار خوبی قرار دارد و سینهفیل بودن کارگردان به اجرای قابهایی جذاب و دیدنی کمک کرده و فیلمنامه ضعیف باعث نشده تا معادی در بحث کارگردانی چیزی کم بگذارد و کارگردانی قابل قبولی را میتوان در فیلم شاهد بود. جذابیتهای بصری فیلم در کنار موسیقیهای شنیدنی آن تا حد زیادی بیننده را در زمان تماشای آن اغنا خواهد کرد، اما در نهایت نبودن یک فیلمنامه منسجم و پیش از آن نبودن یک قصه درست برای پرداختن به آن، لطمه اصلی را به فیلم وارد میکند.
نگاه ضد جنگ و ضد پرخاش معادی در فیلم کاملا ملموس و قابل ستایش است، اما همه حرفها و دغدغههای فیلم در پس همان خاطرات قرار گرفتهاند و کمکی به پیش رفتن درام نمیکنند، در اصل کشمکش فیلم آن قدر نمایان نیست که بتوان حتی شکل گیری درام را برای آن متصور بود، حتی در زمانهایی شاید فیلم تا رسیدن به کشمکش و ایجاد درام پیش برود، اما مسائل حاشیهای این اجازه را نمیدهند و تمرکز را از روی شخصیتها و مشکلشان بر میدارند.
«بمب یک عاشقانه» با تمام ویژگیهای بصری خوب و شوخیهای به جا و حرفهای انسان دوستانهاش، در مهمترین قسمت دچار ایراد است و هرچه که بگردیم فیلمنامهای منسجم و قصهای درست در آن نمیتوانیم پیدا کنیم و همین موضوع باعث میشود که فیلم آن طور که باید و شاید تاثیرگذار نباشد.
اما در میان تمامی این اشکالات و خوبیها، بازی چشم نواز سیامک انصاری را نمیتوان نادیده گرفت، اجرای خوبی که در دل بهترین شخصیتپردازی فیلم قرار گرفته و بیننده را با کاراکتری جذاب مواجه کرده است.
نقد فیلم بمب، یک عاشقانه کاری از پیمان معادی؛ در ستایش عشق و زندگی زیر بمب (آرش معادی)
فیلم بمب، یک عاشقانه ، دومین ساختهی پیمان معادی پس از برف روی کاجها میباشد که به لحاظ مضمونی نیز مانند فیلم اولش به سردی رابطه زناشویی پرداخته است. این فیلم در کنار فیلمهای تنگه ابوقریب به کارگردانی بهرام توکلی، سرو زیر آب اثر محمدعلی باشه آهنگر، ماهورا ساخته حمید زرگرنژاد، دیگر فیلم حاضر در سی و ششمین جشنواره فیلم فجر بود که به جنگ و حواشی آن میپرداخت و در زیر بمب بارانها به ستایش عشق و زندگی میپردازد. در ادامه با نقد فیلم بمب، یک عاشقانه با نت نوشت همراه باشید. نقد فیلم بمب، یک عاشقانه در ستایش عشق و زندگی در زیر بمب باران جنگ برای نقد فیلم بمب، یک عاشقانه باید متذکر شویم که این اثر با روایت موازی دو داستان عاشقانه داستان خویش را آغاز میکند. عاشقانهی تازه شکفتهی دو نوجوان که در هر بمباران در زیرزمین یکدیگر را ملاقات میکنند که در گذر از آن منجر به بیدار شدن عاشقانهی خفتهی یک زوج جوان به بن بست رسیده، میشوند که در اوج بمبارانها به پناهگاه نمیروند و در واحد خویش میمانند.
در اصل مسئلهی بمب باران برای این دو زوج باعث سبز شدن و شکوفایی عشقشان میشود و از این منظر معادی دیدگاه متفاوت خویش را از جنگ به مخاطب ارائه میدهد. اما داستان فیلم بسیار دیرتر از آنچه که باید شروع میشود. مخاطب خیلی دیر متوجه چرایی سردی رابطهی میترا لیلا حاتمی و ایرج پیمان معادی میشود که دلیل آن برادر شهید ایرج میباشد و آن قدر هم این دلیل پخته و شکل گرفته نیست که بتوانیم این سردی را باور کنیم. چرا که نه رابطهی این دو برادر و نه حتی رابطهی میترا و برادر شوهرش توضیح داده میشود که ما این سه سال سردی را قبول کنیم. صرف بیان خاطرهای از کودکی هر سه نفر نیز دلیل بر عمق بخشیدن به رابطه شان نمیشود. و این نکته نباید در نقد فیلم بمب، یک عاشقانه از قلم بیفتد!
فیلم اثر بسیار دلنشین تری میشد اگر کمی شاخ و برگ اضافهی خویش را میزد و با پرداخت بیشتر روی این دو عاشقانهی موازی که یکی عامل محرک دیگری میشود، به ریتم روان تر و سلیس تری میرسید و به شخصیتها در گذر از یکدیگر بیشتر میپرداخت. چرا که در طول مدت فیلم، ما اطلاع چندانی از شخصیتها پیدا نمیکنیم و یا به بیانی دیگر فیلم از شخصیت پردازیهای ناپختهاش رنج میبرد و همین امر سبب ارتباط برقرار نکردن مخاطب با آدمهای داستان میشود. ما تنها لحظههای کش داری از زندگی این آدمها را میبینیم و چیز بیشتری دستگیرمان نمیشود. بمب، یک عاشقانه در کنار ستایش عشق و زندگی، به نوستالژیهای دهه شصت هم اشاراتی داشته که به فیلم، فضایی صمیمی بخشیده است.
تیله بازی، ضبط کردن کاست موزیک از روی هم، شیر کاکائو شیشهای و کیک، خانه ها، فضای مدرسه، دیوار نویسیها و… مواردی از این اشارات هستند. اما همین فضای مدرسه، باعث دو پاره شدن اثر شده است. لحن طنازانهی این سکانس ها، گرچه هم اجرای خوبی دارند و هم دید انتقادی پیمان معادی نسبت به سیستم آموزشی آن دوران را مطرح میکنند، اما هیچ تناسب و سنخیتی با دیگر سکانسهای بیرون از مدرسه ندارند. چرا که لحن بخش دیگر فیلم نه تنها آن چنان طنازانه نیست، بلکه خیلی هم خط کشی شده و دراماتیک است. همین امر باعث میشود که گویی ما با دو سبک فیلم مواجه هستیم. گرچه در جاهایی کارگردانی دقیق پیمان معادی دیده میشود و نمونههایی از آن را میتوان به نمایش گرم شدن آرام آرام رابطهی میترا و ایرج که نه صرفا با دیالوگ، بلکه با اکتهای مشخصی از کاراکترها مثل کلاه کاسکت خریدن میترا برای آنکه در آوار شدن خانه چندان صدمهای نبینند و یا انتظار ایرج از زنگ زدن میترا در مدرسه پس از بمباران و جویای احوالش و گل خریدن او اشاره کرد که زندگی واقعی زوجها نزدیک تر شده است.

در نقد فیلم بمب، یک عاشقانه نباید فراموش کرد که اصولا یکی از مشکلات روابط زناشوی، حرف نزدن زوجها با یکدیگر میباشد. مشکلاتشان را نمیگویند، رفتار محبت آمیزی از خود نشان نمیدهند و فیلم با پیام گفتگو و رفتار عاشقانه، به خود ارزش والایی میبخشد و راه حلی برای گذر از این بحران ارائه میدهد.
خواندن نامهی عاشقانه پسر همسایه به دختر همسایه توسط ایرج نیز نمونهای از همین ظرایف و پیام است. انسان پویا همیشه در حال یادگیری است و حال چه اشکالی دارد که زوج به بن بست رسیدهای عشق را از نوجوانان پرشور بیاموزند؟! بمب، یک عاشقانه در میان تمام فیلمهایی که به جنگ و یا حواشی آن میپردازند، به دلیل طراحی صحنه و لباسش، یکی از شیک ترین و تمیزترین روایتهای این ژانر سینمایی را داراست. این نکته از چیدمان منزل تا سبک پوشش و لباس کاراکترها مشهود است که البته در مورد لباس تا حدی به فیلم ضربه زده است. چرا که در دهه شصت، زنی با شمایل و تیپ میترا با آن پوشش آزادانهاش به راحتی نمیتوانست در خیابانها قدم بزند.
لیلا حاتمی در این فیلم، به لحاظ ظاهر چندان تفاوتی با دیگر فیلم هایش نمیکند. انگار که او را با همان سبک پوشش فیلمهای رگ خواب به کارگردانی حمید نعمت الله و در دنیای تو ساعت چند است اثر صفی یزدانیان در بمب، یک عاشقانه ساخته پیمان معادی گذاشته اند. گرچه ظاهر او به فیلم، رنگ و زیبایی بخشیده، اما از باورپذیری پوشش آن دوران کاسته است. از دیگر نکاتی که به شکیل شدن فیلم کمک شایانی کرده است، فیلم برداری با شکوه و خوش آب و رنگ و چشم نواز محمد کلاری است که با فلو و فوکوسهای به جا و قاب بندیها و ترکیب بندی هایش، قدرتی چند به بیان بصری فیلم افزوده است. و همین امر باعث میشود که بمب، یک عاشقانه در حافظهی بصری مخاطب بماند و از آن به عنوان فیلمی که اگر داستان سر راستی ندارد، اما حداقل زیباست یاد کند.
نقد فیلم بمب، یک عاشقانه به قلم محمدعلی محمدپور
شاید بد نباشد این یادداشت را با نام فیلم شروع کنیم: «بمب؛ یک عاشقانه». نامی که هوشمندانه انتخاب شده و خود در همین سه کلمه می تواند حکایت از روایتی تازه و جذاب داشته باشد. اینکه چگونه یک بمب می تواند عامل ایجاد یک عاشقانه شود، نشاندهنده موقعیتی متناقض است که پتانسیل روایتی گیرا و درامی پرکشش را دارد.
اما این جمله هنوز خارج فیلم است و بیش از همه، مورد پسند مفسّران. باید وارد فیلم شویم و عیار این جمله را آنجا بسنجیم. ظاهرا قصه در سال 66 می گذرد. یعنی دوران اوج بمباران های تهران. فیلم با دنبال کردن میترا (لیلا حاتمی) توسط دوربین و نمایش تصاویری از خیابان های آن دوران آغاز می شود. تصاویری که آغازگر به رخ کشیدن طراحی صحنه و فضای فیزیکی فیلم هستند و در ادامه، این به رخ کشیدن با گسترش فضاسازی در مدرسه و شخصیت تیپیکال مدیر مدرسه به اوج خود میرسد. به تدریج این زیاده گویی ها و زیاده روی ها هستند که بر تمام عناصر روایی فیلم سایه می افکنند به شکلی که در صحنه هایی، تو گویی خود کارگردان هم محو و مسخ فضا شده است.
مثلا المان تصویری و خاطرهانگیز پوست پرتقال سوخته روی بخاری، قطعا جزو خوشبوترین و خاطره انگیزترینهای آن دوره است. این المان چند بار در فیلم به تصویر کشیده میشود، بدون آنکه کارکرد خاصی در فیلم داشته باشد. در صحنه های صف نفت، توپ لایه شده ای که زیر اتومبیل گیر کرده و با دو پا خارج می شود، تنبیه خودکار لای انگشت و … هم روایت در خدمت نمایش نشانه های نوستالژیک قرار می گیرد بدون آنکه کارکرد مشخصی در پیشبرد درام داشته باشند. گویی که قرار است این نشانه ها صرفا وظیفه جلب احساسات مخاطب را بر عهده داشته باشند.
موضوع این است که هر نشانه و مفهومی اگر از خارج درام وارد آن شود، بدون آنکه در دل روایت تعریف و تعبیری هنرمندانه از آن ارائه شود نشانه ضعف فیلمساز است که برای اثرگذاری بر مخاطب دست به دامن عناصر بیرونی شده است. پس امر نوستالژیک هم خود دامی است که اگر فیلمساز در استفاده از آن دقت به خرج ندهد می تواند به ضررش کار کند و به نظرم فیلم پیمان معادی از همین نقطه ضربه میخورد.
زیاده روی که ازش نام بردیم اساسا مسبب اشکالات اساسی دیگری هم می شود. زیاده روی، سرگردانی می زاید. سرگردانی در لحن، سرگردانی در روایت، سرگردانی در شعار دادن (!) که نهایتا همه موجب سرگردانی دوربین در آخرین سکانس درون پناهگاه می شود. دوربینی که نمی تواند خودش را در آن محیط بسته پیدا کند تا بتواند التهاب و بحران نهایی فیلم را رقم بزند.
لحن فیلم با گذر زمان به نحوی چندپاره می شود که ما عملا دارای لحن متفاوت در مکان های مختلف آپارتمان و مدرسه می شویم. یکی قرار است لحنی عاشقانه داشته باشد با ریتمی کند (حتی در حد صحنه های اسلوموشنی و عاشقانه «وونگ کاروای» گونه) و دیگری لحنی شوخ و پرانرژی با تکیه بر مینیمالهای تصویری. هر چه هم فیلم پیش می رود تونالیته مشخصی در لحن اتفاق نمی افتد.
سرگردانی در روایت، دیگر معلولی است که باز از زیاده روی ناشی می شود. دو قصه عاشقانه فیلم، یکی مثلث پنهان ایرج، میترا و برادر جبهه رفته ایرج و دیگری عشق نوزاییده پسر نوجوان به دختر همسن خودش هستند. قصه اول بسیار کند و مبهم پیش می رود. آن قدر مبهم که تا دقایق پایانی فیلم ما اصلا ازش خبر نداریم و در نتیجه علت رابطه سرد ایرج و میترا را هم نمی فهمیم. در واقع آن قدر از آنها دور نگه داشته می شویم و سرگرم یک بخش پنهان روایت می شویم که وقتی تازه ماجرا را آن هم به بدترین شکل (از زبان پدرزن) می شنویم دیگر فرصتی برای دنبال کردن آن نداریم. اما قصه دیگر، عاشقانه امیدوار کننده پسر نوجوان است که آن هم میان پرداخت تیپیکال سایر کاراکترهای اجتماعِ پناهگاه احاطه و گم می شود.
موضوع مهم دیگری که حتما باید اشاره کنم موضوع شعارزدگی موجود در فیلم است که مدام دنبال مجالی است که خودش را نشان دهد. چه در قامت سخنرانی های آزاردهنده مدیر مدرسه، چه مناسبات بین معلمان داخل دفتر، چه در تاکید بر دیوارنویسی ها، چه در گفتگوهای اهالی آپارتمان و چه در بدترین حالتش از زبان دزد آپارتمان در موقعیتی عجیب و مضحک. انگار که باید به هر نحوی گفته شوند خواه به قیمت گسستن روایت و چسباندن حرفهایی خارج از قاب روایت. و تیر آخر شعارزدگی هم وقتی به قلب ادعای عاشقانگی فیلم فرو می رود که فیلم با نمای پایانی برداشته شدن پوشش پلاستیکی از شعارهای «مرگ بر…» پایان می پذیرد نه نشانی از عاشقانگی!
نقد فیلم بمب، یک عاشقانه به قلم مائده مرتضوی
فیلمهایی که برهه مشخصی از تاریخ معاصر را پیش چشم بیننده به تصویر میکشند، در پی آنند تا بخش مهمی از زندگی ما را خواسته یا ناخواسته از آن خود کنند.این فیلمها به شدت بر همذاتپنداری مخاطب با حوادث و کنشهای داستانی استوارند و بر خلاف دیگر انواع فیلم که در پی خلق شخصیتهایی برخواسته از ذهن و ایده فیلمسازند، شالوده درام خود را از الگوهای کلیشهای و موجود در برهه تاریخی روایت فیلم میسازند. فیلم«بمب، یک عاشقانه» چنین فیلمی است.
پیمان معادی بر خلاف ریتم آرام و خونسرد «برف روی کاجها» در بمب بسیار سریع عمل میکند و در همان سکانسهای ابتدایی از فضا و مضمون فیلم به مخاطبش اطلاعات کاملی میدهد؛ بمباران تهران در سال هفتم جنگ. بخش اول این اطلاعات از پیادهروی میترا ( با بازی لیلا حاتمی) همسر قهرمان فیلم، ایرج (با بازی پیمان معادی) و بخش دوم این اطلاعات از سخنرانی مدیر مدرسهای پسرانه به تماشاگر داده میشود. تماشاگر در هر دقیقه بمباران اطلاعات میشود و در کمتر از 15 دقیقه میفهمد که موضوع اصلی فیلم نه به جنگ مربوط است نه به شعارهای روی دیوارمدرسه و نه به آژیر قرمزی که هر چند دقیقه یکبار صدایش را میشنود. آخرین ساخته پیمان معادی فیلمی درباره روابط انسانی است، روابطی که مرتب صدای آژیر قرمزش شنیده میشود و هر آن در معرض ویرانی است.
تمامی فضایی که معادی برای بازگویی قصه خود در «بمب» به کار گرفته، استعارهای است از شرایط حاکم بر رابطه. خانه، زیرزمین، مدرسه و کلاس همگی فضاهای داخلی و بستهای هستند که نشان از خفقان شخصیتهای اصلی به لحاظ احساسی دارد؛ زن و شوهری که با هم کلامی ردوبدل نمیکنند. شوهری که از گفتن چند جمله عاشقانه به شدت عاجز است و آژیرهایی که مرتب از پدر همسر و همکار خود در مدرسه در ذهن او طنین میاندازد هم کاری از پیش نمیبرد.
«بمب» بر خلاف شعارهایی که از در و دیوار لوکیشنهای آن نظیر مدرسه و فضای کلی آن میبارد، به هیچ وجه شعاری نیست و نقطه قوتاش نیز در همین است. معادی به خوبی توانسته از بمباران تهران و فضای پرتنش پایتخت در دهه شصت، فضایی خلق کند تا با قرار دادن مهرههای خود در آن زمان و مکانی که محال است از یاد کسی برود، تماشاگر را به ورطه همذاتپنداری بیندازد. شخصیتهای فرعی فیلمنامه نیز هوشمندانه نوشته شدهاند، از همسایههای هر طبقه تا همکاران ایرج در مدرسه هر کدام نمادی از یک طبقه اجتماعی و عقیدتی در دهه شصتاند؛ برادر بسیجی مستقر در مدرسه، مدیر و ناظمی که تنها قادر به تظاهرند، همسایهای که تختهنرد بازی میکند و در مقابل همسایهای که مدام دعا و ثنا میخواند. معادی با درکنار هم قرار دادن این تضادهای شخصیتی و اعتقادی توانسته به حد کفایت جامعهای نمادین و باورپذیر از دههای ارائه دهد که در آن نوشتن یک نامه عاشقانه و کپی کردن از یک نوار کاست، نوشتن ترانههای لوسانجلسی بر درودیوار توالت مدرسه و آواز خواندن در ملاعام حتا برای تماشاگری که آن دهه را تجربه نکرده و متعلق به دنیای تابوشکن امروزی است، نیز تابو و محال به نظر بیاید.
معادی به سبکی کلاسیک دو قصه موازی را برای تماشاگر جلو میبرد و در نقطهای که اوج و پایان فیلم او را میسازد، این دو را به هم گره میزند. در اواخر پرده دوم وقتی میترا و ایرج با هم آشتی میکنند، دیالوگ درخشانی شکل میگیرد که با کنش نهایی فیلم همپوشانی دارد. میترا از حرفهایی میگوید که باید نوشته میشد به جای اینکه گفته شود و حرفهای عاشقانهای که ایرج به میترا میزند شبیه دلنوشتهای است که کاراکتر هیچگاه فرصت نوشتن آن را نداشته است و در نهایت این ایرج است که از زیر آواری که یک بمب برای او رقم زده با نامه عاشقانهای در جیب بیرون کشیده میشود؛ نامهای که توسط شخص دیگری نوشته شده؛ پسربچهای که از ابتدای فیلم کنشهایی را رقم میزند که ایرج توان و جسارت انجامش را در زندگی خود ندارد، از رقصیدن به هنگام بمباران تا نگاههای بیپروا به دختری که دوستش دارد و در نهایت نوشتن نامهای عاشقانه و حرفهایی که حتما باید زده میشد.
معادی با بهرهگیری از مونتاژهای معنایی – البته مهندسی شده- سکانسهای به یادماندنی در فیلم خلق میکند، یادآوری آویزان شدن خود و برادرش و در مقابل آن مهر و عطوفت دو برادر هممدرسهای به هنگام مجازاتی که ناظم برای آنها تدارک دیده است، از آن جملهاند. معلق بودن ایرج و برادرش نمادی از تعلیق رابطهاش با وی نیز هست. تعلیقی که با پیشینه عاطفی میترا و برادرش معنای عمیقتری پیدا میکند.
با تمام نکات ظریف و هوشمندانهای که معادی در نوشتن فیلمنامه «بمب» به کار برده اما ردپایی که از فرهادی در برخی از سکانسهای فیلم به جامانده به فیلم او ضربه میزند. صحبتهای میترا با شاگرد خود درباره طلاق ما را بیشتر یاد «جدایی نادر از سیمین» میاندازد و به یکباره مساله و بیم جدایی میترا از ایرج فراموشمان میشود. همچنین زیرمتنی که معادی از آوار و زیرزمین برای بیان سرانجام قصه خود میآورد هم یادآور ریزش ساختمانی است که در ابتدای فیلم «فروشنده» تماشاگر با آن روبهرو میشود و حتا اگر این زیرمتنها تماشاگر را به یاد فیلمهای فرهادی هم نیندازد باز چیزی است که معادی از الگوهای امتحانپس دادهای به عاریه گرفته و بر ساختار فیلم او ننشسته است.
معادی همچنین در تصویر کردن طبقه اجتماعی این زوج -به اصطلاح دهه شصت – فرهنگی، کمی غلو میکند. ایزوله کردن این زوج در واحد آپارتمانی خود و نرفتن به زیرزمین، کتابهایی که همه جای ساختمان به چشم میخورد و دیالوگهای میترا که پر از واژگان کتابی و ادبی است، برای متفاوت جلوه دادن طبقه اجتماعی این زوج کافی نیست. کاش معادی به جای ایزولهکردن از فضای زیرزمین برای پرداخت جایگاه اجتماعی و شخصیتی این زوج بهره میبرد و این تفاوت را در کشمکش با دیگر همسایه در زیرزمین رقم میزد نه با محبوس کردنشان در خانه خود.
با این همه «بمب» فیلم خوشساختی است و مخاطب را خسته نمیکند. تضادهایی که معادی در پرداخت کاراکترهای فرعی نظیر زنی که همه وسایلش را برای فروش گذاشته و دزدی که چیزی برای سرقت نمییابد جز هستی و زندگی خویش، از آن جملهاند. تکلیف معادی با خودش در این فیلم روشن است، و این روشنی حتا با نور کم چراغ قوه کاراکترهای بمبزده او نیز قابل رویت است. معادی در «بمب» از آدمهایی میگوید که مردهاند و باید منفجر شوند تا احیاشده و از فضای بسته و تاریکی که در آن محبوس شدهاند، رهایی یابند.
نقد مجله سینما
خلاصه داستان:داستان فیلم در سالهای دهه شصت می گذرد و ماجرای نوجوانی را دنبال می کند که در پناهگاه هنگام بمباران، عاشق می شود اما…
کارگردان :پیمان معادی : متولد سال 1349 در شهر نیویورک می باشد و فعالیت خود را به عنوان فیلمنامه نویس در سینمای ایران آغاز کرد. او فیلمنامه نویس آثاری همچون « کُما » و « عطش » بود و در سال 1387 برای اولین بار به عنوان بازیگر مقابل دوربین اصغر فرهادی آمد تا در فیلم « درباره الی » به ایفای نقش بپردازد و پس از نیز در فیلم « جدایی نادر از سیمین » حضور یافت که او را تبدیل به چهره ای جهانی کرد. معادی در سالهای اخیر در ساخته های مشهور هالیوود از جمله « کمپ ایکس ری » و سریال شبکه HBO به نام « آن شب » حضور داشته است.
نقد فیلم « بمب؛ یک عاشقانه » :
پیمان معادی بازیگر جوانی است که توانسته در عرصه سینمای بین المللی نیز صاحب افتخار شود و بازیگری بین المللی برای سینمای ایران باشد. نخستین تجربه کارگردانی او نیز با « برف روی کاج ها » آغاز شد و حالا دومین اثر او با نام « بمب؛ یک عاشقانه » به سینما آمده تا معادی اینبار شانس خود را به عنوان کارگردان محک بزند. اما تجربه دوم کارگردانی معادی علی رغم نکات مثبتی که به همراه دارد، شامل ضعف هایی هم نیز می باشد.

داستان فیلم به 3 بخش متفاوت تقسیم می شود. در بخش اول به ماجرای رابطه ایرج و میترا پرداخته می شود و سپس به حواشی مدرسه و در نهایت عاشقانه ای که در پناهگاه میان دو نوجوان برقرار می شود. مهمترین ویژگی این 3 داستان می بایست این موضوع می بود که آنها در یک زنجیره مشخص به یکدیگر متصل باشند و از اتصال و یکپارچگی شان، نتیجه گیری منطقی حاصل شود. به نظر می رسد که پیمان معادی نیز چنین هدفی داشته و قصد داشته از تضاد رابطه ایرج و میترا با عشق تازه شکل گرفته ای که در پناهگاه و زیر بمباران و خرابی ها حاصل می شود، به پیام اخلاقی برسد اما به واسطه ایراد در روایت نتوانسته به هدف خود برسد.
یکی از مشکلات فیلم رابطه سرد میان میترا و ایرج است. رابطه ای که گویی به پایان راه رسیده اما مخاطب خیلی دیر دلیل آن را متوجه می شود و زمانی هم که به دلیل سردی رابطه آن دو پی می برد، چندان غافلگیر نمی شود چراکه معادی نتوانسته بستر مناسب را در ذهن مخاطب برای دنبال کردن ماجرای این زوج مهیا نماید. تغییر لحن فیلم در مدرسه که کمدی سیاه است و اشاره به باورهایی دارد که در زمان مدرسه به نوجوانان آموزش داده می شد نیز باعث چند پارگی داستان گردیده است. معادی قصد داشته در « بمب؛ یک عاشقانه » داستانی عاشقانه و در عین حال انتقادی از فضای جنگ بسازد اما به دلیل عدم کنترل مناسب بر چگونگی روایت داستان، باعث شده تا فیلم دچار ضعف شود و در مواقع بسیاری دچار لکنت در ضرباهنگ شود.

طراحی صحنه نیز با اینکه تلاش فراوانی انجام شده تا شباهت کاملی به فضای دهه شصت داشته باشد، اما دارای ضعف است. در سکانس های بیرونی فیلم ما با المان هایی مواجه می شویم که مربوط به دهه شصت بودند ( مانند نوار کاست، باجه تلفن ، زنبیل و.. ) ، اما حضور چنین مواردی در مقابل صحنه بدون آنکه نسبتی با تصویر داشته باشند و مناسبت موقعیت باشند، به نوعی افراط و اشتباه در به تصویر کشیدن سالهای دهه شصت به شمار می رود.
اما « بمب؛ یک عاشقانه » نکات مثبتی هم دارد که از جمله آن فیلمبرداری تحسین برانگیز محمود کلاری به شمار می رود. فیلمبرداری که مخصوصاً در دقایق ابتدایی فیلم بصورت ” ترکینگ ” انجام می شود و جلوه های بصری زیبایی را برای تماشاگر خلق می کند. همچنین باید به موسیقی زیبای فیلم نیز اشاره کرد که ساخته موسیقی ساز مشهور، النی کارایندرو است که قبلاً قطعات زیبایش را برای فیلمهای مطرح تئو آنگلوپولوس شنیده بودیم. موسیقی فیلم از این جهت برجسته است که دقایقی از فیلم بدون دیالوگ سپری می شود و تنها تصویر و موسیقی است که پیام خود را به مخاطب انتقال می دهد.

« بمب؛ یک عاشقانه » در بخش های فنی نمره قابلی قبولی می گیرد اما در روایت دچار ضعف هایی است که اجازه نمی دهد از « بمب؛ یک عاشقانه » به عنوان یک اثر موفق نام ببریم. ساختن یک عاشقانه در زیر بمباران زیباست اما این خرده پیرنگ به تنهایی نمی تواند ضامن موفقیت یک فیلم بلند سینمایی باشد. جدیدترین اثر معادی بیشتر از اینکه در مباحث فنی دچار مشکل باشد، دچار فقدان جزئیات در فیلمنامه است و این ایراد زمانی بیشتر به چشم می آید که فیلم به ورطه تکرار در سکانس هایی مانند مدرسه و سخنرانی ها می افتد.
نقد زومجی
بمب؛ یک عاشقانه فیلمی ساخته پیمان معادی و یکی از فیلمهای سی و ششمین جشنواره فجر است. در این فیلم ایرانی بازیگرانی چون سیامک انصاری و لیلا حاتمی ایفای نقش میکنند و در ادامه سری مطالب نقد فیلمهایجشنواره فیلم فجر، سراغ این اثر رفتهایم.
«بمب؛ یک عاشقانه». همانطور که از نام دومین ساختهی پیمان معادی پیدا است، قرار است به تماشای فیلمی با نگاهی عاشقانه و متفاوت به حوادث بمباران سالهای جنگ بنشینیم. شاید اگر از خودمان بپرسیم، چه میشود اگر پسر بچهای در حین بمباران و وضعیت قرمز که همهی اهالی ساختمان در پناهگاه دور هم جمع شدهاند، عاشق دختر همسایهشان شود، دریچه ورود به این فیلم را یافتهایم. نگاهی شاعرانه که به جنگ یا مفاهیمی همچون مرگ، رنگ و بوی دیگری میدهد. فیلم همین طور نگاهی موشکافانه و کنایهآمیز به وضعیت آن سالهای بچهها در مدرسه هم دارد. بستری که سرشار از تقابل نسلها و دیدگاههاست که شاید میتوان رگههایی از اجتماع امروز ایران را هم در فضای آن مدرسه دید. اجتماعی که دیوارهایش از شعار نوشتن پر شده و روشی جایگزین آن ندارد. اما فیلم معادی سعی دارد به این کنایهها و صرفا ترسیم فضای تلخ اجتماعی آن دوران بسنده نکند و نسل جدید را به عنوان پیشنهادی امیدوارانه ارائه دهد. نسلی که آن پسربچهی عاشق را به عنوان نماینده در دل فیلم دارد که بستر نگاهی تازه و تغییرات درونی شخصیت اصلی را فراهم میکند.

ساخته پیمان معادی از آن آثاری است که نسل جدیدتر را به عنوان نسلی که میشود به آن امیدوار بود در فیلم پیشنهاد میکند
به طور کلی فیلمهایی را داریم که نسل جدیدتر را به عنوان نسلی که میشود به آن امیدوار بود در فیلم پیشنهاد میکنند. به عنوان نمونه فیلم Hidden اثر میشائیل هانکه فیلمی است درباره درگیری دو مرد بر سرگذشتهشان که در فضایی آکنده از خشونت به سر میبرد اما پسران این دو در نمای پایانی این فیلم با هم به گفتگو مینشینند و امید آن است که این نسل با گفتگو مشکل خود را حل کند یا در فیلم Once Upon a Time in Anatolia ساختهی نوری بیلگه جیلان وقتی گروهی متشکل از پلیسها، دادستان و دکتر به واسطهی شغلشان به دنبال یک جسد میگردند، رفته رفته بر اساس میل درونیشان حقیقت را آن طور که باید دنبال نکرده و حتی آن را کتمان میکنند اما در نمای پایانی جیلان پسربچهای را نشان میدهد که ساده از کنار توپی که از حیاط مدرسه بیرون افتاده نمیگذرد. در این میان نمونههای ایرانی هم وجود دارد از جمله فیلم «ابد و یک روز» که پسربچهای با نام نوید، مژدهی نسل جدیدی را میدهد که باید به خاطر او در خانه ماند و به رشدش دلگرم بود. اما جالب آن است در برخی نمونهها از جمله فیلم «جدایی نادر از سیمین» چنین نگاهی کمتر دیده میشود به گونهای که در فیلم، دختر نسل جدید هم مانند پدرش دروغ میگوید و اصغر فرهادی باوجود نگاه دقیقش به جامعه در ارائه چنین پیشنهادی تردید دارد.

از دیگر نکات مهم فیلم میتوان به بازی بازیگران به خصوص پسربچه اشاره کرد
بازگردیم به سراغ فیلم بمب. همانطور که گفته شد، فیلم بمب هم سعی دارد پیشنهاد بدهد. از شعار “بنی آدم اعضای یک دیگرند” که روی یکی از دیوارهای مدرسه به چشم میخورد گرفته تا دختر بچهای که به او پیشنهاد میشود با گفتگو پدر و مادر در آستانهی جدایی خود را کنار هم نگه دارد، نشان از روشی نو دارد. در واقع گفتگو مسئلهای است که شاید هرچه فیلم درباره آن ساخته شود باز هم کم است. چرا که راه حلی با کمترین هزینه و رو به جلو است اما ایرادی که به فیلم وارد است اصرار بیش از حد بر این مضمون است. به نوعی میتوان گفت فیلمساز آنقدر حرفی که میخواسته بزند برایش مهم بوده که از پرداخت شخصیتهایش دورمانده است. چرا که فیلم از ابتدا، قصهی یک زن و شوهر را پیش میبرد و سعی دارد نگاهی عاشقانه را رقم بزند اما به صورت موازی هم سعی در بیان مسائل اجتماعی هم دارد و می خواهد فیلمی اجتماعی هم داشته باشد که به نوعی میان این دو درگیر است. اتفاقی که شاید اگر با پرداخت دقیقتر شخصیت زن و شوهر و رابطه زناشویی آنها همراه بود، خود به خود این مضامین اجتماعی هم گفته میشد. به طور مثال فیلم جدایی نادر از سیمین به عنوان یک نمونه موفق ضمن پرداخت شخصیتهایش از جمله نادر و سیمین، مضامین اجتماعیاش را هم در دل قصه و شخصیتها بیان میکند. در فیلم بمب، ما چند شب صرفا شاهد زن و شوهری هستیم که حرفی با هم نمیزنند و به خصوص چیز زیادی از شخصیت زن نمیدانیم، به همین دلیل شاید برایمان باور پذیر نباشد این زن به دختر بچه ای توصیه کند مشکلش را با گفتگو حل کند. شاید بهتر بتوان گفت روندی که برای نزدیک شدن این زن و شوهر در فیلم طراحی شده کافی نیست.

از دیگر نکات مهم فیلم میتوان به بازی بازیگران به خصوص پسربچه که بازی بسیار خوبی را به نمایش میگذارد و همین طور اولین حضور کوتاه محمود کلاری مقابل دوربین که بازی خوبی هم همچون فیلمبرداری درخشانش (از جمله ترکینگ پلان آغازین فیلم که بسیار در فضاسازی فیلم نقش دارد) ارائه میدهد، اشاره کرد. موسیقی فیلم را النی کاریندرو (خالق قطعات درخشان فیلمهای آنجلوپولوس) ساخته که سعی داشته تمی فانتزی و حس و حالی شاعرانه به فیلم بدهد که در این امر تاثیر گذار بوده است. در مجموع فیلم بمب را میتوان اثر قابل قبول دیگری همچون نخستین فیلم معادی یعنی برف روی کاجها، دانست و چه بسا وی در این فیلم بسیار جلوتر هم رفته است.