ناکجا آباد تصور کنید روزی میبینید که یک جا ازدحام است کنجکاو میشوید میبینید یک عده با اشتیاق و سبقت گرفتن از هم میخواهند سوار یک اتوبوس شوند ..هر کس در تلاش است زودتر سوار شود ناخوداگاه شما هم مشتاق میشوید حتما مقصد جای خوبی است که اینطور برایش سرو دست میشکنند..چند بار هم سوال میکنید که کجا میروید ؟ ولی آنقدر جمعیت زیاد است و اشتیاق سوار شدن که کسی جوابی نمیدهد البته یک دلیلش هم این است که خیلی ها از آنها مثل خود شما فقط با دیدن ازدحام آمده اند بالاخره با زور و فشار و هول دادن دیگران به درب اتوبوس میرسید و با فشار جمعیت به داخل راه پیدا میکنید …افراد مختلفی را در اتوبوس میبینید یک عده که آرام و مرتب هستند و از قبل بلیط داشتند روی صندلی های خودشان نشسته اند و بعضا مطالعه میکنند یا حتی خواب هستند … جمعیتی که با آنها وارد شده اید و صندلی ندارند در وسط راهرو اتوبوس ازدحام وسرو صدای زیادی ایجاد میکنند.و شما تعجب میکنید چطور آن افراد روی صندلی اینقدر آرام هستند..اتوبوس بالاخره موفق میشود در حالی که جمعیت زیادی بدنبالش میدود حرکت کند و شما خوشحال از این موفقیتی که یافتید به خود میبالید … ولی کم کم به خود می آیید اصلا داریم کجا میرویم ؟! ..و کمی بعد خودتان را آرام میکنید و در ذهنتان پاسخ میدهید که حتما جای خوبی است مگر ندیدی که ملت داشتند سرو دست میشکستند که سوار شوند…. با هر نیش ترمز اتوبوس در هر روستا و شهری یک عده از افراد وسط اتوبوس که تصور میکنند به مقصد رسیده اند یا از سوار شدن پشیمان شده اند پیاده میشوند شما نمیدانید باید چکار کنید یک چشمتان به افرادی است که پیاده میشوند و یک چشمتان به آنهایی که با آرامش روی صندلی هابشان یا خواب هستند یا مطالعه میکنند.. فشار روانی زیادی را تحمل میکنید ..از حرفها و پچ پچ های افراد دور برتان که با شما سوار شدند هم متوجه میشوید که آنها هم نمیدانند مقصد کجاست …جالب است که راننده اتوبوس اصلا مشخص نیست و راه دسترسی به راننده با دیوار شیشه ای و دودی مسدود شده طوری که نمیشود او را دید … اتوبوس گاهی با سرعتی عجیب و ترس آوری حرکت میکند و پیچ های تندی میزند حالا از استرس عرق کرده اید چکار باید بکنم …دل را به دریا میزنید ..باید بروم از آنها که روی صندلی هستند بپرسم آنها حتما میدانند مقصد کجاست … در بین صندلی ها آقای جا افتاده ای با موهای جوگندمی و عینکی ضخیم با کت و شلوار و کراوات و بسیار مرتب توجه شما را جلب میکند ..سعی میکنید خود را از بین مردم ایستاده و آویزان از میله های اتوبوس به اوبرسانید ..بالاخره موفق میشوید ..یک سرفه میکنید و آهسته میپرسید ببخشید شما میدونید این ماشین کجا میره ؟ ولی هیچ عکس العملی نمیبینید انگار صدای شما را نشنیده ..اینبار بلند تر میپرسید و مجبور میشین چند بار این کار رو تکرار کنید ..بالاخره مرد از بالای کتاب نگاهتون میکنه و با تعجب میپرسه پس چطور سوار این ماشین شدید ؟! بعد حرفش رو ادامه میده که هیچ کس نمیدونه مقصد آخر کجاست و البته مهم هم نیست اینجا هر کس فقط خودش میدونه کجا پیاده بشه …! !