به قد بلندش می نازید و میگفت خیلی از دخترها خاطر خواهش هستند. فرشید دنبال مریم بود. مریم همکلاسیمان بود که با من ارتباط بیشتری داشت. او در واقع داشت آمار مریم را میگرفت با ذکر این نکته که فرشید قد بلندی داشت. مریم اوایل که به دانشگاه آمده بود، حلقه در دست چپ می انداخت ولی بعد از چند ماهی که از آمدن به دانشگاه گذشت، حلقه را در آورد. در همان زمانها بود که برای میلاد (نامزدش) دنبال خانه ای در تهران میگشت. میلاد تهران نبود. از آنجا که مریم تعریف میکرد، میلاد پس ازانداز کمی برای اجاره داشت ولی میخواست خانه ای بگیرد و کارش را به تهران بیاورد. مریم کارهای میلاد را پیگیری میکرد. سراغ اجاره و قیمت را از من میگرفت. آمار رهن و اجاره و خرید را تا حدی که میدانستم، دادم. مریم دختر شلوغ و پر انرژی بود که میتوانست توجه جلب کند. البته قدش با کفشهای پاشنه بلند از ۱۶۰ سانتی متر تجاوز نمیکرد. اطلاعات مریم را فرشید میگرفت. این آمار گرفتن و صحبتهای دورهمی حول یک مقوا سفید بود که پوسته های تخمه را روی آن می انداختیم. مریم را “ولی” هم میخواست. این موضوع را فرشید نمیدانست. البته خواسته ی “ولی” بعد از جواب رد طلیعه و کنار کشیدن فرشید در دلش پدید آمده بود. رابطه “ولی” و مریم که شکل گرفت، پنهانی بود. این خبر را چند نفری تایید کردند. گویا آنها را چند بار با هم دیده بودند. با هم زبان انگلیسی یا کانادایی میخواندند. میخواستند بروند آن سوی مرزها. مریم رفت و عاقبت به خیر شد. “ولی” چند باری تلاش کرد ولی با شکست روبه رو شد. “ولی” پسری با چشمان سبز، موهای گندمی و پوستی سفید قرمز بود. قدش ۱۸۰ سانتی متر و تپل محسوب میشد. تلاش “ولی” برای رفتن چندین ماه بعد از رفتن مریم به ثمر نشست. از “ولی” خبری در دسترس نیست.
چنان مبهوت صفحه لپ تاپ شده بود که توجه پریسا هم آزمایشگاهی اش را هم جلب کرد. پریسا هم متوجه رفتار غیر عادی “ولی” شده بود. “ولی” نزدیک ۶۰ سانتی متر با لپ تاپ فاصله داشت. دستهایش را به سینه گذاشته بود و مثل چوب خشکش زده شده بود. عکسهای طلیعه را نگاه میکرد. عکسهای طلیعه را چند تایی با کیفیت گیر آورده بود. طلیعه هم همکلاسی من در مقطع تحصیلی قبلی بود. فرایند پیدا کردن این عکسها پیچیدگی هایی داشت. قبل از این ماجرا و لو رفتن عاشق شدن “ولی” من از این موضوع مطلع شده بودم. این زمانی بود که “ولی” فهمیده بود، من طلیعه را میشناسم و حتی یک عکس گروهی از بچه ها که طلیعه هم هست، دارم. وقتی عکس بی کیفیت را که طلیعه هم حضور داشت، دید؛ آن را از من خواست مثل کودکی که از مادرش شیر طلب میکند. وقتی عکس را به بهانه نشان دادن به مادرش گرفت جمله ای گفت که شانه هر با دل رحمی را میلرزاند. گفت تو بهترین هدیه ای را به من دادی که تا حالا گرفتم. شاید اشک هم در چشمانش حلقه زده بود.
وقتی فرشید آمار مریم را میگرفت، “ولی” هم میشنید. فرشید به قدش بلندش می نازید. از داستانهای عاشقانه اش میگفت. او عاشق دخترهای کوتاه قد شدن مردهای قد بلند را یک تئوری اثبات شده عنوان کرد. یعنی مردهای قد بلند عاشق دخترهای کوتاه قد میشوند. فرشید از زندگی اش هم میگفت. همزمان تخمه ها را هم روی موقوا پرت میکرد. پدرش نابینا شده بود. خواهر ۱۴ ساله اش را هم شوهر داده بودند. در ذهنم داستان زندگی فرشید مثل پتکی روی سنگ ثبت میشد. غیر از فرشید و “ولی” چند نفر دیگری هم آنجا زندگی میکردند. یکی از آنها محمد حسن بود. محمد حسن قاسمی فرد که یک دوست فوق العاده برای هرکسی محسوب میشد. محمد حسن ماجرای متفاوتی داشت که در قسمت دیگر بیان خواهیم کرد.
فرشید هم رفت. قبل از رفتنش پدرش هم مرحوم شده بود. شاید خیالش از بابت خواهرش هم آرام شده بود که فردی هست که تامینش کند. فرشید به قد بلندش مینازید. شاید در خارج از کشور ناز کردنش کمتر شده باشد از ویژگی های جالبش صدای آرامش بود. خاطره جالبش، جلسه دفاعش بود. جلسه دفاع معمولا پذیرایی دارد و این پذیرایی چالشی عمیق بین دانشجویان بود. یک چشم و هم چشمی بی خود و بی جهت. فرشید آخر دفاعش گفت قرار است دوستش پذیرایی را بیاورد و نیاورده است. بچه ها شکست خورده از جلسه دفاع برگشتند. فرشید در بند هیچ دختر قد کوتاهی نبود.
“ولی” به طلیعه پیام داده و علاقه اش را ابراز کرده بود و بلافاصله جواب رد شنیده بود. او قبل از جواب رد شنیدن به چشمهای طلیعه در پروفایلش نگاه میکرد و میگفت، ببین چقدر چشمهایش به من شبیه است. او حرفهایی که راجع به طلیعه میشنید را انکار میکرد. او فکر میکرد انگار دنیا نمیخواهد او به طلیعه برسد. او زبان انگلیسی میخواند. او میخواست برود. او دنبال کسی میگشت.
وقتی این ماجرا را مرور میکنم به این عبارتها می اندیشم…
“همیشه یک ذره حقیقت پشت هر”فقط یه شوخــے بود” هست.یک کم کنجکاوـے پشت “همین طورـے پرسیدم” هست.
قدرـے احساسات پشت “به من چه اصلا” هست.
مقدارـے خِرَد پشت “چه میدونم” هست. و اندکــے درد پشت “اشکالــے نداره” هست.”
اسمها کاملا فرضی بوده و از قوه تخیل نویسنده نشئت میگیرد. هرگونه تطابق احتمالی تصادف بوده است.