هوا به یکباره طوفانی شد. همین چند ساعت پیش بود که در اینستاگرام فردی را دیده بودم که با طوفانی جابه جا میشد و به تمسخر خندیده بودم. گفتم مگر میشود باد آدم را جابه جا کند. شدت باد آنچنان نبود که از حرکت مرا باز دارد اما آنچنان گرد و غبار بلند شده بود که هم دید را مختل کرده بود، هم چشمان را اذیت میکرد. آنوقت بود که فکر میکردم اگر شتری داشتم میتوانستم بین دو کوهانش بنشینم و به راحتی در میان طوفان عبور کنم. وقتی با این فکر به میانه راه رسیده بودم به این اندیشه فرو رفتم که پس از رسیدن به منزل شتر را کجا جای دهم. به ایستگاه تاکسی که رسیدم همه رشته افکار پاره شد که تا اتومبیل هست چرا از شتر استفاده کنیم؟ اما اتومبیل چه سود دهد وقتی که درختی بشکند و به میان جاده بیفتد. به نظرم اگر شتر بود پاهایش را از روی درختی که با باد شکسته شده بود و جاده را بسته بود، بلند میکرد و به حرکتش ادامه میداد ولی اتومبیلها همه پشت سر هم ردیف ایستاده بودند و فقط بوق میزدند. شاید اگر من (عابر بی شتر) از آنجا رد نمیشدم تا آمدن کارکنان شهرداری، مشغول فشردن دکمه بوق خود بودند.
با سر و روی خاکی در صندلی جلوی تاکسی نشستم. راننده تاکسی از خنک شدن هوا در بهار صحبت میکرد. خوشحال بود اما نگران پرپر شدن شکوفه های سردرختی برای کشاورزان هم بود. مشغول خواندن کتابهای الکترونیکی خودم شدم. داشتم به نوشتن خلاصه ای از کتاب روایت یک پنگوئن از استوا فکر میکردم. مسافر پشت سر من اهل حرف و صحبت بود. آنقدر با انرژی لب به سخن گشوده بود که راننده هم به سخنوری مشغول شد. تمام افکار من را از خواندن کتاب و نوشتن خلاصه کتاب و گزارش همایش ایران-ایتالیا که چند روز گذشته برگزار کرده بودیم به هم ریخت. اول از پسرهایش گفت که همگی برق خوانده اند. اولی که تا لیسانس بیشتر نخوانده است و برق قدرت را تا گرفته مشغول کار شده است و دو فرزند دیگرش هم چند روز دیگر کنکور کارشناسی ارشد برق الکترونیک میدهند. بعد از ماجرای درس خواندن پسرهایش از ماجراهای ژاپن رفتن خودش گفت. مسافر پشت سرم از بچه های جوادیه که روزگاری ژاپن را از وجود خود پر کرده بودند، پرسید. راننده از ویژگیهای مردم ژاپن میگفت. از ماجرای موتورهای هوندا که به زور سر هم میشد و ما پیکان میساختیم و الان ژاپنی ها اتومبیلهایی با ویژگی هایی منحصر به فرد می سازند و ما پژو مونتاژ میکنیم. از هوش نسبتا پایین مردم ژاپن میگفت که البته سخت تلاش گر بودند. او آنجا عهده دار کارهای ساختمانی بود. نم نم باران که کنار باد و طوفان شروع شد، گفت که آنجا زیاد باران میگرفت. وقتی باران شروع میشد کارهای بیرون ساختمان متوقف میشد. از زلزله های زیادش میگفت که خدمتکار صبح به صبح پیچ های شل شده لوسترها و قابها را سفت میکرد و میرفت. از ماجرای تعریف سرکارگر از مهارتش گفت که بعدا باعث ارتقا و حقوقش شده بود. میگفت اگر اینجا بود حتما زیرآبش را میزدند (زیرآب زدن ضرب المثل قدیمی). در ژاپن برای چیزی صف کشیده نمیشد به جز گل. در حالی که باغها و پارکها سرشار از گل بود. به اینجای داستان که رسیدیم، مسیر در انتهایش بود و به ناچار از سخنرانی اش محروم شدیم. صحبتهایش به لاف زدن نمی آمد. مرا به فکر فرو داشت، شاید یک سفر باید به ژاپن بروم…
چند روز از ماجراهایی که درباره ژاپن شنیده ام گذشته است. امروز گزارش همایش مشترک ایران-ایتالیا را تکمیل کردم. روز و شب قبل از همایش از پرکارترین روزهای سال بود. وجود چند مدیر و کارفرما که هرکس توصیه ای و خواسته ای داشت، کار را سخت میکرد. در عین واحد باید در چند محل حاضر میبودیم و چند کار را مدیریت میکردیم. تمام روسای دانشگاه ها و پارکهای علم و فناوری دعوت بودند. مدیر عاملهای شرکتهای مختلف و اتاقهای بازرگانی برای جلسه های تجاری دعوت شده بودند. تا دو بامداد روز همایش مشغول تهیه بسته های فرهنگی افراد حاضر در همایش بودیم. چند جای مختلف برای پذیرش در نظر گرفته شده بود. نیمه شب هوس باران داشتم ولی هوسی زودگذر. صبح در مسیر رسیدن به محل همایش، باران شروع شد. من که باران برایم غیر منتظره بود و با لباسهای فرم مجبور به حضور بودم، بازگشتم و چتر برداشتم. نمیدانستم خوشحال باشم یا ناراحت. من نیمه شب تقاضای باران داشتم ولی صبح باید سختی لذت باران را میچشیدم. از مسئولین وزات علوم ایران و ایتالیا در مراسم حاضر بودند و سخنرانی داشتند. بعد از ناهار شرکتهای ایتالیایی با شرکتهای ایرانی به صورت دو به دو مذاکره تجاری داشتند. هر شرکت کارها و محصولات خود را معرفی میکرد و در صورت انطباق باب همکاری باز میشد.
اگر دنبال ارتباط همایش ایران-ایتالیا با ماجرای تعریف راننده تاکسی از زندگی اش در ژاپن بگردیم احتمالا به چیزی شبیه نظم، تلاش و ارتباط برسیم. در همایش با اینکه فرمهای ثبت نام جابه جا شده بود و به اشتباه لیست ضیافت شام برای لیست حضور در همایش چاپ شده بود و عده ای را بدون کارت وارد سالنها کردیم و برای عده ای با دست روی کاغذ، کارت صادر کردیم اما نظر سنجی ها نشان میداد ثبت نام به نحو احسن انجام شده است. حتی وقتی برای بازدید از شرکتها با حراست روبه رو شدیم و چند دقیقه منتظر نتیجه مذاکرات شدیم، هیچ کدام از ایتالیایی ها تعجب نکرد. شاید چون این اتفاقها در آنجا هم عادی بود. علت بی نظمی را نمیتوان به بی توجهی افراد برای انجام کار نسبت داد. مهمترین عامل از نظر بنده وجود چند نفر تصمیم گیرنده برای مدیریت کار بود که هر کدام بر اساس تجربه های شخصی پیشنهادی ارائه میدادند که لزوما با هم قابل اجرا نبود. اما در کنار این بی نظمی که در رفتار ایتالیایی ها قابل مشاهده بود، تلاش و صبر و فرهنگ اروپایی بدون تعارف آنها بود.
مناظره های انتخاباتی شروع شده است. باز هوا شهر بارانی است. اتومبیلها پشت سر هم از این خط به آن خط میروند. صدای بوق قطع نمیشود. انگار برای چترها فقط جای یک نفر است. روزگاری بود که زیر چترها چند نفر قدم میزدند. هر گروهی یک روایتی از داستان شهر میخواند. آیا کسی هست که چترش بیش از یک نفر جا داشته باشد؟
2 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
واقعا از خوندن داستان هات لذت می برم. ادامه بده. مخصوصا شرح حال
ممنون رضا جان
نظر لطف شماست