ماجرای مجید به کجا رسید؟
امروز وقتی داشتم میرفتم شرکت یه گربه سیاه دیدم که رو پادری جلوی شرکت خودشو میکشید و نرمش میکرد. وقتی صدای پاهای منو شنید اروم شروع کرد به راه رفتن. به ذهنم رسید گوشی رو بردارم ازش یه فیلم بگیرم و بهش بگم مجید. گفتم بذاراول امتحان کنم ببینم چقدر حساسه. گفتم مجید، گفتم محسن، گفتم مسعود… تاثیری نداشت. صدای من یکنواخت بود. شاید هم اسمش اینها که من میگفتم نبود. خلاصه این موج هم یه روزی از بین میره و تموم میشه. اینو از اون جهت میگم که موجهای نظیر میزن تو مختا، غلام شیش لول بند، بهروز خالی بند، مجید دلبندم، وگوئم وگوئی وئوگولنزج هم فراموش شدند.
ما احساسهای متفاوتی رو تجربه میکنیم، مثل شادی، خشم، اندوه…. همه اینها با عمقشون میگذرن. چیزی که ما باید یاد بگیریم و خوب بلدش بشیم امیده….
امیدتو از دست نده و آرزوتو بدست بیار…
#همینان
#یادداشت
@haminanlife