قبل از اینکه از منزل خارج بشم، میخواستم بنویسم که شهر فلج شده است. یک برف باریده است و یک شهر تعطیل شده است. برای نابینایان و معلولین راهکاری اندیشیده نشده است. همه اینها در ذهنم چرخ میخورد و منتظر بودم که به واقعیت تبدیل شود. تمام مدارس و دانشگاه ها تعطیل شده بودند. درختان تنومند زیر بار برف قد خم کرده و تمام مسیر کوچه را مسدود کرده بودند. در برخی مناطق هنوز درختان زیر بار برف به سر میبرند و درختان بریده شده کنار خیابان صف کشیده اند. یاد لطیفه ای افتادم که میگفت، قدیما وقتی دندون درد میشدیم و به پدرمان میگفتیم، میگفت، ولش کن خودش خوب میشود و الان هم اتفاقی می افتد، برفی می آید، زلزله میشود، کشتی غرق میشود و پلاسکو میسوزد، مسئولین میگویند که ولش کنین خودش خوب میشود.
پیش خودم فکر میکردم که به راستی مسئولین کجا هستند. الان مسئولین غیر از کارهای پیش بینی شده، آیا کارهای نو، بدیل، ابتکاری و پیش بینی نشده را میتوانند انجام بدهند یا منتظر دستورند؟ از گیشا به فلکه صادقیه و از صادقیه به آزادی و از آزادی به انقلاب و از انقلاب به امیرآباد شمالی قدم زدم. مردم در حرکت بودند. یکی میگفت چرا ما نمیرویم آب از کشورهای همسایه وارد کنیم که به خاطر بی آبی دست به دعا برداریم که برف ببارد. دو عاشق در پارک به هم برف پرت میکردند. یکی چای داغ میفروخت و مسافران در صفهای طولانی در حالی که در مقابل دهانشان ابر درست میکردند، منتظر تاکسی یا هر نوع وسیله برنده بودند. شهر فلج نبود. برف پاروکن ها در شهر قدم میزدند. مکانیسمهای ذوب یخ از قبیل شن و ماسه و نمک در مسیرهای یاد شده دیده نمیشدند. مردم روی یخها مراقب لیز نخوردن هستند. یک ون سبز کنار مترو ایستاده است و زنانی که کلاه به سر دارند را به داخلش راهنمایی میکند. شاید به این خاطرکه بیشتراز سرما نلرزند! هنوز خبر میرسد که برخی جاده ها یخ زده هستند و برفها روی جاده کوبیده شده هستند.
برف یک هیجان و آرزوست. تا وقتی زودگذراست و تماشایی، نگاهش میکنیم، آرزویش را داریم و آدم برفی هایش را هر طور که دلمان بخواهد میسازیم. برف در عین سفید بودن و لطیف بودن، یخ کردن، یخ شدن، لیز خوردن، ترافیک، ناهماهنگی و… را همراه دارد. گاهی برای آن لذت آماده ایم و گاهی غافلگیر میشویم. باید قدر لحظات کنار هم بودن را دانست. به قول دوستی زود دیر میشود.