

روزانه یک لبخند بزنید
روزانه بیش از یک لبخند بزنید
روزانه بیش از یک لبخند واقعی بزنید
روزانه بیش از یک لبخند واقعی بر لبان افراد بنشانید.
دنیل کارنگی میگه روزانه یک کار نیک انجام دهید و پس از انجام دادن یک کار خوب لبخند بزنید و شاهد لبخند دیگران باشید.
هنر در شخصیت
یک راه دستیابی به تصویر حک شده در مغز، «هنر» است.مقولهای که با ناخودآگاه سروکار دارد. مغزِ مربوط به عواطفِ انسان، خیلی خوب با مفاهیمِ نمادین و آنچه فروید آن را «فرایندِ نخستین» (پیامهای استعاری، داستان، اسطورهی هنر) می نامد، مأنوس و آشناست. از این شیوه اغلب برای درمان بچههایی که دچار آسیب روحی شده اند استفاده میشود. بعضی اوقات هنر میتواند راهی برای کودکان باز کند تا راجع به لحظهی هولناکی که از راهِ دیگر، جرأت ابراز آن را ندارند، صحبت کنند.
دکتر اسپنسر آت، روانپزشک کودک که متخصص درمان چنین بچههایی است ماجرای پسر پنج سالهای را برایم تعریف کرد که همراه با مادرش توسط معشوقِ سابق او ربوده میشود. آن مرد آنها را به اتاق هتلی می برد و در آنجا به پسر دستور می دهد که به زیر پتو برود و بیرون نیاید و در همان حال مادر او را تا سرحد مرگ به زیر مشت و لگد میگیرد. پسر هیچ نوع تمایلی نداشت تا در مورد چیزهایی که شنیده بود با دکتر اسپنسر حرف بزند. به همین خاطر دکتر از او میخواهد که یک نقاشی بکشد، هر طرحی که دلش میخواهد. تصویری که پسرک میکشد یک رانندهی ماشین مسابقه است که چشمان درشتِ هیجان زدهای داشته است. این چشمانِ درشت، احتمالا چشمانِ خود پسرک بوده است که دزدکی به سارق نگاه میکرده است. این بازگشتِ پنهانی به صحنهی تکان دهنده تقریبا همیشه در آثار هنری بچههایی که دچار ضربهی روحی شده اند مشاهده میشود.
دکتر اسپنسر، همیشه از بچههای تحت درمان خود میخواهد که نقاشی بکشند. از این طریق نه فقط خاطرات قدرتمندی که فکر و ذهن بچه را اشغال کرده است در هنر او انعکاس مییابند؛ بلکه عمل نقاشی به خودی خود، جنبهی درمانی دارد و نقطهی آغازی است برای فرایند غلبه بر شوک روحی.
ما در آرزوی دست یافتن به حقیقت مطلق
ما در آرزوی دست یافتن به حقیقت مطلق هستیم، زیرا تاب تحمل پریشانی ناشی از بوالهوسی های هستی را نداریم. نیچه، آن را این طور توصیف کرده است:«حقیقت وهمی است که بدون آن یک گونه خاص قادر به زنده ماندن نیست.» ما خود را در جست و جویی درونی برای راه چاره تدهین کرده ایم؛ خود را از نیاز به «جزئی از کل بودن» انباشته ایم؛ سرسختانه به این باور وفاداریم که تفسیر – دست کم نوعی از تفسیر – امکان پذیر است. این باور، همه چیز را قابل تحمل و ما را در حس سلطه و قدرت غوطه ور می کند.
هنر درمان، اروین یالوم، صفحه 201
ما هیچ چیز نداشتیم و همه چیز در برنامه داشتیم؛ این جوانان همه چیز دارند و هیچ چیز در برنامه ندارند
در صحنهی عمومی زندگی، وقایع خوب و بد همه رخ میدهند. ولی بیشتر ما، تنها وقت صرف تعریف ناکامیها میکنیم تا لذات. به ندرت پیش میآید که به تفصیل ماجرایی خوشاند را تعریف کنیم. از موانع بهتر میشود با شوخ طبعی یا تأثر سخن گفت. آیا طبق آن ضرب المثل معروف که میگوید «خوشی که تعریف کردن ندارد.» عمل نمیکنیم؟
… منِ ما تا زمانی که خود را با یک بدبختی همسان می کند، دارای تاریخچه و شخصیت هست. این بدبختی موجب شده که او هدف داشته باشد، هدف خلاص شدن از آن. این امر مرا به یاد سخنان ایون دِشان(Yvon Deschamps) می اندازد که جوانی خودش را با بحران جوانان امروزی که به صورت اعتیاد و فرار از خانه و جدایی شان از جامعه و خودکشی تعریف میشود، مقایسه می کند و میگوید:«ما هیچ چیز نداشتیم و همه چیز در برنامه داشتیم؛ این جوانان همه چیز دارند و هیچ چیز در برنامه ندارند.» وقتی به آسایش مادی که پدران ما آرزویش را داشتند دست یافتیم، دیگر هدفی نداریم و راهمان را گم میکنیم و به دنبال غم و غصه میگردیم تا به زندگیمان معنی دهیم.
قربانی دیگرانیم و جلاد خویش، گی کورنو، مترجم زهرا وثوق، انتشارات مکتوب صفحه 187