پر از شور و هیجان بود. از اولیا رضایت گرفته بودند که بچه ها دربی را داخل مدرسه با هم ببینند. برای هم کری میخواندند. مرتب از اساتید سوال میکردند که طرفدار چه تیمی هستند. اگر استاد میگفت طرفدار تیمی نیستم باز اصرار میکردند که کدام تیم را انتخاب میکنی؟ اگه قرمز میگفتی یه نتیجه داشت و اگه آبی یه نتیجه دیگر. از آنجا که تعداد طرفداران قرمز بیشتر بود و الان هم در صدر جدول به سر میبرند، ترجیح دادم قرمز را انتخاب کنم که با کلی سوت و کف بدرقه شدم و از طرفی گروه مقابل هم مرا به نامعلمی گری و اخراج شدن از معلم خوب بودن تهدید کردند.
همین که وارد استخر شدم. نتیجه یک بر صفر بود. لباس عوض کردم و دوش گرفتم و چند دوری شنا کردم و برگشتم اعلام کردند نتیجه 3 بر یک شده است. یادم افتاد چند سال پیش همین اتفاق برای تیم مقابل تکرار شده بود. “نتیجه دو بر صفر بود. رفتم سر کوچه خرما بخرم بگردم. نتیجه 3 بر دو شده بود. میگفتند یک نفر در ورزشگاه از خوشحالی سکته کرده است.” از استخر که خارج شدم هنوز نتیجه 3 بر یک بود. انگار بازی باید با همین نتیجه تمام میشد. میدانستم اگه بعد از بازی به پیرایشگاه بروم با خیل جمعیت در انتظار روبه رو میشوم و اگر هم پیش از بازی بروم با هر سوت و گل نصف سرم از مو خالی می شود. تنظیم کردم پنج دقیقه آخر بازی در پپرایشگاه باشم. هنوز نتیجه 3 بر یک بود که با یک پرتاب بلند اوت گل دوم به ثمر رسید و نتیجه 3 بر دو شد. مرد آرایشگر آن قدر بالا پایین رفت و خدا را التماس کرد که من هم که برایم فرقی نمیکرد دوست داشتم استقلال تا آخر نتیجه را با یک اخراجی حفظ کند و بازی را ببرد تا لااقل آرایشگر با موهای من کاری نداشته باشد. خلاصه ماجرا ختم به خیر شد و هم چمنهای ورزشگاه سالم ماند هم موهای من.