دکمه های Ctrl+Z دنیا
برخی اسامی و عبارتها در انتها توضیح داده شده اند.
با سنگ و چوب روی زمین کنار رودخانه نوشتم 16 آذر ماه 1397. پوریا نشسته بود و به من گوش میداد. از اولین انفجار بزرگ و ظهور ماده و محو شدن پاد ماده ها نزدیک به 14 میلیارد سال میگذرد. اگر در یک تقویم کیهانی 14 میلیارد سال را به یک سال تقسیم کنیم، به هر ماه حدود 1.2 میلیارد سال و به هر روز حدود 40 میلیون سال و به هر دقیقه حدود 30 هزار سال میرسد. تمام تاریخ حیات انسان ها به این دقیقه آخر تقویم کیهانی باز خواهد گشت.
تاریخ تکرار میشود و ما آدمها سعی میکنیم برای خودمان بهترین ها را رقم بزنیم. هرکسی در زندگی نمایش ترومن خودش را دارد. انگار تمام دنیا برای نفس کشیدن و تاریخ سازی او دست به کار شده اند. هرکس درون خود الماسی دارد که باید آن را کشف کند.
هرچه زمان میگذرد ما بر اساس تجربه های خودمان قواعدی را برای زندگی انتخاب میکنیم. گاهی هم آن قدر مشغول زندگی هستیم که زندگی کردن را بلد نمیشویم و گاهی آنقدر برای زندگی کردن می جنگیم که وقتی برای زندگی کردن نداریم. چارلز دیکنز مینویسد که چهار چیز را در زندگیت نشکن: اعتماد، قول، رابطه و قلب. زیرا این ها وقتی میشکنند، صدا ندارند ولی درد زیادی دارند. در دیالوگ بین ادوارد و آنا در کتاب اسبهای لنونگراف شبیه ما نیستند، درد و رنج این گونه تعبیر میشود:
ادوارد: میدونی فرق بین درد و رنج چیه؟
آنا: چه فرقی میکنه؟ وقتی دوتاشون بَدَن
ادوارد: وقتایی که باهات حرف میزنم و
حواست پیش یکی دیگه س،
این میشه رنج!
آنا: خب درد چیه اونوقت؟؟
ادوارد : که با این حال باز دوستت دارم!
پوریا کنترلش را از دست داد و گفت این همه مقدمه برای Ctrl+Z به چه معناست؟؟
به این فکر کن زندگی هم Ctrl+Z داشت. در بازی های شطرنج کامپیوتری این دکمه به ما کمک میکند که باز گردیم و انتخابهای خود را اصلاح کنیم. البته توضیح این موضوع به سادگی امکان پذیر نیست. چون زندگی، بازی شطرنج کامپیوتری نیست. با این حال در بازی شطرنج هم، با یک یا چند حرکت، شکست و یا پیروزی مشخص نمیشود ولی دکمه Ctrl+Z به ما کمک میکند که احساس بهتری به انتخابهایمان داشته باشیم. Ctrl+Z وقتی سودمند است که زمان بی نهایت باشد و انتخابهایمان هم نامحدود باشد.
پوریا به فکر فرو رفته بود. میگفت ای کاش Ctrl+Z داشتیم و به این دنیا نمی آمدیم. در همان بهشت برین می ماندیم.
پوریا تعجب مرا برانگیخته بود. من به ای کاشهایی که گفتیم و شنیدیم فکر کرده بودم و این ای کاش از همه آنها متفاوت تر بود. مثلا ای کاش رشته تحصیلی دیگری را انتخاب کرده بودم؛ ای کاش وارد بازار کار شده بودم؛ ای کاش با او معامله نمیکردم؛ ای کاش کمی بیشتر به فکر سلامتی بودم… و پوریا به این فکر میکرد که ای کاش به دنیای خطی پر از انتخاب بدون دکمه Ctrl+Z پا نگذاشته بود.
به فیلم تلویزیونی ایرانی مثل دست چپ و فیلم روز گراند هاگ می اندیشم که به نوعی خاصیت Ctrl+Z را به ما نشان میدهد. ما آمده ایم که رشد کنیم و بیاموزیم. قواعد و اصولی را انتخاب کنیم و کامل شویم. همان چیزی که در این فیلمها و روایتها به نمایش گذاشته شده اند. به این رودخانه نگاه کن. آب جریان دارد. برای آب در جریان هیچ Ctrl+Z وجود ندارد. آب به خودش نمی گوید که ای کاش از مسیر دیگری رفته بودم. او میرود تا به دریا بریزد. پوریا بلند شد و به داخل رودخانه ای پر از حرفهای قشنگ شیرجه زد و محو شد و من آرام و لنگان، قدم زنان از رودخانه نوشته هایم دور شدم تا روزی دوباره به آنها بیندیشم و برای خودم در تقویم کیهانی یک Ctrl+Z ایجاد کرده باشم.
نمایش ترومن: فیلمی طنز و علمی–تخیلی محصول سال ۱۹۹۸ میلادی است. این فیلم توسط پیتر ویر کارگردانی شده تهیهکنندگی این فیلم نیز بر عهده اسکات رودین، اندرو نیکول، ادوارد فلدمن و آدام شرودر بودهاست. اندرو نیکول نویسندگی این فیلمها هم بر عهده داشتهاست. ستاره این فیلم جیم کری نقش مردی را بازی میکند که بدون آگاهی اش از همان زمان تولد در یک نمایش تلویزیونی شبیه سازی شده در دنیایی که توسط شرکتی ساخته شده زندگی میکند. او از این موضوع آگاه میشود و تصمیم میگیرد فرار کند. فیلم زندگی مردی را نمایش میدهد که زندگی اش بدون اطلاع وی به صورت ۲۴ ساعته از شبکهٔ تلویزیونی برای میلیونها نفر در سراسر جهان در حال پخش است. ترومن به واقعیت زندگی خویش شک میکند و جهت رسیدن به حقیقت زندگی اش شروع به کاوش میکند.
ارزش زندگی چگونه تعیین میشود:
یک روز پسری از پدرش سوال کرد ارزش این زندگی چقدر است؟
پدرش به جای جواب دادن یک تکه سنگ به او داد و گفت برو در بازار آن را به فروش. هر که قیمتش را پرسید دو انگشت را بالا ببرد و چیزی نگو. بعد از اینکه پسر به بازار رفت یک زن قیمت این سنگ را پرسید و گفت می خواهم آن را بخرم و بگزارم در باغچه ام. پسرک چیزی نگفت با دو انگشتش را بالا آورد و زن گفت دو دلار. پسر به خانه برگشت به پدرش گفت که یک زن حاضر است سنگ را دو دلار از من بخرد. پدر گفت پسرم حالا ازت می خواهم که این سنگ را به موزه ببری هر کسی ازت خواست که سنگ را بخرد چیزی نگو و فقط با انگشتات را بالا ببر. پسر به موزه رفت. یک مرد خواست که سنگ را بخرد پسر بدون اینکه چیزی بگوید و انگشتش را بالا برد مرد گفت ۲۰۰ دلار میخرمش. پسر متعجب زده با عجله به خانه برگشت و به پدرش گفت یک مرد حاضر شده است که این سنگ را به قیمت ۲۰۰ دلار بخرد. پدر گفت پسرم آخرین جایی که ازت می خوام سنگ را ببری فروشگاه سنگ های قیمتی است. به صاحب مغازه نشان بده و چیزی نگو و اگر قیمتش را پرسیدند فقط تو انگشت خود را بالا ببر. پسر به فروشگاه سنگ های قیمتی رفت آن سنگ را به صاحب مغازه نشان داد. مغازه دار پرسید این سنگ را از کجا پیدا کردی؟ این یکی از کمیاب ترین سنگهای جهان است. باید بخرمش چقدر می فروشی؟ پسر دو انگشتش را بالا آورد و مرد گفتو حاضرم ۲۰۰ هزار دلار بخرم. پسر که نمی دانست چه بگوید با عجله به پیش پدر رفت و گفت پدر یک مرد میخواهد سنگ را به قیمت ۲۰۰ هزار دلار بخرد. پدرش گفت پسرم اکنون ارزش زندگی را درک کردی؟ دیدی مهم نیست که از کجا آمده ای؟ کجا به دنیا آمده رنگ پوست چه رنگی است. چه مقدار پول در زندگی داشتیم ؟ مهم این است که چه نقطه ای را برای ایستادن انتخاب کرده ای. شاید کل زندگی خود را به خیال اینکه یک سنگ ۲ دلاری هستی گذرانده باشی. شاید کل زندگی ات را در میان کسانی گذرانده باشی که ارزشت را فقط به 2 دلار دانسته باشند. هر انسانی نگهدارنده یک الماس در وجودش است و ما اختیار این را داریم که اطرافمان را با کسانی احاطه کنیم که ارزش مان و الماس وجود مان را ببینند. ما این انتخاب را داریم که الماس وجود ما را در بازار بگذاریم یا در فروشگاه سنگ های قیمتی. همچنین این انتخاب را داریم که ارزش دیگران را ببینیم و درک کنیم و می توانیم به دیگران کمک کنیم که الماس نهفته در وجودشان را ببینند.
در انتها خودت را با کسی احاطه کن که بر خرد و دانایی ات بی افزاید بدین ترتیب میتوانید کل اختلاف ها در زندگی ات را تشخیص دهی و درک کنی.
نه با کسی بحث کن
نه از کسی انتقاد کن
هرکی هرچی گفت بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن
آدمها عقیده ات را که می پرسند نظرت را نمی خواهند.
می خواهند با عقیده ی خودشان موافقت کنی
بحث کردن با آدمها بی فایده است.
مردم عوض شدن، زمونه عوض شده،
میدونی؟ این روزها، وقتی با یه نفر دست میدی،
بعدش باید انگشتات رو هم بشماری و ببینی که هر ۵ تا رو پس گرفتی یا نه!
زندگي را يادمان ندادند
نگفتند٠٠٠٠
كسي كه سيگار ميكشه ، معتاد نيست!
كسي كه بنز سوار ميشه دزد نيست !
كسي كه ميخنده بي غم نيست!
كسي كه درس نميخونه ، خنگ نيست!
كسي كه سكوت ميكنه، لال نيست!
كسي كه بهت دست ميده ، دوست نيست!
كسي كه ميبوستت ، عاشقت نيست!
يادمان ندادند ، زود قضاوت نكنيم !
گوسفندها فكر مي كنند كه چوپان دوستشان دارد اما نميداند كه چوپان دوست صميمي قصاب است ٠٠٠٠
هميشه
از گرما ميناليم از سرما فرار ميكنيم!
در جمع ، از شلوغي كلافه ميشويم ودر خلوت، از تنهايي بغض ميكنيم!
تمام هفته منتظر رسيدن روز تعطيل هستيم
وآخر هفته هم بي حوصلگي تقصير غروب جمعه است وبس!
هميشه در انتظار به پايان رسيدن روزهاي هستيم كه بهتربن روزهاي زندگيمان را تشكيل ميدهند
مدرسه ٠٠٠
دانشگاه ٠٠٠٠
كار٠٠٠٠
حتي در سفر همواره به مقصد مي انديشيم بدون لذت از مسير!
غافل از اينكه زندگي همان لحظاتي بود كه ميخواستيم بگذرند
آيا مشكل در فهم زندگيست يا انديشه مان ؟
چراغها را من خاموش میکنم-رویا پیرزاد
2 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
من اگه کنترل z زندگیم فعال بود فقط روزی که پدر جونم شبش مرد اونو محکم بغل میگرفتم حرفامو بش میزدم و نمیگفتم باشه فردا بهت میگم
شایدم بعد اون بود که یاد گرفتم عاشق باشمو عشقمو به همه نشون بدم
وگرنه به نظرم
بازم 12 سال درسمو میخوندمو تلاشمو میکردم چون هنوز ته دلم یه جمله احمقانه میگه اگه زحمت بکشی نتیجشو میبینی بدون هیچ شکی و خدا بهت اگه یه چیزو از ته دل بخوای میده حتی اگه جهان مخالفت باشه
دوباره درس میخوندمو رشته مورد علاقم قبول نمیشدمو
راهمو همین جوری ادامه میدادم
اما فقط
اون یه روزو
با عشق تموم میکردم فقط همون یه روز
بسیار ممنون از به اشتراک گذاری احساسهای قشنگ
انشاالله خداوند ایشان را قرین رحمت خودشان قرار دهند و به شما و خانواده محترم صبر دهد.