نمیدونم تا کی میتونم قصه آدمها رو بنویسم و یه برنامه منظم براشون داشته باشم ولی هرچی هست یه سری اتفاقها و داستانها هست اگرچه ممکنه شنیده باشیم با این حال دوست داریم جوردیگه ای بهش نگاش کنیم و تو ذهن بسپاریمشون.
مادرم پرسید بازم داستان نوشتی؟ داستان منیژه خانوم رو منتشر کردی؟ گفتم اون قدر این داستان پر پیچ و خم شد که خودم هنوز دارم بهش فکر میکنم! چند نفر داستان رو خوندم و نظر دادن و کلی نقد شدم. مادرم بی توجه به این موضوع داستان جدیدی از منیژه خانم نقل کرد که براتون با بیان خودم مینویسم. منیژه خانم یک خانم تنهاست. از همسرش طلاق گرفته است و در خانه ای اجاره ای که صاحب خانه گاهی خرج خانه او را میدهد زندگی میکند هرچند او راضی نیست. در داستان قبل دیدار منیژه خانم با خواهرش بعد از ۲۷ سال را نقل کردیم. هنوز عکس شوهر منیژه خانم روی دیوار خانه اش نصب است و از او به نیکی یاد میکند و میگوید که لیاقت او را نداشته است. منیژه خانم دچار وسواس است و شوهرش جانباز جنگ تحمیلی بود. زندگی وسواس گونه اش کنار جانبازی که به پرستاری خاص نیاز داشت برایش تنگ میشود و طلاق میگیرد.
منیژه خانم هر روز به دیدن دوستش ژاله میرود. ژاله همسایه پیشین منیژه خانم است. ژاله یک خانم تقریبا مسن است. همین یک ماه پیش مینژه خانم موبایل میخرد ولی ژاله خانم چون نمیتوانسته است شماره ها را بخواند، شماره اش را یادداشت نمیکند. منیژه خانم جز با ژاله با تعداد انگشت شماری از اهل محل در ارتباط است. او نمیخواهد کسی از شرایط او آگاه شود. ژاله خانم به یاد دارد که وقتی منیژه خانم برای دیدن خواهرش بعد از ۲۷ سال به تهران رفت، یک روز بیشتر نماند و برگشت. ژاله یک دختر معلول در خانه دارد که حضور منیژه خانم در خانه ژاله به آنها گرما میبخشد. چون منیژه خانم وسواس دارد کمتر کسی به خانه اش می آید. علت اینکه تنها یک روز کنار خواهرش بعد از ۲۷ سال هم ماند، شاید همین وسواس او باشد.
کل فضا کوچه را آتش نشانها پر کرده بودند. ژاله آنقدر بیتاب بود که نمیدانست غیر از اشک و التماس به آتشنشانان چه چیزی هدیه دهد. تمام اهل محل جمع شده بودند. آنقدر کنجکاو بودند که ظرف چند ثانیه متوجه میشوند که یک زن تنها در این خانه زندگی میکرده است و به احتمال زیاد مرده است. آتش نشانان پس از پیدا کردن راهی به خانه با کسب اجازه قانونی وارد خانه میشوند و جسدی نمی یابند. متوجه میشوند که منیژه خانم در خانه حضور نداشته است. ژاله خانم نمیدانست خوشحال باشد یا ناراحت. او گفت که چهار روز پیش منیژه خانم گفته است میرود مسافرت ولی هنوز برنگشته است.
منیژه خانم برای اولین بار در عمرش چند روزی به مسافرت میرود. یکی از دوستان قدیمی اش که در سبزوار زندگی میکرده است، او را چند روزی نگه میدارد و تمام شهر را به او نشان میدهد. او با موبایل جدیدش از دوست و خانواده اش عکس میگیرد تا به ژاله نشان دهد. منیژه خانم چند روزی را در سبزوار میگذارند و وقتی برمیگردد با خانه ای روبه رو میشود که قفلش شکسته است و کمدهایش به هم ریخته است. همانجا مینشیند و جز بی تابی و خبر کردن صاحبخانه و زنگ به پلیس فکر دیگری به ذهنش نمیرسد.
منیژه خانم ارتباطش را با ژاله خانم قطع کرده است و دیگر به او سر نمیزند. او از برخورد همسایه ها ناراحت است. او از دلجویی همسایه ها و سیم جین کردنشان گریزان است. ژاله خانم چند نفری را واسطه فرستاده است ولی او حاضر نشده است او را ببیند. مادرم میگفت منیژه خانم دیر میبخشد. حتی بین او و صاحب خانه اختلافی پیش آمده بود، با اینکه در خانه او زندگی میکرده است ۹ ماه ارتباطشان به کلی قطع بوده است تا صاحب خانه میرود و آشتی میکنند.
بعضی اتفاقهای زندگی فرمول مشخصی برای حل ندارند. پا حرف هرکس بنشینی داستان را به نحوی روایت میکند که میتوان حق را به او داد. البته با این فرض که تمام طرفین تمام حق را نقل میکنند. شاید تنها راه حل برای کنار آمدن توانایی درک فرد مقابل و قرار گرفتن در جایگاه اوست، شاید قضاوتمان تغییر کرد.