

? جیمز پاتریک دانیلوی میگه لذت های زودگذر بدبختی های ماندگار به جا میاره
? گاهی ما از ترس بدبخت شدن، بدبخت میشیم، گاهی ریسک نکردن، خود ریسک است.
? اگر شهاب گمشده لیلا بود و بعد از ازدواج همدیگر را یافته اند، باید با همدیگر بسازند، زندگی بالا و پایین دارد!
? قرار نیست تمام پیوندها ماندگار باشند، باید تلاش کرد تا بهترین پیوند را رقم زد و آن را ساخت، بال و پر داد. گاهی بر اساس شرایط و جو موجود تصمیم هایی گرفته میشود ولی باید مراقب بود که کائنات تاثیرهای خود را میگذارد و تاثیرهایش را نیز میپذیرد.
لیلا پیش خود فکر میکرد توانایی آتش زدن به همه چیز را دارد. در جامعه شناسی میگویند از فرد خودباخته، کسی که چیزی برای از دست دادن ندارد هرکاری ساخته است. وقتی کسی میخواهد غرق شود، سعی میکند به هرچیزی چنگ بزند تا خود را نجات بدهد و آخرین نفسها را بکشد.
لیلا ماجرای ازدواج شیوا، تمام آن حرفها و ماجراها را فراموش کرده بود. دیگر برایش ازدواج دختر بزرگش اهمیت چندانی نداشت. میدانست اگر دخترش سیاوش را بخواهد کاری از دست او ساخته نیست! اگر کسی از او میپرسید که آیا احساس خوشبختی میکند یا خیر، میگفت بله که احساس خوشبختی میکنم. من سه بچه فوق العاده تربیت کرده ام. میدانست اگر از او بپرسند در کنار شهاب احساس خوشبختی میکنی یا نه، جوابش چیز دیگری است. او پیش خود میگفت بعد از این همه سال زندگی مشترک، عاشق ماندن سخت است، همه زوج ها این طوری اند.
لیلا فکرهای مختلفی را از سر میگذارند. او میخواست کاری را بکند که خیلی وقت بود نکرده بود. شاید هم مدام عقب می انداختش. آرزو کرد عاشق شود. اگر عشق دنبالش نیاید، او به دنبال عشق برود. خوب اما چطور؟ حالا که دلش این طور شکسته و اعتماد به نفسش را کاملا از دست داده، میتواند بار دیگر عاشق شوهرش باشد؟
خوب، شاید یکی دیگر؟ عشق بجز تقدیم کردن قافیه به بی قافیه ها، هدف به بی هدفها، لذت و هیجان به دلتنگها دیگر به چه کاری می آید در این دنیای فانی؟ پس آنهایی که خیلی وقت ست از سودای یافتن عشق در گذشته اند… آن ها چه میشوند؟
لیلا تصمیم گرفت برای خلیل پیامک ارسال کند. او نوشت:
خلیل عزیز،
امیدوارم در میان مردم بلادیده کرمانشاه به سلامت باشی و آنچنان که دعا میکنی که خانه های آن مردم درست شود، دعا کنی که خانه دل من نیز درست شود. تو در وبلاگت نوشته ای توکل کنیم. هیچ وقت در زندگی از این کلمه استفاده نکرده ام! باید اعتراف کنم تسلیم توام با آرامشی را که درباره اش حرف میزنی، تا به حال تجربه نکرده ام. راستش جنم صوفیگری ندارم. اما یک چیز را میدانم. وقتی از پافشاری برای ارتباط با دخترم و مداخله مستقیم دست کشیدم، یعنی مجبورش نکردم، رابطه ام با او درست شد.
دوست داشتم من هم برای تو دعا کنم، اما از آخرین باری که درخانه خدا را زده ام آن قدر زمان طولانی گذشته که فکر نمیکنم به من بفرمان بزند…اما نگران نباش هنوز درونم آنقدرها هم بوی کهنگی نگرفته، هنوز نه….
دوستت لیلا در تهران
#داستان_لیلا
#داستان_همینان
داستان لیلا شماره 1
داستان لیلا شماره ۲
داستان لیلا شماره ۳
داستان لیلا شماره ۴
داستان لیلا شماره ۵
داستان لیلا شماره ۶
داستان لیلا شماره ۷
داستان لیلا شماره ۸
داستان لیلا شماره ۹
داستان لیلا شماره ۱۰
داستان لیلا شماره ۱۱
داستان لیلا شماره ۱۲
داستان لیلا شماره ۱۳
داستان لیلا شماره ۱۴
داستان لیلا شماره ۱۵
داستان لیلا شماره ۱۶
داستان لیلا شماره 17
داستان لیلا شماره 18
داستان لیلا شماره 19
داستان لیلا شماره 20
داستان لیلا شماره 21
داستان لیلا شماره 22
داستان لیلا شماره 23
داستان لیلا شماره 24