لیلا در آشپزخانه مشغول غذا درست کردن بود. خواهر شوهرش مهمانشان بود. لیلا میخواست هنر آشپزی اش را به خواهر شوهرش نشان دهد. این اواخر کمتر پیش می آمد که تمام اعضای خانواده لیلا دور هم جمع بشوند. فرصت خوبی به نظر میرسید و امید داشت لحظات شادی را کنار هم بگذرانند.
شهاب یکباره به خواهرش گفت: میدونی که لیلا کار خوبی پیدا کرده. آن هم بعد از این همه سال.
لیلا در دانشگاه گرافیک خوانده بود و با اینکه کار با کامپیوتر رو دوست داشت اما هیچ وقت نشده بود که بعد از فارغ التحصیلی به طور منظم در یک محل مشغول به کار شود. او دوست داشت بهترین طراح لوگوی ایران شود. اما روی این خواسته اش گرد زمان نشسته بود. این واقعیت را پذیرفته بود که سیلاب زندگی او را به سمت و سویی کاملا متفاوت کشانده است. آخر سر نه طراح لوگو شده بود بلکه زنی خانه دار و وسواسی با کلی کار خانه و مسئولیت های خانوادگی. از وقتی دختر بزرگش شیوا وارد دانشگاه شده بود، حساسیتهایش بیشتر شده بود.
البته لیلا ناراضی هم نبود. مادر بودن، همسر بودن، رسیدگی به گلها، سروسامان دادن به خانه و آشپزخانه، خرید، شستن لباسها، اتو کشیدن و … به اندازه کافی برایش سرگرمی داشت. البته خوب بودن وضع مالیشان سبب شده بود که احساس نیاز به کار پیدا نکند و از این موضوع نیز سپاسگزار بود. هرچه بود، کارهای طراحی لوگو را در خانه هم میتوانست پیگیر باشد.
زندگی لیلا برای برخی کاملا عادی به نظر میرسد. شاید زندگی خیلی از افراد شبیه لیلا باشد. سخت است برای لیلا واژه طلاق عاطفی را به کار ببریم. زندگی لیلا شبیه برکه ای بود که یک سنگ داخلش آن را به تلاطم واداشته بود. زندگی لیلا ما را به فکر فرو میبرد که چطور زنی هدیه هایی را که از اقوام میگیرد از همسر و همبسترش پنهان میکند و چطور مردی درآمدش را از همسرش دریغ میدارد. چرا بعد از سالها زندگی مشترک هنوز مرزها شکسته نشده است؟