گاهی وقت ها به نوشته هایم به حرفهایی که ماه ها و سالهای قبل زده ام بر میگردم و با کلمه کلمه آنها زندگی میکنم. نوشتن ما را شبیه به عشق زنده میکند. چه زیبا میشود که برای عشق نامه نوشت و او را طلب کرد.
در شرایط اضطراری کشور در شرایط سخت اقتصادی در شرایط بلاهای طبیعی و انسانی و موج ناامیدی تنها چیزی که میتواند ما را زنده نگه دارد، امید است. امیدی به ساختن. امیدی به تغییر. گاهی زمان همه چیز را مشخص میکند. گاهی در پس دروغ و مخفی کاری ها نکات مختلف و متعددی وجود دارد. چه زمان و چطور آن را درک خواهیم کرد، مسئله این است. در کتاب ما ایرانیان دکتر مقصود فراستخواه رفتارهای ما ایرانیان را تحلیل کرده است. ”
مقصود فراستخواه در مصاحبهای در پاسخ به پرسشی مبنی بر اینکه آیا ما ایرانیان به این بدی هستیم و اگر هست چگونه زندگی ممکن است، گفته است: «بله! ما وضعیت بسیار بدی داریم و باید مسئله ایجاد کنیم و باید وجدانهای بیدار جامعه را به کار گرفت. هنوز به حد کافی درباره خلقیات سخن نگفتهایم. مشکلات به حد بحران جدی رسیده است. در زیست اجتماعی ما قابلیتهای زیاد وجود دارد. ملت متوسطی هستیم اما به موقع اگر مشکلات را حل نکنیم فرزندان آینده ممکن است شرایط بدی داشته باشند…باید دلهره آگاهی داشته باشیم. نیروهای ما با هم نمیتوانند کار کنند. اینها ریشه در ساختار ما دارد که در کتاب بیان کردهام. یعنی، روی دوم سکه خلقیات، ساختار و نهاد است.»
در قسمت دیگری از این کتاب آمده است:
“آسمان ادبیات و فرهنگ ما پر از ستارههایی است که چشمک میزنند، پر است از ارزشهای انسانی و معنوی.
اما زمین ما سنگلاخ، ناامن، پرتعارض و ناهموار است.
در جامعهی ما رویای اخلاقی هست. در زیر پوست این جامعه، یک حس اخلاقی هست. میل به فضیلت هست.
اما شرایط بیرونی ما چندان با آن رویاها و حسهای درونی، همساز و همداستان نیست.
متن زیست ما و موقعیتهای جغرافیایی و اجتماعی و سیاسی و مناسبات اقتصادی ما برای فضیلت مساعد نیست.
راستی و انصاف برای ایرانی حقیقتاً بسیار باارزش و خواستنی و ستودنی است. اما میدان بازی، گِلآلود است. بازی منصفانه در عمل دشوار میشود.
خطری که در اینجا در کمین ما نشسته است و خطر کوچکی نیست، آن است که بهطور ضمنی نتیجه بگیریم، ارزشهای تابناک را فقط باید گذاشت در آسمانها چشمک بزنند. ولی در زمین باید راه را در پیش گرفت و زرنگی کرد و رفاقتبازی کرد و تملق کرد و از هر نمدی، کلاهی برای خویش دوخت. دروغ گفت و گلیم خود را از آب بیرون کشید و مابقی قضایای مقتضیه!
اگر بیشتر مردم یک چنین نتیجهای را ولو به شکل ضمنی بگیرند، من اسم این شکست را «شکست اخلاقی» جامعه میگذارم.
مرادم شکستِ نهادِ اخلاق است. یعنی باورها و ارزشها و هنجارهایی که در طول تاریخ، مردمان در زیست اجتماعی خود، آثار نیک آن را تجربه کردهاند و آزمودهاند و از ترجیحات کلی آنها، این ارزشها با عملکردهای تکرارشونده نهادینه شدهاند و اعمال و روابط متقابل اجتماعی مردم را از درون و بدون هزینههای پلیس و دادگستری و دولت و بروکراسی و موعظه و مانند آن تنظیم میکنند و به صورت گرامر اجتماعی در میآیند.
همانطور که اقتصاددانان نئوکلاسیک از شکست بازار به معنای آدام اسمیتی کلمه سخن میگویند، یا همانطور که اینگلهارت از شکست دولتهای مجری پروژهی مدرنیزاسیون در بخشی از جوامع در حال توسعه (از جمله ایران) سخن میگوید، اجازه بدهید در چیزی هم به نام شکست اخلاق تأمل کنیم.
و آن وقتی است که گروههای اجتماعی به نتیجه برسند اخلاق خوب است و زیباست، اما به درد نمیخورد و کارایی ندارد و در عمل نمیتوان آن را بهکار بست و چندان نتیجهای گرفت!
این به معنای نابود شدن امید اخلاقی یک جامعه است و به گمان بنده در جامعهی ایران چنین اتفاقی دور از تصور نیست.