داستان آشنای غریبه (داستان سواد ارتباطی)
این داستان برای ارتقای سواد ارتباطی و همچنین سواد عاطفی نوشته شده است. تمام اسامی و مکانها به طور اتفاقی انتخاب شده اند و هرگونه تطابق احتمالی تصادف بوده است. هر ناراحتی به هرکسی چه زنده و چه مرده، چه متنها و تصاویر مشابه و چه زندگی واقعی کاملا اتفاقی و غیر عمدی است.
{داستانهای ارائه شده، با توجه به اهداف وب سایت همینان در ارتقای بحثهای آموزشی مثل شش سوادی که باید بیاموزیم در قالب داستانهای کوتاه به سبک نوشتاری جدید، غیر خطی، زمان بندی شده و قابل تامل تشریح میشود. همچنین از بیان نکات طنز و نغز نیز اجتناب نشده است و تا حدی اغراق نیز در لحظات احساسی چاشنی کار شده است. تمثیل و تشبیه از ویژگیهای سری داستانهای کوتاه همینان است. }
A familiar stranger
Drishyam
This story or clips is a work of fiction like the story {A familiar stranger} All characters, events and situations are fictional and imaginary
Any resemblance to any person living or dead or with any similar real life event or situation is entirely coincidental and unintentional
اسم عجیبی بود. برایم شگفت آور بود که کسی تا این حد به من شناخت دارد. از کجا این اطلاعات را به دست آورده بود.دوران تحصیلم، مراسم در آزمایشگاه و پروژه های دانشجویی که در دانشگاه مشخص بود، میدانست.
داستان آشنای غریبه را میخواستم سالهای آینده بنویسم ولی امروز قلم در دست گرفتم و نوشتم. با معراج به خیابان شریف واقفی اصفهان رفتیم، آهی کشید و میخواست حرف بزند که گفتم میدانم چه میخواهی بگویی. اینجا همان خیابانی است که سالها برای رسیدن به معشوقت در آن پا گذاشتی و با تک تک درختانش خاطره داری. معراج گفت آن پدر کجاست که ببیند بچه من نیز دارد متولد میشود. ما برای بردن نذری ناچار به گذر از آن خیابان شدیم.
به معراج گفتم میخواهی چند نذری درب خانه یشان ببریم؟ بیشتر شوخی بود. میگفت دوست دارم سرنوشت دخترانی که به خواستگاریشان رفته ام و چند وقتی با آنها آشنا بودم بدانم. این حرف همان جا داخل اتومبیل با بوی گرم خورشت قیمه ها دم افطار ماه مبارک رمضان تمام شد. اما من یاد شکوه شریفی افتادم همان کسی که توسط سارا سلمانی به آشنای غریبه مربوط میشود. آشنای غریبه نامی است که فرد ناشناس برای خود انتخاب کرده بود. هر روز وارد وبلاگ میشد و پیامی میگذاشت. این پیام سرشار از اطلاعات تحصیلی و خانوادگی من بود. هنوز هویت این فرد ناشناس است. حتی وقتی خانم سلمانی فهمید که کسی از اطرافیانش اقدام به پیام دادن و ایمیل زدن به من کرده است و خواست اطلاعات آشنا غریبه را دربیاورد، فهمید که او همیشه از طریق پروکسی و از آمریکا با طی مراحل امنیتی این کار را میکرده است. اما داستان شکوه در میان این ماجرا کجاست؟
در فیس بوک به من پیام داده بود که کار فوری با من دارد. خانم سلمانی هم پیام داد که یکی از دوستانش نیاز به کمک دارد. فکر میکردم این کمک من به وب سایتی که تازه راه اندازی کرده بودیم، مرتبط است. پس از یک هفته تعامل و رد و بدل شماره یک روز قرار گذاشتیم که همدیگر را در دانشگاه ملاقات کنیم. وقتی برای اولین بار او را دیدم، او را دختری با قد متوسط با چادری مشکی و سرمه های سیاهی که از زیر چشمان سر خورده بود و تکه تکه گوشه ای افتاده بود، یافتم. کنار هم قدم زدیم تا به کنار نیمکتهای روبه روی دانشکده برسیم. احساس میکردم که باید خبر مهمی در میان باشد. یک هفته تلاش کرده بود که مرا ببیند. حتی میخواستیم بیرون هم قرار بگذاریم. به نظرم میرسید دختری است که عاشق من شده است. چند دقیقه ای گذشت و از خودش گفت. دانشکده بهداشت میخواند و سال چهارم دوره اش را میگذراند. انگار باید دو سال دیگر میخوند. در میان همین صحبتها بود که دست در کیفش برد. قلب من تند تند میزد. پیش خودم میگفتم نکند بیاید و از من خواستگاری بکند. آنوقت چه بگویم؟ چطور برخورد کنم که ناراحت نشود؟ اصلا او کیست من کیستم! چرا این قدر با عجله میخواهد گل تقدیم من کند. به یکباره چهل برگه رنگی از کیفش درآورد و به من گفت میخواهم که اینها را در دانشکده بچسبانی؟ کاملا گیج شده بودم. گل با برگه ها جابه جا شده بود. میخواست برگه هایی از دوره های آموزشی شان را در دانشکده بچسبانم. انگار بهانه ای بود. فکر میکردم شوخی میکند. به او گفتم نکند منظورت این است که این پوسترها را در وب سایت خودمان تبلیغ کنیم؟ گفت نه فقط چون من نمیدانم باید کجاها این پوسترها را بچسبانیم، مزاحم شما شدیم. شماره شما را از خانم سلمانی گرفتم. برگه ها را گرفتم و او را به آزمایشگاهمان دعوت کردم. در بین راه دکتر پزشکی مرا دید و سلام احوال پرسی کرد. چند وقت بعد از من سراغ گرفت که آن دختری که کنار شما راه میرفت، خواهرتان بود؟ گفتم خیر تنها میخواست یک سری برگه را برداریم و بچسبانیم. گفت آخه خیلی شبیه شما بود، گفتم شاید خواهرتان بود. پیش خودم گفتم نکند واقعا شبیه من باشد. یعنی ممکن است عاشق من باشد و این بهانه ای برای معرفی خود باشد؟
اشک از چشمان خانم سلمانی سرازیر شد. مبهوت اطلاعاتی بود که من در اختیارش گذاشتم. نمیدانست چه بگوید. نمیدانستم کجای این ماجرا قرار دارد. آیا خودش پشت همه این ماجراهاست یا کسی سوء استفاده کرده است. به هر حال من هم بخشی از مجموعه اطلاعاتی که داشتم را در اختیارش گذاشتم. پشت سیستمش در آزمایشگاه نشسته بود و کارهایش را انجام میداد که من با دکتر راشدی صحبت میکردم. حرفهایی از ارتباط با جنس مخالف زده میشد. آیا این رابطه ها صحیح است؟ آیا این رابطه ها میتواند مقدمه ازدواج باشد یا خیر. من به پاکی خودم معترف بودم و اصرار بر نداشتن رابطه که خانم سلمانی رو برگرداند و گفت شما که با خانم شکوه شریفی ارتباط پیامکی داشتید؟! جالب به نظر میرسید. او تنها خانم شریفی را به من معرفی کرده بود، چگونه این حرف را میزد؟ به او گفتم چه ارتباط پیامکی؟ او گفت او پیامک هایتان را به من نشان داده است. گفتم مگر در این پیامکها چه چیزی بوده است؟ گفت که بالاخره همان هم از شما بعید بوده است. درسته که شکوه دختر شیطونی است و از شما بعید بوده است. ماجرا جور دیگری داشت رقم میخورد. سه سالی از آخرین دیدار من با شکوه گذشته بود و حالا میفهمیدم که شکوه نقشه ای در سر داشته است. گفتم این پیام من که به او گفتم بیایید بیشتر با هم آشنا شویم بی مقدمه نبود. بعد از ماجرای چسباندن برگه ها که من البته آنها را در کشو میز قرار داده و هرگز باز نکردم، ایشان با من تماس گرفت تا در انجام یک پروژه پلیمری کسی را به او معرفی کنم. بعد از چند روز، فردی را در پژوهشگاه به او معرفی کردم. از آنجا که محل پژوهشگاه خارج از شهر و دور از دسترس بود، به او پیشنهاد دادم که همراهش بروم. امتناع کرد. من هم اصراری نکردم. فردای آن روز تماس گرفت و خواهش کرد که همراهش بروم. ساعت دو بعد از ظهر جلوی ایستگاه مترو قرار گذاشتیم. خبری از چادرش نبود ولی کاملا محجبه به نظر میرسید. با فاصله از کنارش قدم میزدم. به پژوهشگاه که رسیدیم، پیشنهاد دادم که بستنی بخوریم که خوردیم. از خودش، از هنرهایش تعریف میکرد. انگلیسی زیادی حرف میزد. میگفت که کسی قدردانش نیست و من گوش میدادم. بعد از ملاقات با فرد مورد نظر در پژوهشگاه از همان مسیر برگشتیم. به مترو که رسیدیم، گفت دوست دارد فیلم پنج ستاره را ببیند. از علاقه مندان شهاب حسینی بود. به او گفتم میخواهی همراهت بیایم؟ گفت به شرطی که من پول سینما را حساب کنم. قدم به قدم میرفتیم. برای آنکه مدیونش نشوم، پذیرایی داخل سینما را من گرفتم. فیلم که تمام شد، به او گفتم اهل کجاست؟ گفت چکار دارید؟ گفتم سوال است دیگر. او را تا خوابگاه رساندم و برگشتم. چیزی که برای من مثل یک راز بود، این بود که من با اینکه فاصله داشتم، احساس میکردم خودش را به من میچسباند. انگار عاشق من است. انگار من باید کاری بکنم. به او پیام دادم که بیایید بیشتر با هم آشنا بشویم. میگفت من پسر مپر اطرافم زیاد است. منم گفتم با همان پسرها باشید…
خانم سلمانی هنوز اشک میریخت، چون تا آن موقع داستان آشنای غریبه را نمیدانست. به او گفتم شما که داستان شکوه را این گونه با آن روایت خودش جور دیگری بیان میکنید، من هم داستانی دارم. داستان آشنای غریبه. همان کسی که شما را میشناخت و شاید هم شما او را بشناسید.
وقتی معراج با بوی نذری های قیمه در ماه مبارک رمضان از آن خیابان گذشت و میخواست بداند دخترانی که روزی خواستگارشان بوده، اکنون چه وضعیتی دارند، یاد شکوه شریفی افتادم. خانم سلمانی میگفت یکسالی است که از همسرش جدا شده است. میگفت که شکوه کمی شیطنت دارد. البته گاهی هم انگلیسی صحبت میکرد. میگفت که کسی قدرش را نمیداند.
آشنای غریبه تا وقتی که خبر از خانم سلمانی نداده بود، تنها یک راز، یک مزاحم و یک سوال بود. آشنای غریبه به من گفته بود که مادر بزرگ خانم سلمانی به رحمت خدا رفته است و من به او باید تسلیت بگویم. من از این کار امتناع کردم و این کار را به خود آشنای غریبه واگذار کردم. چند روز بعد که عکس پروفایل مشکی خانم سلمانی را دیدم، به او تسلیت گفتم و او هم تشکر کرد. چند روز بعد آشنای غریبه پیام داد که دیدید که تسلیت گفتید. سوال اینجا پیش می آمد که آشنای غریبه از کجا، این اطلاع را به دست آورده است. آشنای غریبه یا خانم سلمانی بود یا کسی بود که خانم سلمانی با آن در ارتباط بود. یا خانم سلمانی از موضوع ایمیلها و پیامها مطلع بود یا کاملا بی خبر بود.
“سلام آقای نمازی، امیدوارم حالتون خوب باشه من شمارو میشناسم متولد اصفهانم شما با دکتر پزشکی کار می کنید و خیلی چیزای دیگه که درمورد شما میدونم جناب نمازی من می خوام ازتون که لطفا بهم مشاوره بدید خیلی دوست دارم خودمو بهتون معرفی کنم ولی قادر به معرفی نیستم جناب دکتر اگر براتون مقدور هست که من مشاوره بدید ممنون میشم واقعا به کمکتون نیاز دارم. امیدوارم اوقات خوشی رو سپری کنید. من برای درس مشاوره می خوام. در ایمیل بعدی که اگه خودتون خواستید بهم مشاوره بدید بیشتر درباره خودم و مشکلم می گم. من نظر که درباره ی وبلاگتون دادم خودمو آشنای غریبه معرفی میکنم. روز بخیر جناب”
“سلام آقای نمازی من شمارو میشناسم و میدونم داخل آزمایشگاه دکتر پزشکی در حال کار هستید و خیلی چیزای دیگه. اینو مطمئن باشید اگه ننمیشناختمتون اصلا بهتون ایمیل نمی دادم. ازتون در خواست مشاوره دارم. آقای دکتر مشاوره من درباره درس خیلی دوست دارم کمکم کنید اگه مایل باشید خیلی ممنون میشم اگه درخواست مشاوره منو پذیرفتید. من خودم و مشکلمو براتون باز گو می کنم شب بخیر جناب سعید نمازی “
“سلام یکی از کارهای بنده و دیگر دوستانمون چه در دانشگاه چه در وبسایت یاری به دوستان و علاقه مندان به آموزش، در حوزه های مختلف درسی و کاری و … است. البته نیازی به ایمیل زدن نبود، همین مراجعه حضوری کفایت میکند. البته سعی کنید قبلش هماهنگ کنین که من حضور داشته باشم امیدوارم که مسئلتون سریعتر حل بشه. شب خوش
سعید نمازی”
“راستی یه خبر از دانشگاهتون دارم خانم سلمانی بود باهاتون پروژه گوسینو برداشته بود مادربزرگش تیرماه فوت میکنه گفتم بگم اگه دیدیشون صلاح دیدید تسلیت بگید بهشون “
“سلام ممنون از اینکه پاسخم رو دادید. شما فکر می کنید من دانشجو ام؟ من اسممو به شما میگم ولی شما به هیچ عنوان اسسمو جلو کسی نگید داخل وبلاگتونم نگید. اسممو بذارید همون آشنای غریبه باشم. من اسمم ستاره است. فامیلمو نمیتونم بگم چون دیگه ضایع میشه من کیه اون آدمه میشم. من پنج فروردین 78 به دنیا اومدم. نمیتونم داخل وبلاگ دیگه بیام. اگه میشه با همین ایمیل جناب ممنون میشم پاسخمو بدین. میدونم آدمی نیستید که راز دیگرانو فاش کنید ولی به هیچ کس اسممنو نگید. من دانش آموز دبیرستانی هستم که در دبیرستانی در حد تیزهوشان اسمشم شاهده. من نه پدرم آزاده و جانباز و… و این چیزای دیگه نیست. من با شرط معدل داخل این دبیرستان رفتم البته ناگفته نباشه من از اول ابتدایی داخل مدرسه شاهد بودم تا الان که اول مهر میرم سوم دبیرستان. رشته من ریاضی فیزیک من … . آخه چطوری بگم بهتون دکتر! یکی از اعضای خانوادمون هم تیزهوشان قبول شد، هم الان داره توی بهترین دانشگاه درس میخونه، خلاصه خلاصه اش اینکه من معدلم افت کرد. داخل این رشته معدل من از 19خوردهای اومد روی 86/16. خیلی بد بود. نوبت اول من واقعا میخوندمو میرفتم سر جلسه ولی خب برای اولین بار نمره هایی گرفتم که توی خوابمم نمیدیم. سر کلاس عالی، سر جلسه امتحان منگ و … اهل این سوسول بازیا که میگن استرسو این چیزا نیستم. کاملا ریلکسم. ازدو حالت که خارج نیست یا خوب میشه یا بد. اصلا مامانم میگه تو دیگه نوبرشو آوردی. حداقل ی ذره استرس ولی من ریلکسم. کارنامه ترم دوممو که معدلم 5/1 نمره اومده بود روش. به همون که توی بهترین دانشگاه درس میخونه نشون دادم اینقدر اومد گفت نشون بده، دیگه داشت دقم میداد. این نمرهها دیگه نشون دادم گفت باید تغییر رشته بدی من تازه اون موقع فهمیدم رشته کمو بیش دوست دارم. آخه من 2هفته سر کلاس تجربی بودم خوشم نیومد. همون آدمه با مامان از اول میگفتن تو باید بری انسانی. خلاصه من داخل این یک نشستم به جامع شناسی خوندن. هر کلمه از این کتابو که می خوندم ی فرمول میومد داخل ذهنم. همون آدمه بعد یک ماه زنگ زده به من میگه اگه میخوای ریاضی بمون با بچه ها مشورت کردم. یعنی همونجا پشت گوشی بزنمش. وااااای ببخشید سرتون درد گرفت اینقدر حرف زدم، ته این ماجرا اینه که من رشته امو دوست دارم اما کمکی که از شما خواستم میشه برام برنامه ریزی کنید لطفا بچه پرو ای نیستم ولی من الان باید درسای دوممو خونده باشم تستم زده باشم ولی کم اوردم. فیزیکو کامل خوندم. آقای دکتر میمونه بقیه درسا میشه یادم بدید برنامه ریزی از کنکور خیلی میترسم. میترسم موفق نشم ما همه فامیله مون سنگ تمومن. بعنی خیلیاشون که خارج اند بقیه هم که برا خودشون کسی ولی من آدمی هستم که به حرف مردم اصلا توجه نمی کنم دیگه…. آهان اینکه حالا شما لطف کنید اینارو بپذیرید تا من بقیشو بگم مررررررسی خیلی ممنون که ایمیلمو خوندید من عاشق وبلاگتونم اینارو برا پاچه خواری نمیگم آقا شب عالی پرتقالی ببخشید اگه خودمونی حرف زدم راستی شیمیم دوست دارم.”
“برنامه ریزی به پارامترهای مختلفی بستگی داره فکر کنم باید به یه نفر مراجعه کنین که اطلاعات لازم از زمانهای شما شخصیت شما استعداد و … داشته باشه هر حرفی بزنم امکان گمراهی شما را خواهد داشت. در مورد متن ایمیلها میتونستین همون اول سوالتون رو تو وبلاگ یا سایت مطرح کنین و از گفتن مطالب شخصی پرهیز کنین چون سبب گمراهی سوال شونده میشود. تو زمینه دبیرستان خانم سلمانی میتونن به شما کمک کنند. شما از طرف من به ایشون تسلیت بگین. موفق باشین”
“سلام بازم میگم ببخشید آقای دکتر، شما اشتباه برداشت کردید. ما ی خانواده سنتی و مذهبیم که من حتی به مادرمم گفتم که میام داخل وبلاگتون. من اگه شما رو نمیشناختم هیچ وقت نه به شما ایمیل می دادم نه سری به وبلاگتون میزدم. از این به بعد هم مزاحم شما نمیشم. اگه حلال کنید ممنون میشم ببخشید آقای نمازی. شرمندم برام دعا کنید کنکور خوبی داشته باشم. شرمنده به خاله پریچهرتون هم سلام برسونید موفق باشید “ setareh.s
در داخل وبلاگ پیام داد که دیدید که خودتون تسلیت گفتین. چند روزی گذشت که باز ایمیلی رد و بدل شد. اطلاعات تکمیلی در پایین داستان تشریح میشود.
“سلام دختر پیگیر و با پشتکاری به نظر میرسین، شما که اطلاعات به ظاهر ناقصی دارین سعی میکردین تلفن منو میگرفتین صحبت میکردیم. این که اطلاعات از طرف ایشون به شما رسیده به هر نحو، شکی درش نیست و در تعجبم که چه سریع ایشون منتقل کردند. هرچند ایشون پیش از این از صحبتهای نوه خالشون معذرت خواهی کرده بودند. ضمنا هیچ یک از خاله های من نامی چون پریچهر ندارند. برای ادامه صحبت و اعتماد کامل باید خودتون رو کامل معرفی کنین و بگین چطور با من آشنا شدین.”
“سلام خوبه که یه نتیجه گیری خوبی گرفتید من نمی تونم امشب پاسخی براتون بفرستم چون یه مشکلی پیش اومده و شب خوبی داشته باشین در اثرع (اسرع) وقت که سعی می کنم فردا باشه به هرسوالی که بپرسین جواب میدم تا این سوتفاهم حل بشه بعد اگر همه چیز رو به شما گفتم آیا شما هم در مقابل به من مشاوره می دهید ؟ چون من واقعا به مشاوره خوب وقابل اعتماد نیاز مندم و من آوازه ی شما رو در بحث مشاوره شنیدم. قطعا دوست دارم یک مشاوره عالی داشته باشم که من قطعا، من این ویژگی رو در شما میبینم شب خوش جناب نما زی”
“سلام ببخشید دیر ایمیل دادم متاستفانه (متاسفانه) یکی از آشنایان فوت کردند، مجبور شدیم بریم. خوب این دلیل دیر ایمیل زدن من. من اسمم ستاره است. فامیلم سهرابی. متولد اصفهان ولی اصلیتمون تهرانی. خوب چجوری شما رو شناختم؟ سوم راهنمایی بودم بعد یکی از آشناهامون که دختر خاله ام هست یه دوست داشتن که دانشگاه صنعتی شریف تهران مشغول بود ولی قسم می خورم اسمش سارا نبود و مریم بود ولی فامیلشو نمیدونم. بعد درمورد یه پدوژه ای (پروژه ای) صحبت کرد که فکر کنم شما اون موقع نمومش کردید. بعد گفت که چه کسایی داخل اون گروه بودن. شما بودید خانم سلمانی. یه دختره ای که اسمش مهسا بود. من تا همین الان نه دوست دختر خاله ام رو دیدم نه حرفی درباره شما، تا این که من یکی از بچه ها برای مسابقه وبلاگ نویسی شرکت کرده بود از من خواست سر بزنم به وبلاگشون. آدرس وبلاگو گم کردم رفتم داخل سایت بلاگفا تا سرچ کنم همین جوری که داشتم سرچ می کردم و لیست رو نگاه می کردم اسم وبلاگ شما برام جالب اومد بازش کردم. دیدم قشنگ می نویسید. بعد اون روز هی به وبتون سر میزدم. بعد تصمیم گرفتم نظر بدمو. بقیه اشم که خودتون می دونید اما درمورد پریچهر همون مریم گفت فکر کنم یه خاله به اسم پریچهر داره. بعد من گفتم خاله اش به من چه؟ چه ربطی به من داره؟ حالا واقعا خاله ای با این اسم ندارید؟ یه باره دیگه که رفتم داخل وبتون رفتم داخل مدیر وبلاگ خوندم شما هم که پایه نوشته هاتون می نوشتید سعید. منم گفتم نکنه اون سعید باشه. بعد گفتم مگه بیکاره تا این که دختر خاله ام رو دیدم. اون از دوستش مریم شروع به گفتن کرد. بعد منم موضوع رو گفتم. اونم با مریم درمیون گذاشتو. معلوم شد شما مدیر وبلاگید. جریان همین بود لطفا اسم این دختره رو نیارید. شما که می دونید زشت پشت سر دختر مردم حرف زدن. به هر حال دختر. حالا هر سوالی دیگه ای دارید بپرسید پاسختون رو میدم شب خوش جناب نمازی.”
“سلام سرکار خانم سهرابی
برای تازه گذشته طلب مغفرت از خدای بزرگ و صبر برای شما و خانواده شان دارم.
اینکه دخترخانومها به جزییات توجه میکنند شکی نیست. البته من نه مریم و نه رادمنش نمیشناسم. در مورد اطلاعات زیادی که گفتید دارید هم هنوز در تعجبم. برای من جالب بود که شما چطور متوجه شدید که من تسلیت گفته ام. نکته دیگر با توجه به تجربه نوشتن و اصول بیان خواسته، روند صحیح پیش گرفته نشده بود. اینکه از کجا و به چه نحوی شروع شود و چطور مطلب بیان شود. هیچ وقت سعی نکنید طوری خواستتون رو مطرح کنید که طرف مقابل این احساس رو داشته باشد که انگار به کاری مجبور است در حالی که من فرصت خواندن خیلی از چیزها رو ندارم. در مورد مشاوره، من به دوستان در مورد دانشگاه، خوابگاه دروس سال های اول و تخصصی رشته مشورت میدم در مورد نحوه برنامه ریزی دبیرستان تخصصی ندارم. فرد معتبر و در دسترسی نیز در حال حاضر نمیشناسم. امیدوارم که بتونم بهتون کمک کنم و در مسیر موفقیت شما سهم ناچیزی داشته باشم. موید باشید. “
“یادتون نره دعا کنید امیدوارم موفق و موید باشد که الانم هستید یه تی ای خوبی هم بشید جناب نما زی”
“سلام خیلی خوشحالم این سوء تفاهم حل شد. من بعد از این که ایمیلی که خودمونی باهاتون صحبت کردم رو دوبار خوندم متوجه اشتباهم شدم که شما الان بهش اشاره کردید بازم ازتون عذرخواهي می کنم من بعضی اوقات به آدمایی که برام عجیب اند شمشیر و از رو میبندم و تحت فشار قرار میدم. منم گفتم شما که بهش تسلیت گفتید خوب معلوم شد واقعا تسلیت گفتید حالا واقعا چند دفعه تمرین کردید تا براش فرستا دید اینم حدس زدم درمورد رادمنش پسر خاله امه دانشجو دانشگاه امام صادق شما درمورد شخصیت من گفتید منم درمورد شخصیت شما می گم بااجازه شما یه پسر مودب باهوش هستید و این طور که متوجه شدم با وقار هستید هیشه به وبلاگتون سرمیزنم حتی اگه نظر ندم سرنمازاتون که مطمئنم میخونید برا منم دعا کنید خیلی دعا کننید من باید با این کنکورم ی سری چیزا رو برای یه سری آدما نشون بدم مرسی از این که پاسخ ایمیلامو دادید هر مشکلی هم که داشتید و کمک خواستید در خدمتم دوست و آشنا خیلی دارم.”
“سلام محتاجیم به دعا از لطف شما ممنونم
موفق و موید باشید. “
“سلام اولا دوباره زود قضاوت کردید دوما آدمیی به باهوشی شما نمیدونم چرا این طوری فکر میکنه دیشب ساعت 11:30سپهر با من تماس گرفت گفت جوابشو چطوری دادید رفتم داخل وب خوندم جواب شما رو به سپهر .سپهر گفت چرا جوابمو این طوری داد منم گفتم دوباره منو با یکی دیگه اشتباه گرفتند اگه براتون نظر نذاشتم بعد جواب سپهر از همون دیشب از هر دوست وآشنایی که چه خودم داشتم چه سپهر دوستای خانم سلمانی رو با هزار جور رابط پیدا کردم. دیشب دروغ گفتم به دوستاش. بلاخره فهمیدم رتبه اش 50شده اونم داخل رشته ی شیمی تجزیه. رشته دوست سپهر گفتم سپهر گفتم گفت غیره ممکنه دروغ بگه گفتم فعلا که گفته سپهر رفت سراغ دوستش تا کارنامه اش رو ندید ول کن نبود دوست سپهررتبه اش70شده بود سپهرم به خاطراین که دروغ بهش گفته بود دوستیشو تموم کرد حالا اونا به کنار شما به من بگید مگه ما قرارمون نبود که من خودمو به شما معرفی کنم شما اعتماد کنید.
بعدشم من داخل این تحقیقات فهمیدم که اومده پیشه شما و منم حدس می زنم که حتما رتبه اشو به شما گفته حدسم نمی زنم بلکه کاملا مطمئنم. چون دوستش اسم از شما اورده حالا خانم سلمانی اونقدر احمقه که بیاد بگه آقای نمازی من رتبه ام شده 50 درحالی که شما میدونید رتبه شونو. واقعا شما به این باهوشی چرا باید همچین فکری رو بکنید در ضمن خانم سلمانی دانشگاه تهران قبول شده نه تربیت مدرس. بازم میگم اسمم ستاره فامیلمم سهرابی. منتظر ایمیلتون با یه جواب قانع کننده هستم تا تمام تلاشم رو به خاطره اون همه تحقیق که تا این دقه انجام دادم بیهوده نباشه آقا سعید نمازی.”
“سلام
من خیلی متوجه رابطه ها نشدم. خیلی پیچیدس، اینکه خانم سلمانی کجای این ماجرا قرار داره هم مشخص نیست شاید موضوع مهمی هم نباشه، من پاسخ نظرها رو با توجه به ارتباط به متن حتما میدم. کسی هم مشورت بخواد تو حد توانم کمک میکنم. هرکسی میتونه هر متنی رو بنویسه من هم تا حد امکان تا جایی که بتونم جواب میدم. شما فکر کنم آخر میخوای شناسنامتو واسم بفرستی که اسمت ستارس فامیلت سهرابی. دختر خوب اینها که چیزی رو عوض نمیکنه باز من که شما رو نمیشناسم. شما هم یه دوستی هستی که به نحوی با وبلاگ و یه سری اطلاعات صحیح و غلط راجع من آشنا شدی ولی خب من کاری که نمیتونم بکنم. تحقیق راجع به چی انجام دادی یکم رو راست تر باشی متوجه میشم چی میگی. سپهر کیه، سپهر خودشو به من معرفی میکنه که چی بشه، سپهر راجع به من تحقیق کرده که چی، یکم جای تعجب داره!”
“سلام اولا من همیشه از خدا میترسم دوما سپهرپسرخاله منه. همون که گفت باید برم رشته انسانی واینا من تک فرزندم. اونم همیشه به خاطر اینکه خواهر یا برادری ندارم مسخرم میکنه. خداروشکر داره میره من یه نفس راحت بکشم. داخل اون ایمیل اولی که گفتم همون آدم نخواستم اسمی از سپهر بیارم چون میترسیدم با شما دوست باشه بعد که فهمیدم دوست نیستید اسمشو آوردم این وسط ( این از سپهر ). شما منو جای خانم سلمانی اشتباه گرفتید درسته؟ اونم از روی آدرس ایمیلم درسته؟ به خدا من خانم سلمانی رو نمیشناسم. فقط متوجه شدم اون پروژه رو باهم برداشتید همین. بعدشم شما که گفتید من نمیتونم براتون برنامه ریزی یا کمکی کنم من دیگه چیزی در این رابطه گفتم. سپهر درباره مشکل دوستش گفت منم گفتم شما سررشته دارید کمکش کنید بعدشم سپهر رفته درباره شما که داخل دانشگاه بودید تحقیق کرده که واقعا این کارو انجام دادید یا نه. من اصلا روحمم خبرنداشت که رفته درباره شما تحقیق کرده بعدش من ازتون یادگرفتم که نباید حرفمو یا کارمو به کسی تحمیل کنم بقیه چیزارم از داخل نوشته هاتون یاد میگیرم. حالا هرجاشو که دوباره متوجه نشدید ایمیل بزنید تا دوباره توضیح بدم چرا گفتید از خدا بترسم فکر کردید دروغ میگم.”
“سلام من نه ناراحت میشم نه عصبانی، میخوام خودت اذیت نشی”
“من مامانم همه چیزو میدونه پس نگران نباشید هرچی خواستید جوابشو بدید بابت نگرانیتونم ممنون من هیچ وقت اذیت نمیشم چون همه جا خدا باهام هست”
“چه خوب برات آرزی موفقیت دارم شما دیگه بزرگ شدی نگرانیم چیز دیگه ای بود که خب چیز مهمی نیست خبر موفقیت کنکورتون رو بهم بدین “
“سلام مرسی حالا من امسال دیپلم بگیرم شما دعا کنید من معدلم برگرده از همه مهم تر انگیزه از دست رفته بهدش سال دیگه کنکور بدیم دوست دارم یکی از این رشته ها رو بیارم شیمی یا مهندسی پزشکی یا مدیریتmbaیاit خییییییییللللی عالی جوابشو دادید. مرسی استاد باید قیافشو می دیدید مثل اینایی که همش فکر میکنند به جایی نمی رسند من که از خنده با دختر دایی داشتیم میمردیم. هرچی می گفتیم سپهر چی شده میگفت هان همچین داخل هپروت بود بام. خیلی ممنون دوست دارم خیلی چیزای دیگه ازتون یاد بگیرم از طریق وبتون یاد میگیرم فقط دعا یادتون نررررره بابت همه چیز ممنون استاد@”
“به کارتون تمرکز کنین با تلاش موفق میشین. سلامت باشین”
اطلاعاتی که در میانه داستان شاید به درد بخورد!!
سلام ممنون به خاطر راهنماییتون و لطفتون من خانم سلمانی اصلا ندیدم فقط شنیدم با شما قبلا پروژه برداشتن همین ببخشید زیاده روی کردم شرمندم حلال کنید دکتر ببخشید مزاحم شدم و منون از اینکه وقتتون رو گذاشتید برای خوندن ایمیل هام خودتون بهش تسلیت بگید من ایشونو نمیشناسم روز بخیر جناب نما زی
سلام دیدید تسلیت خودتون گفتید بشما یه مشاوره خوب میشناسید به من بگید ممنون شما واقعا آدمخوداری هستید که نمی گید من این اطلاعات رو از کجا میدونم
سلام آقای دکتر میشه من برنامه ریزی بکنم بعد برای شما بفرستم بعد شما نظرتون رو بگید به نظرشما برای آزمون برم کانون یا گزینه 2 ممنون میشم پاسخ بدید
وا آقای دکتر سارا کیه من بهتون گفتم ایشون رو نمیشناسم فامیل منم سهرابی جناب نه سلمانی میتونم به پسرخاله ام بگم بیاد داخل وبتون تا بگه من کیم اسم پسرخاله ام سپهر رادمنش متوجه شدید جناب
اگه اطمینان ندارید رمز اینیلمو (ایمیلمو) میفرستم تا همه چیزو چک کنید دفعه دیگه بگید از سارا سلمانی بپرسید به دختر خاله ام که با ایشون آشناس شماره اشو میگیرم و بهش میگم چه فکری کردید درسته اسم خواهر ایشون ستاره است ولی من اصلا نه ایشون و ن خواهرشون رو نمیشناسم انقدرم منو اذیت نکنید اگه پشیمونی منو می خواید آره پشیمون شدم بهتون ایمیل دادم خوب شد خوب بلدید آدمو آسی کنید منتظره ایمیلتون هستم ببینم چه پاسخی می دید جناب ایمیلتون هم چک کنید لطفا
جواب سوالتون رو دادم ایمیل وبتون رو چک کنید منتظر ایمیلتون هستم آقا سعید
راستی یه چیزی مریم به دخترخاله ام گفته بود پدربزرگ خانم سلمانی هم سه شنبه فوت کرده حالا اگه صلاح دیدید … اصلا من چی کارم هر جور خودتون می دونید اسمی که از من نمیاردید مگه نه مطمئنم که نمیارید نیاریدا قول دادید
#سواد_ارتباطی
#صبور_باشیم
2 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
گذر زمان همه چیز رو درست میکنه ولی حیف ک ما صبر نداریم
خدا کنه ک خدا بهمون صبر بده چون ی شیرینی خاصی داره پیروزی بعد از چندین سال صبر
[…] توجه به داستانهای کوتاه همینان مثل داستان آشنای غریبه و داستان فاحشه ای به نام سمان سعی کردیم داستانهای […]