آیا در موضوع خلاقیت، هوش و استعداد و توان علمی حرف نخست را میزند؟ نه! بوهم از اینشتن مثال میآورد و میگوید آنچه او را خاص میکند، پیش از همه اصالت فکری و قوهٔ ابتکار اوست. اولین شرط برای وجود چنین اصالتی، نگاه بیواسطه به واقعیتها و حقایق است، اینکه با پیشفرض و باورهای صلبشده در ذهن به پدیدهها ننگریم. این نوع نگریستن سبب آگاهی، هوشیاری و دقتنظر میشود که به خلاقیت میانجامد.
دیگر اینکه همیشه باید در پی یادگیری و فهم مسائل بود و در این راه از خطا کردن نهراسید. قرار نیست همواره مورد تایید دیگران باشیم. اگر از ترس اشتباه، پرسشهای خود را مطرح نکنیم و با واقعیات مواجه نشویم، بهقول بوهم دچار نوعی ادراک و دریافت مکانیکی خواهیم شد که پیامد آن تکرارزدگی و آموزش بهقصد کسب فایده (سودمندگرایی) خواهد بود.
بوهم مثال کودکان را میآورد که وقتی میخواهند راهرفتن را بیاموزند، همهٔ توان و انگیزهٔ خود را صرف آن میکنند و از افتادن نمیهراسند. او از هلن کِلِر و آموزگار او خانم سولیوان یاد میکند که هلن در ابتدا مثل یک حیوان وحشی تند و عاصی با وی برخورد میکرد. اما تمرین مدام و شجاعت و شهامت برای نهراسیدن از شکست، و عشق و انگیزه برای موفقیت سرانجام از هلن شخصیتی تاریخی ساخت. آموزگار با شاگردش یکی شد تا به سرمنزل مقصود رسید.”