در این صفحه خلاصه داستانهای برنامه ماه عسل ماه مبارک رمضان را به اختصار می آوریم و در صورت امکان به نقد آنها میپردازیم. سعی میشود که تمام برنامه لحاظ شود و از کاستیها پیشاپیش پوزش میخواهیم. در این جا خلاصه برنامه ماه عسل با جمع آوری نکات مهم پرداخت میشود.
خلاصه برنامه ماه عسل 97:
??????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????????
داستان امیرعلی اکبری:
او از برادران و خانواده گفت که در کنار هم به سختی کار میکردند و پس از مدتی او متوجه شد که نسبت به هم سالانش قویتر است بنابراین برادرش او را در زمینه ورزش حمایت کرد تا رشته کشتی را ادامه دهد.
او زیر نظر پهلوان رضایی کار میکند و با تشخیص او در کشتی فرنگی ورزشش را ادامه میدهد.
این روند ادامه پیدا میکند تا این که قهرمان آسیا و جهان در بزرگسالان میشود، اما وضع مالی بدی داشت و با موتور بیست هزارتومانی رفت و آمد میکرد.
پس از مدتی قهرمان بزرگسالان آسیا و جهان میشود، اما وضع مالی او تغییری نمیکند. در ورزش کشتی کنار او بابک قربانی بود که پا به پای او بود و همه حریفان را ضربه فنی میکرد. نزدیکی این دو با هم باعث شد مدیران کشتی این دو را برای انتخابی در مقابل هم قرار دهند که اگر هر کدام خوب باشند در ۹۶ ادامه دهند. این رقابت باعث شد این دو دوپینگ کنند و با اقدام روسیه جواب دو پینگ گرفته شد و آنها محروم شدند. علی اکبری دو سال محروم شد و در طی دو سال شرایط مالی به حدی بد بود که وقتی اذربایجان پیشنهاد داد او پذیرفت.
۴ ماه در آذربایجان بود، اما چون عرق وطن داشت نتوانست بماند و وقتی چمن گلی از ایران با او تماس گرفت و پیشنهاد شروع دوباره او در کشتی را داد و او نیز با خوشحالی پذیرفت و به ایران بازگشت.
در ایران با حضور در تیم دانشجویان کشتی را شروع کرد و توانست دوم دانشجویان جهان شود. سپس وارد مسابقات انتخابی تیم ملی بزرگسالان شد و با کشتیهایی که گرفت فیکس تیم ملی شد.
در مسابقات جهانی با سه ضربه فنی به فینال رسید و در فینال ۴ بر ۱ کالایا را شکست داد و قهرمان سنگین وزن جان شد که تا ان زمان مدتها بود ایران در این وزن مدال طلا نداشت.
علی اکبری پس از ۲۰ روز شادی از قهرمانی و در مراسمات قدردانی مختلف شرکت میکند، اما یک روز از سوی فدراسیون دعوت میشود که ساعت ۶ صبح در فدراسیون حاضر شود.
صبح در فدراسیون حاضر شد و رسول خادم به او اعلام کرد که تست دوپینگ تو مثبت اعلام شده است. او شوکه شد، به هم ریخت و اعلام کرد که من حتی غذا هم خودم تهیه کرده و میخورم. قرار شد فیلا ازمایش b. را بفرستند. پس از مدتی حکم فیلا امد و امیر علی اکبری مادام العمر از کشتی محروم شد.
او میگفت در آن روزها نمیدانست چه کند. از خدا خواسته بود امتحانش کند، اما نمیدانست چرا این گونه امتحان کند. در این مدت تنها برادر و خواهر او کنارش بودند و همه از او دوری کردند.
علی اکبری اعلام کرد که شنیده بودم از برخی که میگفتند در کنار من کشتی گیر دیگری نیز دوپینگش اعلام شده بود، اما آنها من را جلو انداخته اند تا آن مخفی بماند.
در ادامه برادر و خواهرش که همواره در کنارش بودند وارد استودیو شدند.
علی اکبری گفت که به فکر خلاف هم افتادم، اما یاد بابک قربانی افتادم که پس از محروم شدن به خلاف و زندانی شدن افتاد و در نهایت خودکشی کرد. او گفت که وقتی خبر فوت قربانی را شنید پاهایش سست شد.
او گفت که از شهرداری برای کار دعوت شد تا در خانه نماند و به کاری مشغول باشد. او در شهرداری مشغول بود تا این که از دوبی پیشنهاد حضور در مسابقات مبارزات آزاد رزمی به او شد.
در ادامه برنامه پدر و مادر و دوست او در استودیو حاضر شدند.
علی اکبری گفت: مبارزات آزاد از کشتی سختتر است. یک جنگ تمام عیار است که بین المللیتر حرفه ایتر و افتخاراتش بیشتر است.
دوست او که مربی بوکس بود بیان کرد وقتی با علی اکبری آشنا شد یک سال بود در کشتی بود و استعداد ورزشی دارد. بعد از محروم شدن مادام العمر و پیشنهاد از دوبی از سعید حدادیان استخاره گرفت و او گفت که هر کاری که قرار است ادامه دهید خوب است و پیش بروید.
در ادامه پدر علی اکبری گفت: مسابقات پسرش را نگاه نمیکند، چون دلش را ندارد، اما مادرش به دیدار حضوری مسابقاتش میرود و دیگر نزدیک است مربی اش شود.
علی اکبری در جواب عیلخانی که پرسید چرا در مسابقات با یا حیدر کرار در مبارزات وارد میشود گفت: من از کودکی عاشق امیرالمومنین بوده ام و امیدوارم همواره در زندگی همراهم باشد.
او در پایان گفت: اگر باز هم برگردم از خدا میخواهم امتحانم کند، چون شیرینی زندگی به همین سختی هاست.
نکات مهم:
اگر باز هم برگردم از خدا میخواهم امتحانم کند، چون شیرینی زندگی به همین سختی هاست.
????????????????????????????????????
داستان خانواده مردهای معتاد
پنجمین قسمت برنامه «ماه عسل» در حالی روی آنتن رفت که علیخانی در ابتدای برنامه درباره تیتراژ برنامه خود گفت: باید از دوستان تشکر کنم که سلیقه و وسواس ما را در طی سالها تولید تیتراژ پذیرفتند؛ کار کردن با سلیقه آدم عجیب و غریبی مثل من تهیه کننده خیلی سخت است.
وی ادامه داد: همچنین از دو برادر نازنین عدل پرور تشکر میکنم که چقدر انگیزه داشتند و چقدر تلاش کردند. یک مقدار میدانم که سلیقه سازی هم بخش مهمی در این حوزه است، اما باید به سلیقه نسل جدید هم احترام گذاشت که تماشاگر ما هستند. خیلی از عزیزان در حوزه پاپ در این ۱۲ سال با ما کار کردند و میدانم که خیلیها خوانندههای دیگری را دوست دارند، ولی باید به سلایق مختلف احترام گذاشت.
بعد از پخش تیتراژ ابتدایی «ماه عسل»، علیخانی به ادامه گفتگو با مهمان روز گذشته پرداخت.
فاطمه شادی دختر جوانی که پدرش به دلیل اعتیاد آنها را ترک کرده بود، درباره بازخورد حضور خود در برنامه گفت: یکسری از افراد مخالف حضور من در برنامه «ماه عسل» بودند و گفتند که چرا مشکلات خود را مطرح کردم. به نظرم آنها نمیتوانند خود را جای من بگذارند که سالها چه دردی کشیدهام. شاید برای خیلیها کنار هم بودن آرزوی مسخرهای باشد، اما برای من معنای خاص خود را دارد که پدر و مادرم کنار هم باشیم.
وی ادامه داد: این قصه از دوران دبیرستان من شروع شد و بعد از فوت برادرم، مادر و پدرم یکدیگر را باختند.
علیخانی گفت: شما در کودکی به طور خاص کمبود محبت نداشتید که فاطمه شادی در پاسخ گفت: اصلا همه چیز عالی بود هر جایی میرفتیم دستم در دست پدر و برادرم بود.
وی در خصوص دلیل رفتن پدر خود بیان کرد: پدر و مادرم هر دو مقصر هستند، اما به مادرم بیشتر حق میدهم؛ اگر در یک خانوادهای مشکلی پیش بیاید اگر منطقی فکر کنیم نمیتوانید بگویید فقط یک نفر مقصر است بلکه مادرم به خاطر فوت برادرم مشکل داشت و پدرم هم به خاطر مصرف مواد مخدر به جایی اینکه ما را آرام کند ما را رها کرد و رفت بدون اینکه ما پشتوانهای داشته باشیم. در آن روزها میگفتم بابا من را ندید و رفت، خیلی دنبال پدر بودم.
وی ادامه داد: پدرم قبل از ازدواج من پنج یا شش ماه میرفت و دوباره میآمد، اما بعد ازدواج قضیه جدی شد و برای همیشه رفت.
در بخش دیگری از «ماه عسل» پدر فاطمه به برنامه اضافه شد.
پدر فاطمه گفت: واقعیت همین است؛ فاطمه تمام زندگی من است، اما مصرف مواد خیلی مرا خراب کرد. خودم را سپردم به سرنوشت و رفتم جایی که کسی پیدایم نکند.
وی بیان کرد: سال ۵۹ ازدواج کردم و به صورت تفریحی مصرف میکردم همسرم مشکوک شده بود، اما اولین باری که فهمید داشتم در ماشین مصرف میکردم و به خاطر بوی مواد با من بحث کرد و من گفتم سیگار کشیدم. اما به مرور مصرف من بیشتر شد.
پدر فاطمه با اشاره به خبر تلخ فوت فرزندش عنوان کرد: خبر دادند پسرم تصادف کرده و در بیمارستان است. با خبر فوت پسرم کمرم شکست، کسی که ستون پشتم بود. با هم رفیق بودیم، اما فوت تک پسرم یک انفجاری در زندگی من ایجاد کرد انگار یک بشکه مواد منفجره در زندگی من منفجر شد.
در حاشیه برنامه، گریههای مکرر فاطمه باعث شد با واکنش و عصبانیت علیخانی مواجه شود.
وی ادامه داد: در این مدت برای فاطمه خواستگار آمد و بعد از اینکه متوجه شدم همدیگر را دوست دارند، راضی به ازدواج شدم. حتی در مراسم عروسی به سراغ مصرف مواد رفتم و بعد از چند ساعت مرسام عروسی را ترک کردم. آن روزها قیافهام شبیه معتادها شده بود و مردم شک میکردند.
علیخانی گفت: این کادوی عروسی دخترت بود که پدر فاطمه دلیل این اتفاق را مصرف مواد میدانست.
فاطمه با اشاره به کمکهای همسرش گفت: همسر و پدر شوهرم بسیار در این مدت خیلی کمکم کردند. من نمیتوانستم از پدرم دست بکشم همیشه به فکر پدرم بودم، اما پدرم ما را در بدترین شرایط مالی رها کرد. مادرم پدرم را التماس میکرد که برگردد، اما پدرم میگفت: اصلا دوست ندارد ما را ببیند.
پدر فاطمه گفت: همسرم یک زن خوب، بامرام و آبرو دار بود و اجازه نمیداد کسی از مشکلات ما خبر دار شود، اما من به خاطر مصرف مواد نمیفهمیدم. من در منزلی که بودم مواد میفروختم تا بتوانم مواد صنعتی خودم را تامین کنم چراکه قیمت مواد صنعتی بالا رفته بود.
علیخانی گفت: فکر کنم مواد مخدر صنعتی جزو معدود صنعتهایی است که در کشور رشد فوق العادهای دارد و به راحتی تهیه میشود. آدمی که مصرف کننده است در همه چیز خراب کار است، اما ذهن او برای پیدا کردن مواد به شدت خلاق است. پدر فاطمه این حرف را قبول کرد و گفت: کمتر از بیست دقیقه طول میکشد یک مصرف کننده مواد تهیه کند و علیخانی در ادامه بیان کرد: زمان تهیه مواد برای مصرف کننده زمانی است که ما بریم پنیر بگیریم.
فاطمه شادی درباره آمدن پدرش به خانه او و رفتار فرزندانش توضیح داد: پدرم از من برای تهیه مصرف مواد پول میگرفت؛ حتی با ما زندگی میکرد، اما بچههای من اگر کسی از آنها میپرسید چه نسبتی با شما دارد، میگفتند این شاگرد بابام است. پسرم میگفت: خجالت میکشد بگوید پدر بزرگش است.
پدر فاطمه گفت: من به نوهها حق میدادم اینقدر خراب کردم که همه خط باطل روی من کشیده بودند.
در بخش پایانی برنامه مادر فاطمه در برنامه ماه عسل حضور پیدا کرد و علیخانی گفت: مادر من شما نباید سرتان پایین باشد. شما یک مادر باشرف قهرمان هستید. شما با آبرو زندگی کردید و نگذاشتید کسی از درد تان خبر دار شود.
در ادامه علیخانی روبه آقای شادی گفت: خانم شما فقط به خاطر بچهاش اینجاست و پدر فاطمه رو به همسرش گفت: من واقعا خجالت میکشم جز اینکه بگویم مواد این کار را با من کرد. اگر راه دارد من را ببخشد.
در پایان با اصرارهای فاطمه، مادرش یک بار دیگر به همسرش زمان داد تا او به زندگی برگردد.
نکات مهم:
هیچ کس از حال و هوای خانواده های دیگر مسائل خاص نمیدانند.
????????????????????????????????????
داستان احسان سلحشور و حاشیه های ثروتمندی اش
احسان سلحشور از فولادشهر اصفهان بود و تا مقطع دیپلم در انجا زندگی کرد و پدرش در دوب آهن کار می کرد و در خانه سازمانی زندگی می کردند.
زمانی که متولد می شود تنها خواهر بزرگش را داشت و خواهر کوچکش سال ۷۲ به دنیا آمد. در دوران کودکی زندگی آنها همه شرایط رفاهی فراهم نبود و از نظر مالی به جهت شغل پدر در مضیقه بودند.
رویاهای بزرگ و کمال هر چیز را خواستن از ویژگی های مهمان این قسمت برنامه ماه عسل بود. مصداق رویایی ذهن و پول و دارایی سریال کت جادویی بود که از جیب های خود پول خارج می کرد و فکر می کرد تمام نمی شود.
او فردی درسخوان بود و در کنار درس خوب بازیگوش بود و به قول معلمان او مانند ویروس است و همه را با بازیگوشی مشغول می کند و خودش نمره خوب میگیرد.
مهمان این قسمت برنامه ماه عسل از علاقه اش به پزشکی گفت و این که به درس برای دستیابی به ثروت علاقمند بود.
اخرین تصویری که او از پدرش یادش بود چهره پدر از پشت شیشه بیمارستان الزهرا بود. خانواده اش سرطان پدر را از او پنهان می کنند اما او کلمه سرطان را از زبان آن ها می شنود. دکتر پدرش ۵ میلیون برای درمان پدرش می خواهد اما ان ها پولی نداشتند. داروهای سرطان گران بود و پدرش زمین گیر شد و در سال ۸۳ فوت کرد.
علیخانی با تاکید بر این که درمان بیماری سرطان الزاما با آن عمل ممکن نبود و شاید هم بود.
پدرش در روز تولد امام رضا(ع) از دنیا رفت. و شب تولد مادرش تا صبح روی سر پدر بود و با دیدن حرم امام رضا از تلویزون برای حال او دعا می کرد. او به دلیل عجله به مدرسه رفت و در مدرسه مدیر او را فراخواند و به دم خانه رفتند که متوجه شد پدرش فوت کرده است و این حسرت که دست پدرش را قبل از رفتن به مدرسه نبوسید در وجودش ماند.
تک پسر بودن در خانواده باعث شد تا او تلاش کند تا خانواده جای خالی پد را حس نکنند. کار او سخت بود و حس می کرد تنها حامی خانواده اش است. بنابراین تصمیم گرفت علوم تجربی نخواند و به سمت رشته فنی حرفه ای رفت و در این رشته مشغول شد تا زودتر به کار و حمایت از خانواده مشغول شود.
مشغول به تحصیل در رشته کامپیوتر شد و پس از پایان سوم هنردستان و در ۱۸ سالگی کل پس انداز او شد ۵ میلیون که در مقطعی برای درمان پدر نیاز داشتند. ار دی سیز مدل ۷۹ را می خرد و به مسافرکشی مشغول می شود. پس از مدتی به پیشنهاد دوستش در یکی از روستاهای اصفهان ساندویچی می زند و همزمان مسافرکشی می کند.
بعد از قبولی در دانشگاه دولتی شهرکرد به دلیل نداشتن پول در ورود به دانشگاه دچار مشکل بود.
با مادرش دعوایش شد و از خانه بیرون زد. او پنهانی سیگار می کشید و زمانی که خواست سیگار بخرد یکی ازدوستان همکلاسی را در ماشینی مدل بالا می بیند و با هم به گفت و گو می نشینند. دوستش دلیل پریشانی اش را می پرسد و نیازش به پول را بیان می کند. دوستش با بیان این جمله که من از دوست می پرسم چقدر نه چرا؟ و از داشبورد به او پول می دهد.
او وارد دانشگاه می شود و به دنبال چرایی کار دوستش می گردد و او جواب می دهد که در کار سرمایه گذاری در ملک و املاک است. او با فروش ماشینش سرمایه اش را به دوستش سپرد و پس از مدتی دوستش گفت پول بیشتر بگذار تا سود بیشتر نصیبت شوند. با اصرار او مادرش پس از مدتها رضایت به فروش خانه شان داد که کل دارایی بود.
پس از مدتی متوجه می شود کار دوستش نمی گردد و پولی به او نمی دهد و تلفنش هم خاموش است و تا امروز که در برنامه ماه عسل حضور دارد از کجا بودن او خبر ندارد.
پس از مدتی احضاریه ای برای آن ها می اید که اسم ۵ نفر از جمله او و دوستش در آن هستند. او باید ۱۰۰ میلیون وثیقه می گذاشت تا ازاد باشد اما نداشت و بازداشت و زندانی شد.
سلحشور قبل از این که به زندان رود نامزد داشت و به تازگی نامزد کرده بود.
نامزدش به احسان اطمینان داشت به ویژه که خانواده در کنارش بودند و می دیدند کلاهبردار نیست. خواهرش نیز از اطمینان و همراهی با او در همه تصمیم ها با وجود سه سال بالاتر از او گفت.
سلحشور در اولین جلسه بازپرسی متوجه شد که نمی تواند از حقش دفاع کند. او در یکی از جلسات و برخوردی که با او شد به شدت شکست و تصمیم گرفت رشته حقوق بخواند.
احسان و مادرش معتقد بودند خدا به آن ها کمک کرده و در سختی ها همراه آن ها است.
او از مادرش می خواهد که کتاب انسان در جست و جوی معنا را برایش بیاورد تا بخواند. در زندان به دنبال خواندن کتاب می رود و می خواند.
در زندان یک امتحان می دهد و به حفظ کردن دیوان حافظ می پردازد. مادر احسان دعا می کند که هیچ مادر فرزندش را در زندان نبیند و امید در زندگی هیچوقت نباید از دست رود.
وقتی از زندان بیرون می آید شروع به خواندن درس کرد و در دانشگاه قبول شد. مجبور شد تلویزیون خانه را بفروشد.
سلحشور طعنه ای که از خانواده می شنید این بود که او ارث پدرشان را خورده است. بنابراین با شنیدن این طعنه از خانه بیرون می زند.
مادر با نامزد احسان صحبت می کند که اگر خواستگاری دارد ازدواج کند اما او از تصمیم جدی احسان و خودش یعنی ازدواج می گوید.
سلحشور از تغییر طرز تفکر و چگونگی تغییر زندگی گفت. این که در کنار درس کار هم می کرد. ۶ اسفند از زندان خارج می شود و ۹ اسفند به تهران می آید و به بازاریابی بیمه عمر کار خود را شروع کرد. در نهایت ۶ نفر از دوستانش به او اعتماد کردندو تصمیم گرفتند تا بزرگترین شرکت بیمه ای عمر کشور را تشکیل دهند. در کنار کار کارشناسی و کارشناسی ارشد را خواند. او رسالتش را که همانا از بین بردن فقر بود پیدا کرد تا هیچ بچه ای به دلیل نداشتن پول پدرش را از دست ندهد.
آرزوی او دیدن برق چشمان مادرش بود که بگوید به او افتخار میکند.
سلحشور از مادرش بابت کارهایی که کرد عذرخواهی کرد و مادرش در چشمان او نگاه کرد و به او گفت که افتخارش است.
هم بندی احسان در زندان در استودیو حاضر شد و از امیدواری سلحشور در زندان که همیشگی بود گفت.
احسان در پایان امید به آینده را رمز موفقیت خود دانست و برنامه قولنامه خانه ای را که برای مادرش خرید به او اهدا کرد. خانه ای که خانواده از خرید آن بی خبر بودند و از شوق اشک ریختند.
نکات مهم:
حس خوبی است وقتی دیگران به ثمره کار تو نگاه کنند و به باور کسانی که تو را باور داشتند، لبخند زد.
????????????????????????????????????
داستان ازدواج های خاص
نهمین برنامه ماه عسل با حضور فرهاد ایرانی روی آنتن رفت. ایرانی به جهت جهش ژنتیکی در صورت دچار مشکل بود یعنی صورت و فک شکل کامل پیدا نمیکند و از هر ۵۰ هزار نفر یک نفر دچار این مشکل میشود و بسیار نادر است.
ایرانی میگفت: در مدرسه او را ثبت نام نمیکردند، چون بچههای دیگر میترسند.
برای او معلم گرفتند تا به او اموزش دهند و تصویر او از مدرسه معلم شخصی در خانه بود و همه به این شکل تحصیل میکنند.
بالاخره توانست وارد مدرسه شود، اما بچهها از او میترسیدند و سوالهای عجیب عیب از چهره او میپرسیدند.
تا این که یکی از بچهها از اونترسید و با او ارتباط برقرار کرد. ایرانی به او گفت: دلیل چهره او این است که از فضا آمده است. پسر به صورت او دست زد و گفت: چقدر جالب است.
ایرانی گفت که صورتش بیشتر به دلیل جراحی در حال حاضر بهتر شده است.
علیخانی در ادامه از عملهای جراحی انتقاد کرد که باعث شده همه افراد به دلیل چهره با هم خواهر و برادر شوند.
ایرانی گفت: وقتی وارد دبیرستان شد شرایطی پیش آمد که باید وارد جامعه میشد و در این مقطع شرایط بسیار سخت شد.
او در ادامه به دکترش گفت که شما میگویید بیماران مثل من زیاد هستند پس کجاست. دکتر گفت: دو ساعت به من وقت بده و منتظر ماند و پس از مدتی بیماری شبیهش کنارش نشست که به دلیل این که کسی چهره اش را نبیند چادر سرش گذاشته بود. در آنجا فهمید شرایط بسیار سخت است.
ایرانی گفت که با مادرش وجه تمایز داشت چرا که از خانواده اش و اطرافیان زخم و زبان میشنید.
او تاکید کرد که در هر مقطع از تحصیل به دلیل چهره برای ورود با مشکلات روبه رو بود.
ایرانی از گریههای مادرش به دلیل شرایط فرزندش مشکلاتی که وجود داشت و زخم زبانها گفت.
او از داستان سوار شدنش بر تاکسی گفت: هر دو زن به خاطر چهره اش سوار نشدند و راننده او را پیاده کرد.
ایرانی علاقمند به گرافیک و موسیقی بود چرا که تنها بود. او از علاقه مادرش به نقاشی گفت و این که دوست داشت پسرش هم نقاش شود.
در ادامه ایرانی به دنبال کار میگردد و با توجه به توضیحاتی که تلفنی جواب میداد و نمونه که میفرستاد و او را قبول میکردند، اما در حضوری با دیدن چهره او با بهانههای مختف ردش میکردند.
شرایط به حدی برای او سخت بود که شبها در بالش گریه میکرد و داد میزد.
ایرانی میگفت: در آن سالها چند مهارت را با هم داشت و زمانی که افراد دیگر با ده جلسه گیتار یاد نمیگرفتند او در سه ساعت به خوبی گیتار مینواخت.
ایرانی فهمید آهنگ و موسیقی وسیلهای بود که افراد به سویش جذب میشدند و به جهت موسیقی چهره اش را نمیدیدند بنابراین وارد هنرستان شد.
او از تجارت بدش میآید، اما دیگران میگفتند او تنبل است.
ایرانی با این اعتقاد و هدف که خود چهره اش شکل خاصی دارد، اما دیگران را به بهترین شکل مینگارد وارد رشته عکاسی پرتره میشود.
وارد دانشگاه میشود. شرایط برایش سخت بود، چون هم باید دخترها و هم پسرها حضور داشتند. سال دوم دانشگاه برای نواختن موسیقی تقسیم بندی شد. عدهای در موسیقی پاپ و عدهای در موسیقی سنتی بودند، اما او همه الات موسیقی در پاپ و سنتی را نواخت و انقلاب زندگی او رقم خورد.
در ادامه همسر ایرانی مهسا وارد استودیو میشود.
ایرانی گفت که مهسا را میبیند و به او علاقمند میشود و با توجه به خواستگاری که ده سال قبل داشت با حساسیت جلو میرفت چرا که ده سال پیش پدر دختر به او گفته بود شوهر میخواهند تا در بشقاب بگذارند و به دیگران نمایش دهند.
مهسا بیان میکند که وقتی در دانشگاه او را دید برایش مثل سایر ادمها بود، اما چهره اش برایش عجیب بود. روزی ایرانی به او پیشنهاد داد و او گفت: باید فکر کند در حالی که به جهت این که پدر و مادرش رضایت نمیدهند خود نیز راضی نبود.
او ادامه داد در فرهاد ایرانی چیزهایی دیده است که احساس میکرد با او خوشبخت است مثل شجاعت، اعتماد به نفس و این که میتواند به او تکیه کند بنابراین برای متقاعد کردن پدر و مادر تلاش میکند.
علیخانی در ادامه گفت: ایرانی فکر کرد برای رضایت پدر و مادر مهسا برنامه ماه عسل میتواند کمک کند، اما این حرف باعث شد که پدر دختر جبهه گرفت و اجازه حضور در برنامه ماه عسل نداد و کار سختتر شد.
ایرانی گفت: وقتی مهسا با پدر و مادرش صحبت کرد آنها اجازه دیدار حضوری دادند و فرهاد به دیدار حضوری آمد و پس از ۵ دقیقه سکوت گفت: میدانم درباره چهره ام سوال دارید واز کار و هنر و اهدافش توضیح داد.
مهسا در ادامه گفت: من با قلبم و اخلاق فرهاد ازدواج کردم.
ایرانی درباره این که نمیخواهد چهره اش را جراحی کند که کاملا مثل انسانهای معمولی شود گفت: اگر احسان علیخانی احسان علیخانی شده است به خاطر موفقیت و اراده اش است و نه چهره؛ و گفت که میخواهد به تمام جهان نشان دهد که موفقیت به چهره نیست و به استعداد است.
مهسا در جواب علیخانی که گفت اگر فرزندشان شبیه فرهاد شود و با همین مشکلات رو به رو شود پاسخ داد اولویت من در حال حاضر فرهاد است.
علیخانی در پایان خطاب به ایرانی گفت عکس های کارت ملی بسیار بد است و از او خواست عکس کارت ملی ها را او درست کند.
نکات مهم:
یکی از حرفهایی که من خیلی میزنم، زندگی بالا و پایین دارد. گاهی با ساختن اسطوره ها میتوانیم کمکهای بزرگی بکنیم اما باید حواسمان باشد، پایه های اعتقادات را بر اساس اسطوره ها نبندیم که با تزلزلشان دچار مشکل شویم.
????????????????????????????????????
داستان یک زوج پزشک
ماه عسل در ششمین برنامه خود میزبان دو همسر پزشک بود.
شوهر از مهاجرت به کانادا برای تحصیلات پزشکی به واسطه برادرش که در آنجا زندگی میکرد گفت.
علیخانی در ادامه برنامه اقدام کانادا به توهین نخبگان ایرانی و اظهاراتی که کانادا در تعیین تکلیف برای ایران میکند انتقاد کرد.
شوهر از مرگ پدر در سال ۵۷ بر اثر ناراحتی قلبی گفت؛ و این که با کار در کنار کانادا تحصیلات را در مدرک علوم ازمایشگاهی گذراند.
او از کمکهای خیر به بیماران در کانادا گفت که باعث شد با پزشکان آشنا شده و با کمک آنها و روشهایی که آنان توصیه کردند وارد رشته پزشکی شد.
او از نداری گفت و این که برخی اوقات پول نداشت. درس برایش مهم بود. به همین خاطر تلاش میکرد و نمیگذاشت خانواده از اوضاع سختش بدانند. وقتی درسش تمام میشود به عنوان دانشجوی منتخب از ارتوپدی و بازیابی آمریکا پیشنهاد و مشغول کار تحقیقاتی میشود و، چون ویزا به دلیل مشکل امریکا با ایران تمدید نمیشود به کانادا بر میگردد.
در کانادا ۵۰۰ بیمار و بی خانمان را بدون ویزا معاینه میکند؛ و در بزرگترین پروژه کانادا یعنی ات هوم یا پزشک در خانه یا پزشک خانواده فعالیت میکند.
علیخانی در ادامه بیان کرد باید قبول کنیم که پزشک کاسب داریم و نباید این قضیه را کتمان کرد.
پزشک مرد از پزشکانی گفت که هشتشان گرو نهشان است و درآمد کمی دارند. از این که در کشور محروم زیاد داریم و به آنها رسیده نمیشود. درد و دلهای زیادی از سوی مردم میشنود و نیت میکند و از خدا میخواهد که از مشکلات زندگی من رفع شود و بتوانم به مردم خود کمک کنم. زمانی که به ایران بازگشتم وضعیت مالی و امکانات خوب در کانادا داشتم.
زن از آشنایی با شوهرش در بیمارستان دریایی گفت. شوهر ادامه داد که به آموزش در بخشهای کودکان در بیمارستان دریایی مشغول بود که در جلسه دوم در یک همایش همسرش را میبیند و میخکوب میشود و بعد از آن به دنبال آشنا شدن با بود و جلسات اشنایی برگزار شد و ازدواج کردند.
زن و شوهر از اجرای طرحی در مناطق محروم برای رسیدگی به بیماران گفت و از یکی از روستاهای مناطق مرزی بوشهر شروع شد. شوهر گفت که وقتی روند کار را جلو بردیم همسرش علاقمند شد و از او پیشی گرفت و پیشنهاد داد به محروم ترین جای ایران بروند. به شهرستان سرباز در سیستان و بلوچستان رفتند که معروف به سرباز فقیر است. خشک و بدون آب؛ که ۲۰۰۰۰ جمعیت دارد.
او گفت که برای اقامت ۵ ماهه به عنوان پزشک رفتند، اما با گذشت ۱۰ ماه در این منطقه ماندگار شده اند و علاوه بر پزشکی به کارهای خیر، مدرسه سازی و امور رفاهی مشغول هستند.
در ادامه برنامه شعبانی از سرباز در استودیو برنامه ماه عسل حاضر شد.
پزشک مرد گفت که در سرباز طرح جامع سلامت را برعهده دارد و همسرش پزشک خانواده آنجاست. اهالی سرباز مثل خانواده خودشان با ما برخورد میکنند به شکلی که به آنها وابسته شده ایم. مردم بلوچستان همه مردمی مهمان نواز و اهل محبت هستند.
در ادامه برنامه بچههای شهرستان سرباز در استودیو حاضر شدند.
بچههایی که برای اولین بار از محل زندگی خارج شده و سوار هواپیما میشدند و شهر را به چشم میدیدند.
این دو پزشک زن و شوهر کمک به مردم محروم را توفیق الهی دانستند و این که شادی بچهها اشک را در چشمان آنان جاری میکند.
آنان در پایان گفتند که از اقصی نقاط ایران و از کشورهای دیگر برای کمک به آنها داوطلب وجود دارد و در امر خیر پیشقدم میشوند و امیدوارند که این کمکها بیشتر شود از سوی مردم و مسئولان تا آب و برق برای مردم سرباز نیز فراهم شود و زندگیشان بهتر شود.
?????????????????????????????????????
داستان قلعه گنج
شاید نتوان تمام داستان را تعریف کرد. اصولا تعریف همه داستان جذاب و لذت بخش نیست. احسان علیخانی در ترتیب مهمانهایش هوشیاری لازم را دارد. یکی از تفاوتهای داستان قلعه گنج استان کرمان با سایر استانها این است که این اتفاق در زمانهای اخیر اتفاق افتاده است. در اکثر داستانهای انتخابی احسان علیخانی، از وقایع تلخی سخن گفته میشود که کمتر به آنها پرداخت شده است. افرادی در دل این داستانها با رشادتها، زمین خوردنها و بلند شدنها سعی در تغییر داشته اند. قلعه گنج محلی است که به آفریقای ایران مشهور است و از امکانات اولیه مثل مدرسه و … محروم است. از آب سالم برای آشامیدن در برخی مناطق محروم است و در برخی روستاها افراد شناسنامه ندارند. شاید قلعه گنج را با جازموریان هم بتوان مقایسه کرد. چیزی که در این داستان مشاهده میشد، امیدی بود که در دل این افراد وجود داشت که قرار است آینده بهتری را برای خودشان و همشهریانشان فراهم آورند. بنیاد علوی در این گام نقش مهمی داشته است. چیزی که در این داستان خالی بود، پرداخت بیشتر به ابعاد مختلف پیشرفت و افزایش رفاه در این منطقه بود. در بیان مشکلات زندگی، نداشتن غذا، نداشتن لباس و کیف برای رفتن به مدرسه و … به خوبی در این قسمت پرداخت شد ولی هنوز نقطه عطف داستانها به خوبی پرداخت نمیشود.
??????????????????????????????????????
داستان کمپین برای واکسن HPV , داستان امید به زندگی و داستان یک نذر
وقتی تمام داستانها را با یک عینک دید، سعی میکنیم که قضاوت کنیم. در حالی که قضاوت کردن برای کسی است که دانای کل است. در این داستان از دختری میشنویم که با یک ویدئو با برنامه ماه عسل آشنا میشود. او در خارج از کشور زندگی میکرد و با بیماری خاصی که پزشکان از تشخیص آن ناتوان بودند رنج میبرد. در این بیماری سیستم دفاعی از کار می افتد و مستعد ورود بیماری های دیگر میشود. او در این بین وارد دانشگاه میشود. زندگی مستقلی را شروع میکند. دانشگاه و زندگی جدید او در آمریکا شکل میگیرد. بیماری فشار بیشتری به او وارد میکند. زندگی اش را از دست میدهد و به نزد پدر و مادرش برمیگردد. بیماری او شبیه بیماری ایدز بود ولی تست HIV منفی بود. او در جریان بیماری خودش با علایم بیماری ایدز زندگی کرده است و پیش خودش این تصور را داشت که اگر بتواند، به جهانیان راه های پیشگیری آن را توضیح دهد. وب سایت راه اندازی میکند و به آگاهی افراد میپردازد. داستانها و سوالهایی که از خانم اشکی پرسیده میشود، نقطه شروع کارهای جدید و تیم سازی اوست. داستانهایی که من هم کم و بیش آنها را دیده و شنیده ام. از فردی که از ایدز میترسید. از رابطه ای که 18 سال پیش برقرار کرده بود و با گناه آن میزیست. من هم دوستی را میشناسم که بدون برقراری ارتباط تنها به دلیل رفت و آمد در محل های مشکوک و برخورد دستش با دستگیره تیغدار اتومبیل خود را مستعد بیماری ایدز میدانست. نقاطی از داستان خانم اشکی قابل تامل است. این نقاط لحظاتی است که از بیماری، درد و نداشتن آرزو صحبت میکرد. او از معجزه صحبت میکرد. چطور ما میتوانیم تک تک کلمات او را درک کنیم. آیا برایمان مقدور است که بیشتر راجع به زندگی، حسها و جریان آن فکر کنیم. او در حال اقدامات جدیدی است. از ویروسی VSP صحبت کرد که جان بسیاری را میگیرد. راحت تر از ویروس HIV منتقل میشود. اگر درصد انتقال HIV زیر یک درصد است، افرادی که این ویروس را دارند، در صورت ارتباط 100 درصد ویروس را منتقل میکنند. از 100 نوع مختلف این ویروس نوع 16 و 17 عاملهای ایجاد سرطانهای مختلف به خصوص در نواحی تناسلی هستند. در 70 کشور واکسن این ویروس ساخته شده است. در 9 مورد از 100 نوع ویروس واکسن ایجاد شده است و به گفته او اگر 3 سال زمان گذاشته شود، ما هم قادر به ساخت آن خواهیم بود. داستان پول جمع کردن برای این قضیه مثل قضیه پول جمع کردن برای زلزله زده ها نشود. که پولها پس از چند ماه در حساب های سلبریتیها بماند. چه کسی متولی این کار است؟ چیزی که قضیه را باور پذیر میکند حضور کسی است که به وجود خود در چند ماه آینده اطمینان ندارد. بی شک کسی آمده است که کاری انجام بدهد اما ارزیابی اولویتها، خیزشها و نحوه عملکرد با کیست؟ آیا نیاز به وجود مدیریت صحیح و تخصیص بودجه نیست؟ نیاز است که با درایت و آهستگی بیشتری به مسائل نگاه کرد. چیزی که این روزها زیاد روی آن کار میکنم.
نکات مهم:
واکسن HPV چیست؟
چرا خصوصی سازی در کمپینهای خیریه اتفاق می افتد و دولت کنار کشیده است؟
باید اعتراف کنیم که سه سلاح اصلی ما در برابر سرطان، بیرحمانه و ظالمانه است. توده سرطانی را با برش خارج میکنیم، یا آن را با اشعه رادیواکتیو میسوزانیم، یا از داروهایی استفاده میکنیم که همه سلولهایی را که سریع تقسیم میشوند از بین میبرند. همه این روشهای درمانی موثر است اما موجب آسیب سایر نواحی نیز میشود. واکسن HPV یکی از راه های جلوگیری از ابتلا است.
ویروس HPV چیست؟
بیماری یاسی اشکی ابتلا به ویروس hpv بود. این ویروس نسبت به hiv سرعت انتقال بیشتری دارد.hpv درمان ندارد، اما واکسن دارد که پیشگیری میشود، ولی اچای وی درمان و واکسن ندارد.hpv بعد از ۱۵ سال به سرطان تبدیل میشود و در آینده سونامی در این بیماری اتفاق میافتد.
در تایید صحبتهای انجام شده، در همان تبلیغ اندک نزدیک به 600 میلیون تومان جمع آوری شد. اینکه چقدر از این هزینه صرف سربار مجموعه آپ، بروکراسیهای اداری و … میشود لازم به شفاف سازی است.
?????????????????????????????????????
داستان…
منبع: همینان