خانم و آقای راضی
راضی باشید، خانم و آقای راضی…
این از همان جمله هایی است که گاهی معانی زیادی را میتواند با خود داشته باشد. تا به حال هیچ وقت آقا و خانم راضی را من باهم ندیده ام اما حتم دارم که اگر خانم و آقای راضی هم وجود داشته باشند، در کنار هم باشند نه روبه روی هم، میتوانند واقعا راضی باشند!
این اصطلاح که هرگُلی بوی خودشو داره اصطلاح درستیه ولی هیچ گُلی، آن گُلی که انسان پرورش داده و با آن شب و روز گذاشته است نمیشود. برای همین است که دوست دارم کتاب شازده کوچولو را به خوبی برای همه تشریح کنم. خصوصا بچه هایی که هنوز الفبای زندگی را یاد نگرفته اند و تنها واژه ثروت برایشان پررنگ و بو است. (نقد و بررسی و تفسیر کتاب شازده کوچولو)
دکتر از ماجراهای کلاه برداری ها، دزدی ها و ضعف قضاوت و همچنین نحوه نوشتن اظهار نامه برایم سخنها گفت. به او سراپا گوش کردم تا از تجربیاتش استفاده کنم. برای کسانی که بیشتر عمرشان در محیطهای آکادمیک بوده اند و کمتر فوت و فن بازار را یاد گرفته اند، این نصایح از نان شب هم واجب تر است. همین شد که شاممان همان حرفهایمان شد! دکتر وقتی ناراحتی مرا از دخالت یکی از اعضای هیئت علمی در فرایند مسابقه جاذبهای نفتی شنید، لب به سخن وا داشت.
دکتر گوشه ای نشسته بود و لپ تاپش را مثل فرزندی که نداشت بغل کرده بود و با لبخندی به لب میگفت: تمام مشکلات و غمهایی که داشتم تا یک هفته پیش، تمام شادیها و هیجانهایی که داشتم تا یک هفته پیش همه انگار به لحظه ای گذشته اند و رفته اند! از دوستی میگفت که از تمام امکانات رفاهی و سلامتی برخوردار است و هنوز ناراضی است. هنوز دنبال چیزی میگردد. دکتر از هرم مزلو برایم گفت. این نظریه بر اساس نظریه رشد آدمی تکمیل شده است. این صحبتهای روانشناسانه را دوست داشتم. وقتی طرز نگاه به زندگی را به صورت ریاضی وار فرمولاسیون میکنیم برایم لذت بخش است. افراد تحصیل کرده و نکرده، بازاری و غیربازاری را با هرم مزلو مقایسه کردیم.
برایم نوشتن سخت شده است. آنقدر مطلب برای گفتن و حرف زدن دارم که نمیدانم کدام را بگویم و کدام را نگویم. دوست داشتم مثل قدیم از همان روزمرگی ها بنویسم. از شبهایی که تا آخر شب در آزمایشگاه میماندیم و کار میکردیم. از اتفاقها و چیزهای جدیدی که یاد میگیرم.
میخواستم از آشنا شدن در میان انبوه اتفاقات تلخ و شیرین بنویسم.
میخواستم از شعرها بنویسم. شعرهایی که میگویند شب وقتی شروع میشود که تو چشمهایت را میبندی.
اما اکنون زمان نوشتن نیست. به قول رضا شبها آدمها احساسی ترند. دکتر میگفت ساعت که چهار صفر میشود، اتفاقات جالبی رخ میدهد. این چهار صفر حداقل شصت ثانیه طول میکشد. دیگر از نیمه شب گذشته ایم. به یاد دوستم معراج افتادم که با دختر ارمنی در پل خواجو در چهار صفر عاشقی قدم میزد و یک دقیقه برق میرود. دختر از او میخواهد که او را ببوسد ولی او امتناع میکند و رابطه شان از حالت صمیمانه به حالت برادرانه تغییر میکند و پس از مدتی قطع میشود. او پس از سالها حسرت یک دقیقه اش را میخورد!
آقا و خانم راضی در تلاطم متن گیر کرده بودند. آنها نمیدانستند که در کجای هرم مزلو قرار دارند. انگار کسی باید بگوید که هر مزلو فقط در دو بعد نیست. هرم مزلو را در دوبعد روی کاغذ نقاشی میکنند اما واقعیت چیز دیگر است. تمام فرمولهای دنیا در یک صفحه نوشته نشده است. شاید ما اگر به راس هرم و بی نیازی هم برسیم باز دنبال چیز دیگری بگردیم. گمشده چیست؟ معنا چیست؟ آقا و خانم راضی چطور راضی باشند!!
از آبشار سنگان آمده بودیم. هنوز نوشته ای از اتفاقها منتشر نشده بود! کسی خاطره ای را زنده میکرد! انگار میخواست فیلمی بسازد و اسم فیلمش را بگذارد آقا و خانم راضی. مثل زندگی خصوصی آقای و خانم محمودی!