دستم بوی گل می داد، مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند اما هیچ کس فکر نکرد شاید من شاخه گلی کاشته باشم.
رسالت یک انسان برای رسیدن به آزادی در صف ایستادن نیست بلکه بر هم زدن صف است.
یک انقلابی واقعی همان جایی خدمت می کند که به او احتیاج است.
می دانستم در لحظهای که روح بزرگ حاکم، ضربهای می زند تا تمام بشریت را به دو دسته مخالف تقسیم کند، من در کنار مردم عادی خواهم بود.
رهبران بی رحم تعویض می شوند تا رهبر دیگری بیرحم شود.
انقلاب، سیبی نیست که پس از رسیدن می افتد، ما باید به افتادن مجبورش کنیم
اگر تو در برابر هر بیعدالتی از خشم به لرزه می افتی؛ بدان که یکی از رفقای من هستی(یکی مثل من هستی)
ما هرگز نمیتوانیم از داشتن چیزی برای زندگی مطمئن شویم تا وقتی که برای آن مایل به مردن باشیم
سکوت استدلالی است که معانی دیگری را به دوش میکشد
نباید نزد مردم برویم و بگوییم: ما آمدهایم تا شما را زیر بال وپر خود گرفته و فقیرنوازی کنیم، یا علم خودمان را به شما تعلیم دهیم، کمبود فرهنگتان، جهلتان را از مسائل ابتدایی و اشتباهاتتان را به خودتان گوشزد کنیم. به جایش باید با ذهنی پژوهنده و روحی فروتن، از منبع عظیم دانایی و خرد ِ مردم بهره بگیریم.
من نه یک مسیحی هستم و نه یک بشردوست. من هرچیزی به جز یک مسیحی هستم، و بشردوستی در مقایسه با باور من دارم بیارزش بهنظر میرسد. من بهجای اینکه اجازه بدهم به یک صلیب میخکوبم کنند، با هر سلاحی که دستم به آن برسد پیکار خواهم کرد.
در یک انقلاب، انسان یا پیروز میشود یا میمیرد، اگر آن انقلاب واقعی باشد.
1 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
این متن رو خیلی دوست دارم بی نظیره