به این شهر اعتباری نیست
امروز موس کامپیوتری را که 10 سال پیش خریدم، به کناری گذاشتم. میدانم که 10 سال تمام تلاشش را کرد ولی دیگر یارای ماندن نداشت. از او قدردانم. خودش هم خسته شده بود. میخواست کمی استراحت کند. برایش جعبه زیبایی در نظر گرفتم. میخواهم از او در این جا یاد کنم.
رضا وقتی 27 سالش بود، میگفت دیگر زمان یاد گرفتن نیست، باید عمل کنیم. انگار همه چیزها را میدانستیم و فقط باید عمل میکردیم. از تحلیل رفتار آدمها، از تشخیص والد، بالغ و کودکها، از تمام تله ها، از خواسته ها و نیازها، از ترسها و دل نگرانی ها….. میدانستیم و نمیدانستیم. چیزی که نمیدانستیم این بود که در همان عملها هم، دنیا، دنیا و هرچه بگویی دنیا کم است،حرفهایی هست که نمیدانیم. عمل ها و رفتارهایی هست که علت و تحلیلش را نمیدانیم. هر انسانی برای خودش جهانی است. وسعت چشم هر آدمی به پهنای کهکشان هاست. بنابراین یادگیری، چیزی است که هیچ وقت از انسان نباید دور شود. به قولی هر روز باید به روزرسانی شویم.
در روزگاری زندگی میکنیم که فرد، صبح واجب الحج است و شب واجب الزکات. نه میتوان به دینداری خود اعتماد داشت و نه به بی حواسی و بی خیالی افراد. یک غربال که میشود، آدمها صبح مومند و شب کافر میشوند و عکس آن هم به وفور رخ میدهد.
حیوانات بر اساس شهوت و غضب خود تصمیم میگیرند. شهوت یعنی میل و رغبت و غضب یعنی تهدید و ترس. انسان علاوه بر شهوت و غضب، عقل را ضمیمه خود کرده است. گاهی از فرشته ها بالاتر و گاهی از حیوانات پست تر.
چقدر نام عقیل را دوست دارم. نه میخواهم داستان تعریف کنم نه از تاریخ بگویم. میخواهم حس فردی را داشته باشم که افرادی با او هم قسم شده اند. نماز مغرب را با او میخوانند و نماز عشا او را رها میکنند. آه به این شهر اعتمادی نیست. یک حس غریب. یک حس گم. حس کسی که اعتمادش را از دست داده است. حس کسی که از پشت خنجر خورده است. آه نه به چهره های معصوم میشود اعتماد کرد نه به حرفهای قشنگ. حس فردی که میخواهد به محبوبش پیامی برساند که به این شهر اعتمادی نیست.
از این حرفها نشانگر موس جدید هم میلرزد. او هم تکرار میکرد به این شهر اعتمادی نیست. باید کسی این فریاد را بکشد. فریادی که تا پایان دنیا برود.