

ایران ثروت مندترین کشور دنیاست ولی…
در حال حاضر شرکت خودروسازی سایپا مرحله 57 پذیرش خودرو را انجام میدهد. افرادی که نتوانستند ثبت نام کنند گله مند هستند. افرادی تا نیمه شب بیدار بوده اند و افرادی به صورت گروهی و چند سیستمی اقدام به ثبت نام میکنند. افرادی هستند که نیازی به خودرو ندارند و میخواهند سرمایه شان را در خودرو سرمایه گذاری کنند.
دیشب وقتی میخواستم بخوابم، به کلیپهایی که در گروهی فرستاده شده بود، نگاه کردم. فردی بود که ادعا میکرد پیش بینی قیمت دلار را کرده است و مردم را به خرید بیشتر محصولات و اعتصاب و تجمع دعوت میکرد. پیش خودم فکر میکردم که چرا یک نفری که در خارج از ایران سکونت دارد، برای مردم تصمیم گیری میکند. پیش خودم فکر میکردم اگر مردم همدل نباشند، چه کسی به فکر آن خواهد بود. احسان مشغول دم کردن چایی برای دوستش بود. به احسان گفتم ببین دشمن چه برنامه هایی برای مردم چیده است؟ احسان لبخندی زد و دوستش حامد که حواسش به ما نبود گفت دشمن؟ برایش توضیح دادم و او به من حرفهایی زد که بویی از امید نداشت.
ذهنم مشغول شده بود. پیش خودم فکر میکردم که در ابتدای سال رهنمودهای رهبری کاملا پخش شده بود. از اقتصاد مقاومتی بارها حرف زده شده بود. ایران از لحاظ انرژی رتبه نخست در دنیا را دارد. از نظر منابع معدنی و … در جایگاه مناسبی قرار دارد. به این فکر میکردم که با جوانان با استعدادی که وجود دارد، مدیریتی میخواهیم که تمام نیروهای جوان را همگرا کند. مدیران انقلابی باشند که تمام انرژیها و نیروها را همسو کنند و به سمتی ببرند که اتفاقهای مناسبی رخ بدهد. میدانستم که دولتهای غربی نگران پنجره جمعیتی باز شده در ایران و کشورهای همسایه هستند. پنجره جمعیتی باز که قدرت جهان را در اینجا متمرکز خواهد کرد. چرا به این جمعیت توجهی نمیشود. آیا مدیری پیدا نمیشود که اولویتها را تشخیص دهد و افراد را در آن هدایت کند؟ هرکسی به فکر خودش و آباد کردن خویش است! چرا ما فقط در میادین ورزشی ملی میشویم. دین و دیانت را کجای کارهایمان قرار داده ایم. آهسته قدم برمیداشتم. به کتابهایی که دارم ویرایش میکنم فکر میکردم. امیدوارم که بتوانم کاری کرده باشم. خیابان کنار دانشکده فنی را به سمت گیشا آرام آرام طی میکردم. ساعت از 8 صبح گذشته بود. کاملا هوا صاف و روشن بود. صدای پرندگان شنیده میشد. مردم هنوز در صف خرید خودروی اینترنتی سایپا هستند. بعد از درب دانشکده فنی 10 متری جلوتر، یک پراید مشکی رنگ سمت چپ من بود…. .
نخواستم برگردم و دوباره صحنه ای که دیده بودم تکرار شود. قدمهایم را سریعتر کردم. یک پراید دیگر آن طرف کوچه چند متری جلوتر از پراید مشکی پارک شده بود. راننده پشت فرمان نشسته بود و تمام فکر و حواسش به آینه بغل سمت چپش بود. انگار فیلم سینمایی دارد تماشا میکند. به انتهای کوچه که رسیدم، به راننده پرایدی که مشغول تماشای فیلم سینمایی از آینه بغل سمت چپ ماشین بود، نگاه کردم. مبهوت آینه بغلش بود. فهمیدم هنوز فیلم تمام نشده است. نمیدانم شاید فیلمی که میدید صدا هم داشت. شاید خودش صدا گذاری میکرد. ولی برای من همان یک صحنه و صدا کافی بود تا همه افکارم پریشان شود. یادم نمی آمد چه نسخه ای داشتم می پیچیدم. سعی کردم آرام قدم بزنم. از پل هوایی به اتومبیلهایی که برای زندگی حرکت میکردند نگاه کردم. به مردمی که دوستشان دارم. دانشگاه تهران پشت سرم و دانشگاه تربیت مدرس روبه رویم بود. قدم برمیداشتم و شعرهایی زمزمه میکردم.
یعنی یکی هست که هم صداته
مثل یه سایه همش باهاته
عشق
یعنی که چهرش یادت نمیره
یادش می افتی دلت می گیره
وقتی با یادت هرشبو بیدارم
میشه اینو فهمید که تو رو دوست دارم
کاش می فهمیدی تا بارون می باره
یه نفر اینجا هست که هواتو داره
هرجای دنیا که باشم به تو دل من نزدیکه
تازه می فهمم این دنیا چقد واسه ما کوچیکه
نه این همه عشق عادت نیست
جدایی از تو راحت نیست
برس به دادم
من که همیشه تو رویا دستای تو رو می گیرم
بگو آخه کی می فهمی که من واسه تو میمیرم
کاشکی ببینم اینجایی سخته واسه من تنهایی
برس به دادم
اینجا یکی هست که هر ثانیه خوابت رو میبینه
تو چشمه تقویم با نبض ساعت منتظر میشینه
همیشه اونکه غرقه سکوته دستتو میخونه
درد لحظه رو کسی میفهمه که منتظر میمونه
از وقتی تو رفتی شب حالمو پرسید
شاید اگه تو برگردی بشه از چیزی نترسید
بشه قدر این ثانیه ها رو کنار تو فهمید
شاید اگه تو برگردی بشه از چیزی نترسید
بشه قدر این ثانیه ها رو کنار تو فهمید
بعد تو برام لحن جاده ها صادقانه تر بود
هر مسافری که از راه رسید از تو بیخبر بود
من ساعتارو بیدار نکردم خوابتو ببینن
این لحظه ها رو روشن گذاشتم تا منتظر بشینم
از وقتی تو رفتی شب حالمو پرسید
شاید اگه تو برگردی بشه از چیزی نترسید
بشه قدر این ثانیه ها رو کنار تو فهمید
شاید اگه تو برگردی بشه از چیزی نترسید
بشه قدر این ثانیه ها رو کنار تو فهمید
1 دیدگاه. دیدگاه خود را ثبت کنید
[…] متنی نوشتم راجع به ایران ثروت مندترین کشور دنیاست ولی… با همان سبکهای قدیمی نوشتن. از یه اتفاقی شروع به نوشتن […]