آگاهی و رفرم در ایران نو (کنج قلندری)
به گزارش همینان از وبسایت کنج قلندری میخوانیم “استعمال مفهوم آگاهی، با معنایی عام و البته گاه مبهم، چالشهای بسیار مهمی را در فهمِ تاریخِ رفرم در ایران به همراه دارد. در مطالعات انجام شده، به آسانی میتوان آگاهی را با دانش، اطلاع، معرفت، دانایی و … همسان گرفت. و این موضوع به هیچرو نمیتواند برای ما، از بغرنجی مسأله بکاهد که هیچ، بلکه بر پیچیده کردن موضوع میافزاید. همانطور که هوسِرْلْ گفته بود، کانون شگفتی یا حیرت، آگاهی است(اسپیگلبرگ، ۱۳۹۲: ۵۳۶)، بنابراین یقیناً این را نمیتوان از سرِ بیاطلاعی یا بوالهوسی، هر نام دیگری نهاد. خودآگاهی، چیزی مستقل از جهان پیرامونش نیست، بلکه بخشی از آن است، و چیستی حقّیقیاش را از طریق این واقعیت که به جهان اشتغال دارد، کشف می کند(سجویک، ۱۳۹۰: ۱۰۰). بنابراین، آگاهی، امری است که، در اشتغال با جهان ایجاد میشود و، وجه بارز آن بیواسطهگی یا تجربه عینی است.
ایران در عهد عباسمیرزا، چنانکه بسیاری از نویسندگان نگاشتهاند، به ضرورت و نه از روی تحولِ خودجوش دستگاههای مفاهیم، وارد جهانی شد که گویی در گام اول به تعبیر عرفا، وادی، وادیِ حیرت بود. شناخت ایرانیان از دیگریای به نام روس، و شناخت خاص از این آگاهی(روس)، و تعریف خود به عنوان آگاهیِ دیگری در مقابل این آگاهی، عاملی شد که ایرانیان کنشهای خویش را به گونهای برنامهریزی نمایند که نمیتوان چیزی ورای شناخت از آگاهی مقابل را در آن یافت. به دیگر بیان، کیفیت شناخت ایرانیان از آگاهی مقابل(روس)، به شدت بر تعریف ضرورتهایی که باید به آنها دستیافت، تأثیر گذار بوده است. در این راستا، رویارویی با روس، پیامدهایی داشت که که منتج از حضور دیالکتیک در یک رویاروییِ بین دو آگاهی بود که، ایرانیان را وامیداشت در مقابل این آگاهی جدید به ضرورت فلسفهای که در تاریخ حاکم است، خود را به عنوان یک آگاهی دیگر، بازسازی کنند. بدیهی است که وقتی از ایران به عنوان یک آگاهی سخن میرانیم، منظور ما نه تکتک افراد جامعه و یا تمام گروههای اجتماعی که آن فرد یا گروهی مقصود ماست که، نسبت به تاریخ خویش به عنوان ایرانی وقوف یافته و به دیگر سخن، خویش را در مقابل آگاهی مقابل، یک دیگری مییابد و، جهانزیستِ خویش را متمایز از جهان زیستِ دیگری میداند، این آگاهی، دیگریِ خویش را ایران نام مینهد؛ لذا آنجا که برخی افراد و یا حتی اکثریت احاد جامعه نسبت به این دیگری بودن خویش و، مترتب بودن این دیگری بر آگاهیای که در مقابل دیگریِ دیگری قرار دارد؛ واقف نگشتهاند، نمیتوان آنها را یک آگاهی دانست. لذا با این مقدمه باید ابراز داشت که، اگر تنها یک تن بر این امرِ آمده، معرفت یابد، او آگاهی، یا همان ایران است که، خود را در مقابل دیگریای به نام روس، به عنوان دیگریِ دیگری یافته است.
در این چهارچوب، عباسمیرزا به عنوان فرماندهی کل قوا، در مقام جلودارِ برخورد با آگاهی مقابل(روس) دریافت که نوع جنگها دیگر عوض شده است. مقولاتی همچون طرح، نقشه، استراتژی، لجستیک، توپخانهی متحرک، یونیفورم، پشتیبانی و … سازمان نظامی مدرن و متحول خاص خود را میطلبید. سازمانی که به هیچروی مناسبتی با تشکیلات نیروهای نامنظم و چریکی ایران که پیادهنظامش را شاهسونها تشکیل میدادند و سوارهنظامش از سوادکوهیها یا ایلبیگیها بودند، نداشت. جنگهای جدید، سلسله مراتب فرماندهی، دانش نظامی جدید و انظباط میطلبید، درحالیکه، که تنها نظم و سلسلهمراتب در قوای ایران، نظم و سلسلهمراتب «ریشسفیدی»، «کدخدایی» و «ایلخانی» و طایفگی بود. عباس میرزا بر این اساس، درصدد ایجاد قوای نظامی مدرنی به نام «نظام جدید» برآمد که امروزه آن را به نام ارتش میشناسیم. سربازان و سپاهیان نظام جدید دیگر وابستگی قومی و قبیلهای نداشتند. آنان به استخدام نظام جدید درمیآمدند و حقوق دریافت میکردند. عضویت آنان دائمی بود و پس از فراغت از عملیات یا به هنگام کشت محصول یا کوچ فصلی طایفه و یا بروز اختلافات محلی و جنگهای «حیدری- نعمتی» جبهه را رها نمیکردند. نظام جدید دارای سلسله مراتب فرماندهی، یونیفورم و درجات نظامی به همراه نظم و دیسیپلین ارتشهای جدید بود(زیباکلام، ۱۳۸۹: ۱۵۹). همین وجه از چهرهی آگاهی مقابل، عباسمیرزا را مجاب نمود که نخستین گروه از محصلین ایرانی را به اروپا اعزام نماید.
از آنچه که تاکنون آمد نباید اینگونه استنباط شود که، ایران به عنوان یک هستیِ یا آگاهیِ خودآگاه در تاریخ، تا پیش از دوران جدید وجود نداشته است؛ بلکه، موضوع این است که دوران جدید و آوردگاه نویی که در بستر آن، یک دیگریِ بی مثالی در تاریخ برای ایرانی آشکار شده، محملی است که در گذشته نمیتوان برای آن نمونهای آورد. بنابراین سخن از محمل نویی است که آئینِ آن با بسترهای پیشین متفاوت است و لذا، زیستجهان ایرانی و تعریف از دیگری نیز به غایت دچار بحرانی میشود که نزدیک به دو قرن فریاد و نه سکوت، نتوانسته آن حیرت را از سر گذراند.
رویکرد مدرنیستی به تاریخ، در حال حاضر، مستمسکی در اختیار برخی مورخان قرار داده تا از گذشته تاریخی ایران را انکار کنند. اینان ایران را کشوری نوپدید قلمداد میکنند و زایش این ملت را در اوایل قرن بیستم میلادی میدانند. در نتیجه، تاریخچهی این کشور به شدت کوتاه میشود. البته پذیرش چنین ادعایی به معنای از دست رفتن بخش مهمی از زمان درونی ایرانیان و ابتر شدن آگاهی تاریخی یک ملت خواهد بود. در نگاهی صرفاً وقایعانگارانه، انکار دیرینگی کشوری باستانی، چندان مهم جلوه نمیکند؛ درحالی که از دیدگاه رویکرد پدیدارشناختی به تاریخ ایران، این امر به مثابهی هجوم به ریشهی تاریخی ملتها، محدود کردن زیستجهان ایرانی و در تنگا قرار دادن «آگاهی» ایرانی است. به هر حال، مورخ پدیدارشناسی حساسیت طرح چنین ادعایی را تشخیص و به سرعت به آن واکنش نشان میدهد(معینی ،۱۳۸۷: ۱۵). ما در این راستا میتوانیم از برخی سنتهای نظری-فلسفی مهم در قرن بیستم استفاده کنیم که بر مفهوم سازی مفاهیمِ به ظاهر مدرن بتازیم، از این رو، سنت فلسفی ادموند هوسِرْلْ، یکی از این چشماندازهای بسیار مهم را در اختیار ما میگذارد.
با استفاده از تعابیر پدیدارشناسانه میتوان به برخی مسائل نظری «منشاء تاریخی ملت» پاسخ گفت. پدیدارشناسی، بخصوص در این زمینه در مقابل تاریخنویسی مدرنیستی مطرح میشود. مدرنیستها در توضیح خاستگاه «ملت» آن را به مفهوم «ناسیونالیسم» نزدیککردهاند. از دیدگاه مدرنها (چپ یا راست) تکوین ایدهی ملت، به مثابهی یک کیان متمایز و دارای ویژگیهای خاص که ضمناً موجب برتری یافتن اصل منافع ملی و یک رشته ارزشهای دیگر شد، مستلزم ظهور«حاکمیتهای سیاسی مدرن» بوده است. آنان معتقدند مفهوم «ملت» نه تنها مفهومی مدرن است، بلکه جنبهی سیاسی دارد. «ارنست گلنر»(Ernest Gellner)، یکی از تاریخنگاران مدرنیست، دو شرط برای تکوین ملتها قائل شده است: پد یدآمدن فرهنگ مشترک و اینکه افراد یکدیگر را، اعضای یک ملت یا واحد سیاسی تشخیص دهند(Gellner, Ernest, 1994: 7). وی به صراحت بیان میکند که چنین تصوری دربارهی ملت تنها در عصر ناسیونالیسم قابل دستیابی است(Ibid: 35 ).
همچنان که پیشتر گفتیم، باید خوانندگان را به این نکته توجه داد که، مفهوم آگاهی با مقولاتی چون باسواد بودن، عالم بودن و … متفاوت است. برای روشن شدن منظور، به نظر میآید که بایستی مفهومِ متضاد و مترادف آگاهی را آورد. آنچه که نویسندگان به خصوص در سنت تفکر اسلامی برای ترادف معنا، با مفهوم آگاهی آوردهاند، مفهومِ «عقل» است؛ در مقابل این مفهوم از مفهوم «جهل» سخن راندهاند(اسفندیاری، ۱۳۸۶: ۲). بنابراین در اینجا به مناسبت، باید ابراز داشت که مفهوم عقل با عقل صرفا سنجشگرِ مادی متفاوت است یا دست کم اعمِ از آن است. بنابراین، وقتی از یک هستنده به مثابهی یک آگاهی بحث میکنیم، مقصود ما رو به سوی عقلی در تاریخ نشانه میرود که، خویش را با تمام متعلقاتش در کالبد وجودی عینی از یک سو و، هیبتی ذهنی از دیگر سو، به آشکارگی در میآورد. پس با توجه با آنچه که تا کنون البته به اختصار گفتیم، ایران به عنوان یک آگاهی، نبردی را با دیگریای به نام روس در یک زمانزیست و، بریتانیا در زمانزیستِ دیگری آغاز میکند که، آن دو دیگری نیز هر کدام بر جهان و متعلقاتی حمل میشوند که نمیتوان آنها را غیر از آگاهی نام نهاد.
-
سجویک، پیتر.(۱۳۹۰)مروری بر فلسفه اروپایی، دکارت تا دریدا، ترجمه محمد رضا آخوندزاده،تهران: نشر نی.
-
زیبا کلام، صادق(۱۳۸۹) سنت و مدرنیته, چاپ هفتنم, تهران: انتشارت روزنه
-
معینی علمداری، جهانگیر(۱۳۸۷) درآمدی بر مطالعهی پدیدارشناختی تاریخ ایران، فصلنامه مطالعات ملی، سال نهم، شماره ۴.
-
اسفندیاری، محمد(۱۳۸۶) درباره معنی و ویژگیهای آگاهی، خردنامهی همشهری،دی ۱۳۸۶، شماره۲۲.
-
اسپیگلبرگ، هربرت(۱۳۹۲) درآمدی تاریخی بر جنبش پدیدارشناسی، ترجمهی مسعود علیا، تهران: انتشارات مینوی خرد
-
Gellner, Ernest, (1994), Nation and Nationalism, Oxford: Blackwell.